فرارو- پس از جنگ سال 1967 در خاورمیانه، دو زن تاثیرگذار – همسر ژنرال مشهور صهیونیستی و زنی که بعدها مادرزن یاسر عرفات شد- دوستیای غیرمحتمل را با هم ایجاد کردند. در زیر داستان این رابطۀ عجیب و جالب را میخوانید.
به گزارش فرارو به نقل از بیبیسی انگلیسی، شاید با تاریخچۀ جنگ سال 1967 در خاورمیانه آشنا باشید. جنگی کوتاه و سریع که در آن رژیم اسراییل بخشهایی از کشورهای مصر، سوریه و اردن را در یک رشته عملیات ضربتی اشغال کرد.
اختلافات مرزی میان اسراییل با مصر بالاخره در اواخر دهۀ هفتاد میلادی در کمپ دیوید حل و فصل شد. اما از سایر جهات، خاورمیانه همچنان درگیر پیامدهای جنگی است که 48 سال پیش اتفاق افتاد.
جنگ 1973، تلاشی ناموفق از سوی ارتشهای سوریه و مصر برای بازگرداندن نتیجه بود. بدین ترتیب رژیم صهیونیستی همچنان کنترل بلندیهای جولان با باغهای سیب و چراگاههای وسیعش را در اختیار دارد. و کرانۀ باختری رود اردن، با جمعیت بزرگ فلسطینیهای ساکنش و شمار روزافزون شهرکنشینان یهودی، همچنان تحت اشغال نظامی اسراییل قرار دارند.
تا اینجای کار مورد عجیبی وجود ندارد.
اما قصۀ ناگفتهای از جنگ 1967 و پیامدهای آن وجود دارد که بعید است از آن اطلاع داشته باشید. داستانی از اینکه چطور دوستیها میتوانند در غیرقابل تصورترین شرایط شکوفا شوند.
این داستان، ماجرای دوستی رایموندا تاولیِ فلسطینی و روث دایانِ اسراییلی است.
جنگ شش روزه، شوهر روث، موشه دایان را به یک قهرمان در میان صهیونیست ها بدل کرده بود. چشمبند سیاه او، چهرهای غریب و شبیه به دزدان دریایی از او ساخته بود. او یک چشمش را زمانی که در کنار نیروهای متفقین در جنگ جهانی دوم میجنگید از دست داده بود. و اگرچه به خاطر بیرحمیش، مورد نفرت جهان عرب بود، اما پس از جنگ شش روزه در سطح بینالمللی نیز اسم و رسمی برای خود کسب کرده بود.
عکس او روی جلد مجلۀ تایم به چاپ رسید و گزارش شده بود که مدلهای نمایش مد در پاریس، به تقلید از او چشم بند به چشمشان میزنند.
جیل کنینگتون مدل بریتانیایی، 1967 پس از جنگ شش روزه، رایموندا در بیمارستان آسیبخوردۀ شهر نابلس در فلسطین به آوارگان، مردگان و افراد در حال مرگ رسیدگی میکرد که شنید همسر مردی که مردم مقصر این خرابیها میدانند، عازم سر زدن به بیمارستان است.
او میگوید: "ما از او استقبال نکردیم. آنجا پر از مجروح و جنازه و جسد بود. وقتی که به ما گفتند، روث دایان آمده است، من به او گفتم: "این تقصیر شماست. تقصیر شما!" اما او گفت: "من دایان نیستم.""
روث میگوید که به طور غریزی همیشه نگرش بشردوستانه داشته و آدم سیاسیای نبوده است. او به یاد دارد که ماشینش را پر از دارو و اسباب بازی میکرده و سپس به مناطق اشغالی که مستقیماً تحت کنترل شوهرش قرار داشت، میرفته تا آنها را به دست کودکان مجروح برساند.
این لحظهای در ازدواجی از همان ابتدا عادی نبود، لحظهای منحصر به فرد بود.
روث به بازدیدهایش از نابلس ادامه داده و ترتیبی داد تا با زندانیان زنی که از سوی اسراییلیها به عضویت در یک گروه تروریستی متهم شده بودند، ملاقات کند.
موشه، شوهر روث، از این موضوع عصبانی بود و در جروبحثهای پیامد آن، لحظهای خطیر در زندگی زناشویی این دو فرارسید.
روث اینگونه ماجرا را به یاد میآورد: "گفتم، "موشه، من طلاق میخواهم" و این زمانی بود که 37 سال از ازدواجمان میگذشت. من همه تصمیمهایم را لحظهای میگیرم و آن موقع هم همینطور بود. من گفتم، "تمام مدت میگویی فقط همین روشی که من با اعراب در پیش گرفتهام منجر به صلح بزرگ میشود"، و ناگهان از اینکه آنجا بودم عصبانی بود. در نتیجه من هم کار خودم را کردم. طلاق گرفتم."
سفرهای روث به نابلس را نمیتوان تنها دلیل این اتفاق دانست. دایان در آن زمان به عیاشی مشهور بود و از قبل نیز نشانههایی از پایان این ازدواج گواهی میداد.
روث در ابتدای اشغالگری اسرائیل به جای جای سرزمین های اشغالی سفر میکرد و به زنان مهاجری که به کارهای صنایع دستی و تولید کیف مشغول بودند، سفارش میداد. در آن دوران وضع رژیم خوب نبود، و او بیشتر اوقات با کمک خودروهای عبوری در جاده خود را به مناطق مختلف میرساند.
یک روز غروب، کاروان موتوری شوهرش، که همان موقع هم یک فرمانده ارشد ارتش بود، بدون توقف از کنار روث که برای توقف به آنها علامت میداد، رد شدند. مشخص نیست که آیا موشه دایان و نیروهای او متوجه روث شدند یا نه، اما سیاهی این اتفاق در دل او سنگینی میکرد.
به مرور زمان، رابطۀ میان روث و رایموندا بیشتر شد.
در اولین روزهای اشغال نظامی، فعالان صلح اسراییلی همچون روث این امکان را داشتند تا برای صحبت با مردم به شهرهای کرانۀ باختری نظیر نابلس بروند.
این کار آنها در نهایت منجر به صلح نشد، اما کسانی در آن شرکت داشتند، از آن به عنوان تلاشی شرافتمدانه یاد میکنند.
رایموندا میگوید: "خانۀ من به پاتوقی برای همۀ این آدمها تبدیل شده بود تا با هم ملاقات و بحث کنند. بیرون از خانه هیچکس خبر نداشت که در داخل خانه چه میگذرد. من از شهردار و شخصیتهای مهم شهر خواستم که بیایند و با این اسراییلیها و چهرههای خارجی آشنا شوند و با آنها در مورد آینده صحبت کنند؛ باورتان میشود که من این کار را در سال 1967 کردم؟"
دوستی میان رایموندا و روث حتی در سختترین شرایط هم دوام آورد. اتفاقات بزرگی از قبیل جنگ سال 1973، تجاوز نظامی اسراییل به لبنان در سال 1982 و شروع انتفاضۀ اول یا قیام فلسطینیان در سال 1987، نتوانستند این دوستی را از میان ببرند.
به غیر از اینها، زندگی شخصی این دو نیز تفاوتهای زیادی با هم داشتند.
رایموندا به سخنگوی غیررسمی کرانۀ باختری و به چهرهای آشنا در برنامههای خبری بینالمللی بدل شد. اسراییلیها او را به ظن ارتباط با سازمان آزادیبخش فلسطین در حصر خانگی قرار دادند و برخی فلسطینیها به ظن ارتباط با صهیونیستها او را تهدید به مرگ کردند.
فعالیتهای بشردوستانۀ روث، او را از صحنۀ درگیری میان اسراییل و فلسطین دور کرد. او عمری را صرف فعالیتهای بشردوستانه کرد و به این منظور به همه جا از کنگو گرفته تا ویتنام سفر کرد و با همه از الیزابت تیلور گرفته تا آلبرت شوایتزر دیدار کرد.
اما روث و رایموندا همواره ارتباطشان را حفظ کردند. هر چند که زمانهای تنش، احوالپرسیهای دوستانهشان خیلی زود به بحثهای داغ منتهی میشد.
و تازه داستان دوستی آنها یک پیچ غیرمترقبۀ دیگر هم داشت.
دختر رایموندا و یاسر عرفات در سال 1990، دختر رایموندا به نام سوشا با یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین ازدواج کرد. یاسر عرفات در آن زمان قهرمان ملت فلسطین محسوب میشد و مردم او را دشمن شمارۀ یک اسراییل میدانستند.
روث و رایموندا حالا در مرکز یک شبکۀ ارتباطات منحصر به فرد قرار رفته بودند.
روث همسر مطلقۀ محبوبترین جنگجوی اسراییل بود. و علاوه بر این، خواهر کوچکترش، ریوماه، نیز با ازِر وایزمن، خلبان سابق هواپیماهای جنگی که به فرماندهی ارشد ارتش رسید و در نهایت بدل به هفتمین رییس جمهور اسراییل شد، ازدواج کرده بود.
هر کس که در اسراییل جایگاهی داشت، از آشناهای روث محسوب میشد.
حال رایموندا دسترسی کاملی به مراتب بالای فرماندهی در سازمان آزادیبخش فلسطین داشت و همچنین با مردی که اسراییل او را خطرناکترین و مصممترین دشمن خود میدانست، دارای رابطۀ خویشاوندی بود.
برای مدتی به نظر میرسید که این تصادف منحصر به فرد، بتواند راه غیرمستقیمی را برای ارتباط میان مقامات فلسطینی و اسراییلی ایجاد کند. اما در نهایت هیچ نتیجهای از این امر حاصل نشد.
البته پیامهایی رد و بدل شد و دیدارهایی ترتیب داده شد، اما وزن خرد کنندۀ شرایط آن زمان، نگذاشت تا این شبکۀ ارتباطی شکننده، مجالی برای ایجاد تغییر بیابد.
هر کس که خاورمیانه را بشناسد، میداند که چنین ماجراهایی در شرایط بغرنج این منطقه نمیتوانند به پایانی خوش ختم شوند.
دایان، وایزمن و عرفات مدتهاست که مردهاند و رسیدن به توافقی پایدار امروز به اندازۀ همان روزی که در سال 1967 تانکهای اسراییلی وارد نابلس شدند، دور از دسترس به نظر میرسد.
با این همه، رابطۀ میان روث و رایموندا همچنان دوام آورده است. وقتی که در مالتا با آنها ملاقات کردم، دست در دست هم روی مبل تکیه داده بودند.
روث از زیبایی رایموندا تعریف میکرد و رایموندا، خانم دایان را با مادر ترسا مقایسه میکرد. آنها وسط حرف همدیگر میپریدند و جروبحثهای آرامشان از آن دست جروبحثهایی بود که فقط میشود میان دوستان قدیمی دید.
من تکه فیلمی را از آرشیو بیبیسی نشان دادم که گزارش خبریای مربوط به اواخر دهۀ 70 بود. او در این ویدیو در قامت صدای فلسطینیان کرانۀ باختری ظاهر شده بود و به شهرک نشینان یهودی هشدار میداد که تا زمانی که از کرانۀ باختری خارج نشوند، فرصتی برای صلح وجود نخواهد داشت.
او در سکوت و با تامل به این تصاویر خود در جوانی نگاه کرد و سپس گفت: "خدای من، جوابهایی که دارم میدهم همان جوابهایی است که امروز برای این مسائل مطرح میشوند. هیچ تغییری رخ نداده است."
وقتی که از روث در مورد احساسش نسبت به اینکه چشمانداز صلح واقعی میان اسراییلیها و فلسطینیها، امروز حتی از قبل هم بدتر شده است، پرسیدم، با ناراحتی پاسخ داد: "اینکه حس میکنم کاری از دستم برنمیآید، غمانگیز است. حالا فقط اگر خیلی هنر کنم میتوانم به زندگی خودم ادامه دهم تا وقتی که بمیرم. من 98 سال و نیم عمر کردهام و به زودی صدساله میشود."
اما طبیعت روث به شکلی نیست که مدت زیادی غمگین بماند.
او میگوید که پسر نوهاش که حالا پنج ساله است، با انگشتهایش سن او را برایش حساب کرده است. "او گفت: "وای! چه جالب. جام جهانی بعدی 102 سالت خواهد بود" در نتیجه حالا باید تا 102 سالگی عمر کنم!"
مسیرهایی که این دو زن تاثیرگذار را به هم رساند، بسیار از هم متفاوت بودند.
روث در ارض مقدس، زمانی که هنوز تحت حاکمیت ترکها قرار داشت و پیش از جنگ جهانی دوم متولد شد. او زندگی راحت طبقۀ متوسطی خود را رها کرد تا با موشه ازدواج کند و به زندگی سخت و ساده در مزرعه تن دهد. از خلال صحبتهای روث میتوان فهمید که دوست دارد شوهر سابقش در قامت همین کشاورز ساده ببیند، نه تصویر جنگاوری که در اسراییل از او وجود دارد.
رایموندا در سالهای ابتدایی جنگ جهانی دوم، در شهر ساحلی و باستانی جریب و در زمانی که فلسطین همچنان به دست بریتانیاییها اداره میشد، به دنیا آمد. خانوادۀ فلسطینی متنفذ او، زمانی که اسراییل جریب را تصرف کرد، خانۀ خود را از دست دادند و هیچگاه نتوانستند دوباره به آن بازگردند. حس خسران شخصیای که در بسیاری از فلسطینیان هنوز وجود دارد، در او هم هست.
با این وجود، این مسیرها در سال 1967 در نابلس به هم رسیدند و از آن زمان تا امروز هنوز با هم در ارتباطند.
شاید آنطور که این دو دلشان میخواست، ماجرای دوستیشان به نزدیکی میان ملتهایشان منجر نشد. اما هنوز هم پس از این همه سال پابرجا مانده تا شاهدی باشد بر اینکه انسانها حتی در تاریکترین زمانها نیز میتوانند دست به دست همدیگر دهند.