رحیم معینی کرمانشاهی، شاعر و ترانه سرا درگذشت.
به گزارش ایسنا، این شاعر و ترانه سرای پیشکسوت امروز (سه شنبه 26 آبان ماه) در بیمارستان جم از دنیا رفت. معینی کرمانشاهی از سال 87 به دلیل کهولت سن، با بیماری نفستنگی و ناراحتی سینه دست و پنجه نرم میکرد.
رحیم معینی کرمانشاهی سال ۱۳۰۱ خورشیدی در کرمانشاه دیده به جهان گشود. از سال ۱۳۴۱به کار نقاشی پرداخت و در این راه پیشرفت کرد و تابلوهایی نیز به یادگار گذاشت که از جمله تابلوی حضرت مسیح (ع) با کار سیاهقلم است. او در ضمن کارهای نقاشی، به نظم شعر میپردازد و داستان اختر و منوچهر را در چهار تابلو به رشته نظم کشیده است.
او ضمن سرودن شعر به تصنیفسازی هم پرداخت و تصنیفهایش که توسط خوانندگان رادیو خوانده میشد از شهرت نیز برخوردار شد. این شاعر و ترانهسرا تا کنون کتابهایی را همچون «ای شمع ها بسوزید»، «فطرت»، «خورشید شب»، «حافظ برخیز» و دورهی منظوم تاریخ ایران با عنوان «شاهکار» منتشر کرده است. همچنین همکاری با علی تجویدی، پرویز یاحقی و همایون خرم در تولید آثار موسیقایی از دیگر فعالیتهای این هنرمند است.
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی، گاهی
ﻛﻦ ﺩﻋﺎﻳﻲ ، ﺗﺎ ﻧﻬﻢ ﭘﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺗﻮ
ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﻃﺎﻋﺖ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻱ ، ﻛﻮﻓﺘﻢ ﺑﺮ ﺳﺮ
ﻛﻪ ﺁﻩ
ﮔﻔﺖ ﺁﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻤﻦ ﺩﻩ ، ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﺍﻥ
ﺗﻮ
یادشون گرامی
روحش شاد.
چیزی نبود جز غم دلبستگی ما
هر دم مرا سنگی مزن ...
یادشون گرامی
روحشان شاد!
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید
وی پا ز من کشیده ز یادم نمی روی
ای رفته از برابر چشمم به کوی غیر
اشکم به دیده دیده ز یادم نمی روی
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه ی اول ،
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
به روی یکدگر ، ویرانه می کردم / عجب صبری خدا دارد/اگر من جای او بودم /برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان/ هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو آواره و دیوانه میکردم...........روحش شاد
این برف پیری بر سرم
سنگین نشیند چنین
من بودم و دل بود و می
آواز من آوای نی
هر گوشه می زد طنین
اکنون منم حیران
ز عمر رفته سرگردان
ای خدای من
با این تن خسته هزاران ناله بنشسته در صدای من
ای عشق نافرجام من رفتی کجا
ای آرزوی خام من رفتی کجا
آن دوره آشفتگی های تو کو
ای عمر نا آرام من رفتی کج
تو بخوان شب همه شب برایم ای مرغ سحر
که دل خسته من درآمد از سینه به در
تو سبکبالی و من اسیر بشکسته پرم
تو پر از شوری و من ز عالمی خسته ترم
تو بخوان تو بخوان به گوش اهل جهان
که خبر شود از شتاب این کاروان
بود اگر دلبستگی ما هم زرنج این و آن
کاخ عیشی گوشه ی این خاکدان می ساختیم
ما نمیخواهیم سامانی اگر سر داشتیم
تاکنون با هرچه میشد سایبان می ساختیم
ناله اي مي شكند پشت سپاهي گاهي
عجبي نيست اگر مونس يار است رقيب
بنشيند بر گل هرزه گياهي گاهي
خدا رحمتش كنه شعر زيبايي گفته
یادشون گرامی
مردم کرمانشاه انتظار دارند پیکر ایشان در کرمانشاه بیارامد تا مشاهیر هرشهر در حفظ هویت زادگاه خود موثر باشند
اميد كه جايگاهت فردوس باشد و بس
ترانه خوان سراي ماندگار باشي اي مرد.....
بدروووووووووووووووووووووووووود
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اکنون از در صلح آمدست
جمله گوش از غیر ببستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هرچه من ها بود سوخت
کشتم او را و زخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را
می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام
راه برخورشید بستم تا شنیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
پرده داران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برامد خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پر زنند
چون تهی پیمانه بودم سرکشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
هوي هوي بزم درويشان كرمانشه خوش است
چون به دالاهو رسيدم ، وارسيدم خويش را
روحش شاد
با اشعار زیبایش زندگی کردیم
روحشون شاد
" به راستى ، عجب صبرى خدا دارد ! "
زمانی مردم غم عشق داشتند، از دنیا فقط مختصر اسباب زندگی بس بود و آن هم فرآهم. شور و حال و احساس دغدغه مردم بود. امروز غم نان و حرص مال، چه جایی برای احساس خواهد گذاشت؟
عجب نیست اگر این نسل تکرار نشود
هنوز این بیت شعر پشت جلد کتابش رو به خوبی بیاد دارم:
زرد رویی نیست نرانم از کوی
جلوه برقریه دهد خرمن کاهی، گاهی
خداوند در شادی در بهشت جایگاهش دهاد
تا نام من رقم زده شد، یکباره مهر غم زده شد، بر سرنوشت عالم
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این زمزمه خاموش کنید