صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۵۱۲۷۹
خلاصه‌ی داستان: محمد دوران بچگی خود در بحبوحه‌ی جنگ ایران و عراق را جلوی دوربین محمود رحمانی زنده می‌کند …
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۰ - ۰۹ آبان ۱۳۹۴
خلاصه‌ی داستان: محمد دوران بچگی خود در بحبوحه‌ی جنگ ایران و عراق را جلوی دوربین محمود رحمانی زنده می‌کند …

 
این مستند شگفت‌انگیز که مفتخر است به اولین مستندِ پلان/ سکانس تاریخ سینمای ایران که طی حدود پنجاه دقیقه‌ی بدونِ کات تصویربرداری شده، بی‌شک یکی از بهترین آثار این سال‌های اخیر سینمای ایران است. همه چیز دستِ محمد غدیری‌ست.

اوست که مانند یک شومنِ موفق و زبردست، ماجراهای خودش از دوران کودکی‌ و هنگام جنگ را چنان تعریف می‌کند که مو بر بدنِ آدم سیخ می‌شود. به قول خودِ رحمانی، این محمد است که کارگردان را هدایت می‌کند. کاری که این مستند در نشان دادنِ آسیب‌های روانی و جسمی جنگ می‌کند، تمامِ فیلم‌های دفاع مقدسی ایران در طی این سال‌ها هم نتوانسته‌اند بکنند. قضیه مثل تفاوت رمان و سینماست: شما هنگامِ خواندن رمانِ آزادی عمل بیشتری دارید تا ذهن‌تان را پرواز بدهید و به هر جا که می‌خواهید سرک بکشید و هر تصویری را که می‌خواهید به ذهن بیاورید و بسازید، اما در فیلم، همه چیز پیش چشمِ شماست.

حالا در این‌جا، درست مانند یک رمان، با یک راوی دقیق و جذاب طرف هستیم که با شور و هیجانی عجیب، همه چیز را جلوی چشمانِ ما می‌آورد و ما می‌توانیم بهتر و فراتر از هر جلوه‌ی ویژه و تمهید بصری و هر تصویرسازیِ حتی مخوفِ روزهای جنگ و بمباران و مرگ و میر که در فیلم‌ها بازسازی می‌شود، با حرف‌های محمد، تخیل‌مان را پرواز بدهیم و همه چیز را خودمان تصور کنیم.

در « مُلفِ گند »، راوی، مانند یک کتابِ ناطق، همه چیز را از زاویه‌ی دیدِ خودش، برای بیننده تعریف می‌کند و چه تعریفی هم! شخصیتِ جذاب و عجیبِ او، همه‌ی فیلم است. او شروع می‌کند به بازسازی خاطراتِ گذشته‌اش در جنگ، هنگامی که تنها بچه‌ای دبستانی بود. او به طرز حیرت‌انگیزی، همه چیز را به یاد دارد، از شماره‌ی پلاکِ دوچرخه‌ی پدرش تا صدای انواع و اقسامِ بمب‌افکن‌ها و هواپیماها و تا نوع و رنگ یخچال خواهرش.

او چنان با آب و تاب و با دقت، داستان‌هایش را به هم می‌بافد که دهان آدم باز می‌ماند. دقت کنید به خیسِ عرق شدنِ پیراهنش در طولِ این حدوداً پنجاه دقیقه‌ای که حرف می‌زند؛ انرژی عجیبِ او، عامل پیش‌برنده‌ی مستندی‌ست که شاید به این زودی‌ها، نمونه‌ی دیگری از آن را نبینید. واقعاً نمی‌شود فهمید کدام قسمت از این مستند، طراحی شده و کدام فی‌البداهه جلوی دوربین اتفاق افتاده است و این زیرکی کارگردان را می‌رساند.

مثلاً به نظر می‌رسد اتاقی که محمد در آن نشسته و ادعا می‌کند که محل کارش است، در واقع جایی‌ست که کارگردان از پیش تعیین کرده و همچنین دیالوگ‌هایی که محمد از کارگردان می‌خواهد دوربینش را بیرون نیاورد، از قبل تمرین شده است.

همچنین زمانی که کارگردان حرف‌های محمد را قطع می‌کند تا بگوید ای کاش او (محمد) آن زمان‌ها دوربین داشت تا آن لحظات را تصویربرداری می‌کرد، که این حرف باعث عصبانیت محمد و عکس‌العملِ او می‌شود (و این قسمتِ دخالت کارگردان و دیالوگِ او به محمد که به نظر می‌رسد بعداً به فیلم اضافه شده، تصنعی از آب در آمده است ) ، نیز احتمالاً از قسمت‌هایی‌ست که با هماهنگی قبلی اتفاق افتاده است و این هماهنگیِ قبلی، تا حدودی از چارچوبِ مستندگونه‌ی فیلم، بیرون می‌زند.

در هر حال، فیلم عجیب‌تر و قدرتمندتر و اورژینال‌تر از این حرف‌هاست که این ایرادات جزئی مانعی برای موفقیتش باشند. فیلم به معنای واقعی کلمه، ضدجنگ است. خود محمد هم در دیالوگی به کارگردان، که تعاریفِ او از لحظاتِ بمباران و ترس را از لحاظ زیبایی‌شناسی هنری جالب می‌خواند، می‌گوید: ((جنگ جالبی نداره. به جای «چه جالب»، من می‌گم «چه کثیف»)).

این مستند نشان‌مان می‌دهد که چطور کودکیِ محمد و بچه‌های همسن و سال او، در میان جنگ و خونریزی از دست رفته است. این خودافشاگریِ محمد جلوی دوربین کارگردان، مانند جلساتِ روان‌درمانی‌ای‌ست که طی آن بیمار با تعریفِ خواب‌ها و خاطره‌ها، خودش را خالی می‌کند. او تمام ترس‌ها و کابوس‌هایش را جلوی دوربین بیرون می‌ریزد و نشان می‌دهد که در جنگی ویران‌گر، چه چیزهایی از ذهن و روحِ آدم‌ها ربوده شده است. چیزهایی که دیگر قابل جبران نیستند.

این‌جا دیگر هیچ دفاعی مقدس نیست. فیلم موفق می‌شود تصویری خوفناک از جنگ نشان بدهد در عین حالی که محمد طنازی‌های خودش را هم دارد و گاهی موجب خنده‌ی تماشاگر هم می‌شود. اصلاً قضیه‌ی مُلفِ گند که در اصطلاح جنوبی‌ها به معنای نفوسِ بد زدن است خودش دستاویزی می‌شود برای شوخی‌های محمد. مثلاً او داستانی از بچگی‌هایش تعریف می‌کند که در آن می‌گوید، وقتی سرِ کلاس نشسته بود و معلم با او بدرفتاری کرد، او هم فوراً از ذهنش می‌گذرد که ای کاش عراقی‌ها همین حالا به این‌جا حمله کنند، که دقیقه‌ای نمی‌گذرد که حمله‌ی عراقی‌ها آغاز می‌شود و مُلفِ گندِ محمد، طبق معمول به ثمر می‌نشیند!

و این قضیه در پایانِ فیلم، به اوج خودش می‌رسد که محمد می‌گوید اگر جنگ دوباره شروع شود، به خاطر مُلف‌های گندی است که او در فیلم رحمانی زده!

منبع: سینمای خانگی من
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: