صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۵۴۷۶
گزارشی از درشت گویی های برخی روشنفکران به یکدیگر
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۹ - ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۸


 سال هاست که فضای روشنفکری ایران آکنده از سخنان تند و بعضا توهین آمیز است و به نظر می رسد این کار به سنت روشنفکری ایرانی بدل شده است. اگر به لیست این رفتار ها در دهه ی 80 توجه کنیم، متوجه می شویم که این لیست، فهرست بلند بالا و دراز دستی از درشت گویی ها است.

به گزارش فرارو، از اولین دعواهای روشنفکران در دهه ی 80 می توان به دعوای عبدالکریم سروش با فردیدیان اشاره کرد، هر چند که این دعوا به بلندای تاریخ انقلاب اسلامی ایران است، اما در دهه ی 80 با حضور پر رنگ سروش در ایران جان تازه ای یافت و بسیار کش دار شد و همچنان ادامه دارد.

اما مجادله سروش با فردیدیان به دو فیلسوف بزرگ و بخت برگشته ی غربی هم تعمیم یافت، سروش کباده ی پوپر و لیبرالیسم می کشید و فردیدیان به ناف هایدگر می بستند، سروش با انتقاد از فردید، هایدگر را به فاشیسم آلمانی ربط می داد و فردید را رهرو هایدگر می دانست و یاران فردید مخصوصا شاگرد نامدارش رضا داوری اردکانی سروش را به لیبرالیسم پوپری وصل می کردند.

اما لحن انتقاد های این دو به یکدیگر چندان شباهتی به لحن فرهیختگان نداشت. داوری در اواخر دهه ی60 در کیهان فرهنگی به سروش و پوپری های ایران تاخت و این گونه فریاد زد :« این پوپر کیست که هم دشمنان انقلاب اسلامی در خارج از کشور اثر او را وسیله‌ی مخالفت کرده‌اند و هم در داخل جمهوری اسلامی گروهی برایش سر و دست و پا می‌شکنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدسات می‌شمارند.» و سروش اینگونه خطاب به مسئولان کیهان فرهنگی نوشت: «دور نمی‌بینم که کیهان فرهنگی به نیت نیکوی تشدید مواجهات فرهنگی باز هم گام در صراط سنت سابق نهد و ناسزاهای دیگر را از ناسزاگویان رواج و انتشار دهد. امّا حاشا که دیگر از این قلک، کلامی در این مقام و مقالی در این مجال، ملال‌افزای ارباب کمال گردد... این برادران از نشر این‌گونه نوشتارها چه مقصودی دارند؟ و کدام خدمت را به کدام قشر می‌خواهند انجام دهند؟... آیا می‌خواهند گوی سبقت را از همه‌ی جراید بربایند و نشان دهند که حاضرند هر سخن بی‌دلیل و بی‌مایه و فحش‌آلودی را طبع کنند؟»

و این آغاز ماجرای بی پایان سروش و داوری بود، در دهه ی 70 سروش کیانی شد و داوری به فردیدی بودن تاکید کرد اما نقطه ی عطف این رویارویی در اوایل دهه ی 80 بود زمانی که سروش فردید و یارانش را به فاشیسم متهم کرد و داوری در مقام پاسخ بر آمد.در ادامه ی داستان سروش و داوری ماجرای انقلاب فرهنگی پیش آمد و آن دو باز هم بی رحمانه به هم تاختند.

دعوا بر سر انقلاب فرهنگی به اینجا ختم نشد و در ادامه ی کار درشت گویی روشنفکران به هم، این بار صادق زیبا کلام به سروش حمله برد و به او گفت: «هنوز جای سروش در ماجرای انقلاب فرهنگی مشخص نشده است.»که این اشاره ی زیبا کلام سروش را رنجاند و به سبک همیشگی اش به پاسخ وا داشت و خطاب به زیبا کلام گفت: « او نه صادق است و نه کلام زیبایی دارد.» و در نوشتاری با عنوان "درستی و درشتی"  به زیبا کلام نوشت: «شما خودتان وقتي اعدام‌هاي خلخالي را (و بسي امور مانند آنرا همچون اعدام‌ها، هجوم انصار به دانشگاه‌ها و كتك زدن اساتيد ...) در روزنامه‌ها مي‌خوانديد كجا بوديد و چه مي‌كرديد؟ دانشگاهيان چه مي‌كردند؟ مجلسيان چه مي‌كردند؟ روحانيان چه مي‌كردند؟ همه مردم ايران چه مي‌كردند؟ و مگر نه انکه در ان تابستان مخوف 67 همه زندگان از مردگان شرم ساری کشیدند.» 

داریوش آشوری هم در این باب دستی دارد و نقد های او به استاد سابقش، احمد فردید جریان ها ساخت، آشوری آثار فردید را ملغمه ای از ابن عربی و هایدگر دانست و علاوه بر مقاله اش در سایت نیلگون درمصاحبه با شرق گفت: «با شناختی که از همه جهت از فردید پیدا کرده بودم، از او فاصله گرفتم. فلسفه بافی پر از تقلب ودروغ او و رفتار پر از ریاو بدخیمانه اش با همه کس به راستی برایم تهوع آور شده بود.»

اما کار آشوری به پایان نرسید در اوایل سال 1385 محمد سعید حنایی کاشانی به نقد ترجمه ی واژه ی "تولرنس" آشوری پرداخت و در نقدی آن را بررسی کرد ولی این بازی نقادانه ادامه داشت تا به درشتگویی تمام عیاری ختم شد.ابتدا حنایی کاشانی با زبان انتقاد در باره ی مقاله ی "نیچه و عشق" آشوری نوشت: «سخنان آشوری درباره‌ی نيچه آدم را به ياد سخنان برتراند راسل در «تاريخ فلسفه غرب» می‌اندازد، سخنانی که برخی شارحان نيچه بی‌هيچ شرمندگی آنها را «ابلهانه» می‌خوانند. آشوری می‌پندارد نيچه دشمنی شخصی با «زن» دارد.»

آشوری هم با تصور این که منظور حنایی از "ابله" او بوده است می گوید: «ما با یک آقا معلّمِ میانمایه از یک دانشگاهِ جهانِ سومی طرف‌ ایم که از سرِ خودپسندیِ بی‌جا فراموش کرده است که کی‌ست و کجایی‌ست»

جدال های دشنام گونه ی روشنفکران فیلسوف با هم در این جا خاتمه پیدا نمی کند و این بار نوبت جوان ترهاست که به هم بپرند و همدیگر را به صلیب بکشند، ماجرای نقد امید مهرگان و مراد فرهادپور به ترجمه ی زیبا جبلی هم در نوع خود جالب بود، آن دو مترجم بی نوا را سلاخی کردند، تا واکنش همکاران و دوستان خود را ببینند، امید مهرگان در مقاله ی "ناگهان هگل" و مراد فرهاد پور در نوشتار "سیزیف در قلمرو ترجمه ی فارسی" به نقد ترجمه ی جبلی پرداختند که واکنش پیام یزدانجو را بر انگیخت و نقد جبلی را" تروریسم فرهنگی" بکار بردن این اصطلاح فرهاد پور و مهرگان را خوش نیامد و این بار به یزدانجو حمله کردند ونوشتند: «این روزها رسم شده است که مترجمان جوان و تازه کار، به ویژه در حیطه اندیشه های پست مدرن، سالی سه الی چهار کتاب منتشر کنند.» 

یزدانجو هم در پاسخ به آنها" تروریسم فرهنگی" را سریالی کرد و در سریال سومش نگاشت: «من این توهم را دارم که سازندگان موشک مذکور مخترعان بزرگی هستند و می خواهند، با اتکا به آن گروه دونفره ( و احیانا" چندنفره یی که بعدا" با حضور سایر اعضای کمیته تشکیل میشود)، با عقد قراردادها و کسب حقوق و مزایا از آن جا که می دانند، کل آثار سترگی را که تاکنون به فارسی در آمده از نو اختراع کنند! البته چون آن ها حتما" صلاحیت تشخیص تخصص فلسفی و حد زبان دانی را هم دارند، طبیعی است که عمده مقالات روزنامه ی شرق را افراد صاحب صلاحیتی تالیف کنند و اتفاقا" همان ها عمده مقالات فصل نامه ی ارغنون را هم ترجمه کنند، یا برعکس.»

و این گونه بود که یزدانجو درگیری را به "شرق" هم تعمیم داد و گردانندگان شرق را وارد تروریست بازی آن دو نفر کرد، گویی که یزدانجو به رد پای شرقی ها در قضیه ی تروریسم رسیده بود. 

درشتگویی روشنفکران جدای از عرصه ی روشنفکران فیلسوف در عرصه های دیگر نیز نمود داشت. یکی از سردمداران این شیوه ی نقد ابراهیم گلستان است، گلستان در "نوشتن با دوربین" به همه نیش می زند او در باره ی احمد شاملو می گوید: «آيا آن رفتاری که با طوسی حائری کرد درست بود؟ تمام سکوی پرش شاملو ترجمه‌هايی است که طوسی حائری کرده است. طوسی اين کارها را برای او می‌کرد. طوسی از سال ۱۳۱۸، ۱۳۱۹ در مجله اطلاعات هفتگی، ترجمه‌های درخشان فرانسه چاپ می‌کرد. درس خوانده بود، زبان می‌دانست. بعد هم شاملو او را از خانه بيرون می‌کند.» 

وی درباره ی رضا براهنی گفت: «اگر براهنی به چرت و پرت‌هايی که می‌گفت اعتمادی داشت، اصلا چرا اين شکلی کار می‌کرد؟ می‌خواست برود ور دست سيمين بشود. مدام مجيز شوهر سيمين را می‌گفت، هميشه تملق سيمين را می‌گفت تا سيمين به عنوان وردست خودش در دانشگاه کاری برايش بکند.»

اما مهمترین سخن گلستان درباره ی ناصر تقوایی است که او را به بی مباالاتی در انجام وظیفه و شرب خمر متهم کرد، تقوایی در سالنامه ی اعتماد درپاسخ به سوال جواد طوسی درباره ی گلستان گفت: «مساله نقد من نيست. متاسفانه او در جاهايي دروغ مي گويد و من و او مي دانيم که دروغ است.»

این گونه صحبت کردن ها درباره ی کیارستمی هم به شدت رواج دارد و مهمترین آن ها را می توان به "پروژه ی پاریس، تهران"؛ گفت وگوی مازیار اسلامی و مراد فرهاد پور اشاره کرد و یا انتقادات شدید به حافظ وسعدی کیارستمی اما نکته ی مهم این است که کبارستمی هیچ وقت وارد بازی درشتگویی مخالفان خود نشد.

نباید از انصاف گذشت و نقد های درست و اساسی روشنفکران را فراموش کرد. نقد ویرانگر اما بسیار اصولی شاهرخ حقیقی به "هابرماس" حسینعلی نوذری، نقد محسن کدیور به عبدالکریم سروش، نقد مانیفست دوم جمهوری خواهی گنجی توسط مراد فرهاد پور، نقد محمد رضا نیکفر به پروتستانتیزم اسلامی ، مجادلات فیلسوفانه ی سروش و جهانبگلو در باب مفهوم روشنفکری و .....

اگر درشتگویی روشنفکران را به یکدیگر در دهه ی 80 بررسی کنیم به قریب به 40 مورد می توان اشاره کرد که در آن ها جز زبان وقیحانه هیچ چیز به درد بخوری یافت نمی شود. این روزها هم جدال سروش و دولت آبادی درخور توجه است یکی خالق "کلیدر" است و دیگر تئوری پرداز "قبض وبسط تئوریک شریعت" ولی آن دو اثر عظیم کجا و این گونه سخن گفتن کجا!

ارسال نظرات