صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۳۹۹۷۵
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۷ - ۲۲ تير ۱۳۹۴
اين روزها از ميدان جامعه‌شناسي ايراني صداهاي اميدوار‌كننده‌اي به گوش مي‌رسد. از همان فرداي انتخابات ٩٢ وقتي كه جامعه‌شناسان به طور جدي به تحليل جامعه شناختي رفتار انتخاباتي مردم پرداختند و تا همين امروز كه نسبت به رويدادهايي مثل مرگ موسيقيدان جوان واكنش نشان داده‌اند، به نظر مي‌رسد بحث‌هاي ايشان از مباحث انتزاعي مربوط به فلسفه علوم اجتماعي يا نقدهاي گاه و بيگاه سياسي فراتر رفته و امر اجتماعي را مطمح نظر قرار داده‌اند، حتي اگر به تعبير سارا شريعتي اين تلاش در نهايت به بن‌بست امر سياسي بينجامد. طرد‌شدگان اجتماعي و موضوع طردشدگي يكي از مباحثي است كه تا چند سال پيش فراتر از مباحث رمانتيك و سانتي مانتال، در سطح نظري به گفتارهايي فلسفي-سياسي خلاصه مي‌شد، در ترجمه‌ها و شروحي كه بر آثار انديشمنداني چون والتر بنيامين و آگامبن نوشته مي‌شد و مطرودان و حذف‌شدگان از عرصه سياست و اجتماع را مد نظر قرار مي‌داد.

حالا تقابل ميان شهروندي- طردشدگي فراتر از اين بحث‌هاي تئوريك به نحو انضمامي در يك بحث جامعه شناختي مطرح مي‌شود و مصاديق آن در جامعه ما جست‌وجو مي‌شود. اين موضوع آخرين نشست پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران با همكاري انجمن علمي دانشجويي انسان‌شناسي برگزار شد كه سارا شريعتي استاد انسان‌شناسي اين دانشگاه به همراه ياسر باقري پژوهشگر حوزه رفاه و سياستگذاري اجتماعي و صحرا اكرامي از سمن طلوع بي‌نشان‌ها سخنراني كردند. در ادامه گزارشي از سخنان دو سخنران ابتدايي و مشروح سخنان سارا شريعتياز نظر مي‌گذرد:

ياسر بابايي:
به درماندگي آموخته شده دچار شده‌ايم
«هستند اما قرار نيست ديده شوند، مي‌نالند اما قرار نيست شنيده شوند، مطرودند اما قرار نيست طرد شوند...» نشست طرد‌شدگان اجتماعي با اين عبارت‌ها كه سر آغاز متني كوبنده درباره مطرودين اجتماعي بود، از زبان مجري جلسه آغاز شد و در ادامه بعد از معرفي سلسله جلسات مشق ايده در پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات ياسر بابايي، دانشجوي دكتراي دانشگاه علامه و متخصص رفاه و سياستگذاري اجتماعي كه عمدتا سياستگذاري‌هاي دولت‌ها را مخاطب قرار مي‌داد، تاكيدكرد كه از موضعي بيروني بحث خود را درباره طردشدگان اجتماعي پيش مي‌برد.

وي بحث خودش را با ابراز نگراني از حركت به سمت انسداد در تحرك عمودي اجتماعي شروع كرد و گفت: اين نگراني وجود دارد كه تحرك اجتماعي كه مهم‌ترين مجرا و كانالش آموزش بود، ديگر ممكن نباشد.

وي در توضيح جايگاه آموزش به مثابه مجرايي براي تحرك عمودي اجتماعي به كليشه‌اي در ميان خانواده‌هاي ايراني اشاره كرد و گفت: در خانواده‌هاي فرودست و تهيدست معمولا به بچه‌ها گفته مي‌شد كه درس بخوانيد، تا مثل ما نشويد! اين «مثل پدر و مادر فقير نشدن» همواره از طريق آموزش متصور مي‌شود. شواهد زيادي در دست همه ما هست كه افراد بسياري از خانواده‌هاي فرودست توانسته‌اند با تحصيل عملا از سطح فرودستي به جايگاه نسبتا بالاتري برسند و خود را از مخمصه فقر نجات دهند. استفاده از پتانسيلي مثل آموزش نيازمند آن است كه فرصت برابر براي همه افراد وجود داشت. برابري فرصت‌ها يكي از مورد توافق‌ترين عناصري است كه در حوزه عدالت در روزگار ما بر آن تاكيد مي‌شود.

بابايي در ادامه برابري فرصت‌ها را در بيشتر موارد يك افسانه خواند و گفت: براي مثال با رجوع به داده‌هاي مركز آمار و بررسي هزينه‌هاي ناخالص خانوارها به اختلاف هزينه‌هاي آموزشي در دهك‌هاي مختلف برخوردم. در دهك اول شهري ٢٧٩٠٠ تومان هزينه يك سال در سال ١٣٩١ بوده است. اگر از اين دهك به سمت بالا برويم، در دهك دهم شاهديم كه اين هزينه ٤٢٧٧ درصد افزايش مي‌يابد، يعني چيزي حدود ٤٥ برابر هزينه آموزش در دهك دهم شهري نسبت به دهك اول است. اينجاست كه برابري فرصت در زمينه آموزش غيرممكن مي‌شود. همچنين در روستاها از دهك اول به دهك دهم، شاهد افزايش ٧٦٩٤ درصدي هزينه‌ها هستيم، يعني حدودا ٧٨ برابر مي‌شود. در دهك‌هاي شهري مي‌توان با اين اعداد به اين نتيجه رسيد كه اگر خانواده‌ها را فرد در نظر بگيريم، فاصله يك نفر در دهك دهم شهري برابر با دو كلاس ٢٠ نفره در دهك يكم است. حالا اگر دهك يك روستايي را با دهك ١٠ شهري مقايسه كنيم، شاهد افزايش ١٩٤ برابري هزينه‌هاي آموزشي مي‌شويم اين يعني يك نفر در دهك ١٠ شهري هزينه‌اي معادل يك كلاس ١٥ نفر در دهك يك روستايي از ابتدايي تا ديپلم هزينه مي‌كند. در چنين شرايطي برابري فرصت بي‌معنا مي‌شود. برابري از پيش مخدوش شده است.

بابايي همچنين بر تاثير ناگوار تحمل فشارها و استرس‌ها بر افراد اشاره كرد و گفت: افرادي كه مدام در وضعيت استرس قرار دارند، عملكرد مغزشان پيشاپيش مخدوش شده است و اين برابري فرصت را عملا از معنا تهي مي‌كند. اين نابرابري تنها به اين موارد ختم نمي‌شود، مواردي مثل كيفيت نازل امكانات آموزشي، مسافت زياد تا مدرسه، حواشي آن و... را نيز بايد افزود. با همه اينها آموزش براي طبقه پايين اميدي بود تا خودشان را بالا بكشند و به همان تعبير كليشه‌اي مثل پدران و مادران‌شان فقير و تهيدست نباشند. اما سياست‌هايي توسط دولت‌ها در زمينه آموزش اتخاذ شد كه تا حد زيادي اين اميد و روزنه را مخدوش كرد.

بابايي گفت: سياستگذاران ما تاكيدشان را بر تحصيلات تكميلي گذاشتند، به اين معنا كه اگر قبلا فرد ثروتمند تا حدودي نياز داشت براي كسب ‌شأن اجتماعي از طريق آموزش تلاش كند، حالا ميانبرهايي مثل دانشگاه‌هاي پولي در اختيار داشت تا مدرك را كسب كند. اين روش‌ها مدام گسترش يافت و رشته‌هايي را كه از نظر درآمدي قابل توجه بودند به دانشگاه‌هاي بين‌المللي و آزاد و غيرانتفاعي دادند. در نتيجه كار براي اقشار فرودست دشوار شد. اتفاق ديگر اين بود كه تحصيلات و مدارك دانشگاهي اعتبار قبل را از دست داد. يعني ديگر لزوما درس خواندن به معناي ارتقاي جايگاه اجتماعي نيست. از طرف ديگر با بيكاري جدي تحصيلكردگان مواجه هستيم. در نتيجه به‌شدت احساس مي‌شود كه با انسداد تحرك عمودي در جامعه مواجه هستيم و اين وضعيت خيلي نگران‌كننده است. يعني فردي كه به هر دليلي در طبقه پايين است، چشم‌انداز و اميدي براي بهبود شرايط ندارد.

اين دانشجوي دكتراي دانشگاه علامه گفت: در چنين وضعيتي با دو پديده مواجه مي‌شويم؛ نخست درماندگي آموخته شده به تعبير روان‌شناسان اجتماعي و ديگري وضعيتي كه فرد مدام تقلا كند و نتواند كاري از پيش ببرد. در وضعيت اول يعني درماندگي آموخته شده، فرد مي‌آموزد كه راهي براي تغيير شرايط ندارد. در وضعيت دوم فردي كه وضعيتش را نمي‌پذيرد، با استرس دايمي روبه‌رو مي‌شود.

وي در پايان به نقد سياست‌هاي دولت در زمينه آموزش عالي در اين سال‌ها پرداخت و گفت: اين روزها مدام مي‌شنويم كه گفته مي‌شود دانشگاه بايد استقلال مالي داشته باشد. اين در حالي است كه در شرايطي زندگي مي‌كنيم كه بسياري از موسسات مالي با كمك مالي ادامه حيات مي‌دهند! اين انتظار بي‌جايي است كه از نهاد آموزشي انتظار كار اقتصادي داشته باشيم. اين حركت خزنده به سمت خصوصي‌سازي كردن آموزش به ويژه در مقاطع پايين خيلي نگران‌كننده است، زيرا اولا هيچ تضميني نيست كه اولا اين خصوصي‌سازي ظاهري در واقع «خصولتي شدن» نباشد، ثانيا هر سال خبر مي‌آيد از مدارس دولتي پول مي‌گيرند و دولت نمي‌تواند كنترل كند، در چنين شرايطي كه دولت فاقد قدرت كنترل بخش دولتي است، چه تضميني براي كنترل بخش خصوصي است؟

 صحرا اكرامي: ‌
آكادمي طردشدگان را طرد مي‌كند
صحرا اكرامي، دانشجوي دكتراي جامعه‌شناسي دانشگاه تهران و كنشگر فعال در حوزه طردشدگان اجتماعي ديگر سخنران اين نشست عمدتا به نقد نهادهاي دانشگاهي پرداخت. وي خود را نماينده طلوع بي‌نشان‌ها (يك سازمان مردم نهاد كه اختصاصي درباره مقوله كارتن خوابي فعاليت مي‌كند) خواند و گفت: متاسفانه جامعه طرد‌كننده‌اي داريم. افغان‌ها در سطح مليت، بيماران درگير اعتياد و كارتن‌خواب‌ها در سطح جامعه شهروندي و در خانواده كسي كه كوچك‌ترين تمردي از عرف‌ها از او ديده مي‌شود، مطرود مي‌شود.

اكرامي در ادامه گفت: آكادمي ما نيز اين سيستم طرد را بازتوليد مي‌كند. به اين صورت كه به خود طردشدگان هيچ توجهي نمي‌كند. تزهاي دانشگاهي ما مساله محور (problematic) نيست. اگر تزهاي دانشگاهي كه در زمينه طردشدگان نوشته مي‌شود، براي كساني كه آنها را مطرح مي‌كنند، مساله‌محور بود، حداقل با بسياري از طردشدگان از نزديك مواجه مي‌شدند. مساله محور نبودن تزها بي‌ارتباطي ارزشي وبر را به خاطر مي‌آورد. براي مثال در كتابي با عنوان جامعه‌شناسي كارتن خوابي ابتدا به صورت كلي و نظري درباره پديده كارتن خوابي بحث شده است و در ادامه نيز با روش پيمايش اصطلاحا جامعه‌شناسي كارتن خوابي كرده است! در حالي كه شناخت حداقلي از اين پديده گوياي آن است كه با آن نمي‌توان با روش پيمايش مواجه شد.

اكرامي با تاكيد بر نقد خود به آكادمي گفت: متاسفانه آكادمي ما به مسائل عيني و انضمامي ورود پيدا نمي‌كند. اگر آكادمي ورود پيدا مي‌كرد، مي‌توانست رشته حقوق را مجاب كند كه فرد كارتن خواب را به عنوان شخص حقيقي پذيرفت. ما در قانون چنين پديده‌اي را به عنوان انسان حقيقي و حقوقي نپذيرفته‌ايم. از انگاره‌هاي شخصي نمي‌توان نظريه ساخت، بلكه بايد مستقيم با مصداق‌ها مواجه شد. تئوري از دل امر واقع استخراج مي‌شود، اما متاسفانه در جامعه ما چنين نيست.

وي گفت: همچنين ما به تعبير دوركيمي مقولات را تا زماني كه حالت مرضي نيافته‌اند، درنمي‌يابيم. در حالي كه اگر مثلا ما خيلي زودتر از اين به پديده كارتن‌خوابي مي‌پرداختيم، امروز دچار اين وضعيت نمي‌شديم. اين دقيقا به معناي غيبت آكادمي است. ما نحوه مواجهه مان با امر اجتماعي عمدتا درماني است و پيشگيرانه نيست. در حالي كه اگر رويكرد پيشگيرانه باشد، مساله‌اي كه به سادگي رخ مي‌دهد، مي‌توان مانع از شيوع آن شد و جلوي آن را گرفت. بحث من فاصله‌اي است كه ميان آكادمي و فضاي سازمان‌هاي مردم نهاد و طرد‌شدگان اجتماعي پديد آمده است و به نظر من اين طردشدگان از سوي خود دوستان علوم اجتماعي نيز بار ديگر طرد مي‌شوند. ما اصحاب علوم اجتماعي به خوبي از طردشدگان حرف مي‌زنيم، اما در واقع حاضر نيستيم كه برويم و ببينيم واقعا يك طردشده كجا زندگي مي‌كند و ويژگي‌هاي منحصر به فرد كارتن‌خواب ايراني و افرادي را كه ذيل عنوان كارتن‌خواب (مرد، زن، كودك، تهراني، شهرستاني و...) هستند، دريابيم. به طور كلي اهالي آكادمي به حرف‌هاي كلي بدون توجه جدي و مصداقي با طردشدگان بسنده كرده‌اند. در بسياري از موارد اصحاب علوم اجتماعي امر واقع را نمي‌شناسند و به ظاهر درباره آن «نظريه‌پردازي» مي‌كنند و سخنان موهوم مي‌گويند بدون آنكه دست‌كم آمار دقيق و درستي از آن ارايه دهند. به طور كلي معتقدم ما اهالي آكادمي اگر مي‌خواهيم به واقع نظريه‌پردازي كنيم و دردي را درمان كنيم، بايد به متن واقع رجوع كنيم.

سارا شريعتي:
عدالت يك مفهوم پايه است و ربطي به يك زمان و مكان ندارد
مخاطب بحث ياسر باقري، مسوولان بودند كه به بحث دانشگاه پولي كه از مسائل مهم اين روزها است، پرداخت و مخاطب بحث صحرا اكرامي جامعه آكادميك است، اما من نمي‌دانم مخاطب بحثم كيست. در خلال اين نشست به اين فكر مي‌كردم كه مخاطب بحث من كيست و در نتيجه سردرگم شدم و انسجام بحثم از دست رفت. به همين خاطر شما در نظر داشته باشيد كه بحث من نوعي فكر كردن با صداي بلند است و نمي‌دانم كه مخاطبم واقعا كيست. حتما كساني را مي‌خواهم متهم كنم، اما هر بخشي طبيعتا مخاطباني دارد. راه‌حل چيست؟ ايده‌اي كه آقاي باقري مطرح كرد، يعني ايده درماندگي آموخته شده به خاطرم آورد كه گاهي تريبون دارم، مخاطب دارم، امكان دارم و... اما نمي‌توانم جلوتر بروم، گويي عمري كه به ما داده‌اند نيز در اين سپري شده كه درماندگي‌مان دروني شود و وقتي امكانش را پيدا مي‌كنيم، نتوانيم حرف بزنيم. ناتواني‌هاي ما به تعبير اخوان به دليل خاطرات همه تلخ است.

مقدمه ديگر بحثم واكنش به عنوان جلسه يعني «ماه عدل» است. يكي از حساسيت‌هاي من اين است كه از آدم‌هايي كه دوست‌شان دارم و آرمان‌هايي كه به آنها احساس تعلق مي‌كنم، مناسبت زدايي كنم. ترجيح مي‌دهم درباره آدم‌هايي كه دوست دارم، به مناسبت حرف نزنم و هر وقت دلم بخواهد درباره‌شان صحبت كنم. به همين خاطر هيچگاه دوست ندارم در ٢٩ خرداد از شريعتي حرف بزنم يا در اسفند از دكتر مصدق يا از طالقاني در شهريور. به همين ترتيب ترجيح مي‌دهم آرمان‌هايي را كه احساس تعلق مي‌كنم محدود به يك ماه يا يك زمان مشخص نكنم. شايد عنوان «ماه عدل»، عدالت را مناسبتي كند در حالي كه عدالت، دست‌كم در خوانشي كه من از زندگي‌ام دارم، يك مفهوم پايه است.

عدالت در تشيع يك مفهوم پايه است. به اعتقاد من تشيع يعني عدالت، حتي امامت هم محصول عدالت است. در اين باره مي‌توان بحث كرد. در تاريخ سياسي و ملي ما نيز از زمان مشروطه تا به امروز آرمان ما عدالتخانه بوده و هميشه در جست‌وجوي عدالت بوده‌ايم. ضمن آنكه قرن بيستم قرن حضور ايدئولوژي‌هاي عدالتخواهانه بوده است. در نتيجه عدالت يك مفهوم پايه است و مفهومي نيست كه ما جديدا و مناسبتي مطرح كنيم. نكته‌اي كه باعث مي‌شود بحث درباره عدالت جديد باشد اين است كه در شرايط جهاني شدن و سلطه نوليبراليسم با كمرنگ شدن امر ملي و امر اجتماعي و امر عمومي و نوع‌دوستي و دگرخواهانه و... مواجه هستيم و اين مفاهيم دسته اخير قديمي شده‌اند و كنار گذاشته شده‌اند و به آنها نپرداخته‌اند.

بازگشتي در كار نيست، به امر اجتماعي نور بپاشيم
امروز كه ما از عدالت صحبت مي‌كنيم، برخي مي‌گويند ايشان مجددا از عدالت صحبت مي‌كنند يا برخي از بازگشت طبقات اجتماعي در علوم انساني بحث مي‌كنند و گروهي از بازگشت شبح ماركس در مطالعات اجتماعي حرف مي‌زنند. من نسبت به اين اصطلاح (term) «بازگشت» حساسيت نشان مي‌دهم و معتقدم بازگشتي در كار نيست. اما دست‌كم ما مي‌خواهيم با توجه به تحولاتي كه در جهان رخ داده مفاهيم پايه‌اي زيست خودمان و ارزش‌هاي خودمان را صورت‌بندي مفهومي كنيم. قصد ما اين است پس از ماركس بحث برابري را دوباره بخوانيم، اين‌بار با مشاركت فوكو، آلن، بورديو، شريعتي و... بخوانيم. در نتيجه مفهوم عدالت مفهومي پايه و زمان‌مند و مكان‌مند است و به دوره مشخصي محدود نمي‌شود.

ما همچنين تلاش داريم امر اجتماعي را برجسته كنيم. تاريخ ما همواره در دوگانه سياست و ديانت تعريف شده است. گاه نهاد دين در برابر نهاد سياست ايستاده و گاه در يكديگر ادغام شده‌اند و گاه سازش و همكاري يا تحمل يكديگر بوده است. به طور كلي ما هميشه به سياست و ديانت توجه كرده‌ايم، اما از امر اجتماعي و كانتكست اجتماعي غافل بوده‌ايم. ما مي‌خواهيم به امر اجتماعي نور بپاشيم و به آن توجه كنيم. آيا مي‌توانيم؟ هميشه موفق نيستيم، زيرا از هر راهي باز دوباره به بن‌بست سياست مي‌رسيم.

طردشدگان يك تيپ اجتماعي جديد هستند
به بحث جلسه بازگردم. عنوان بحث حاضر طرد‌شدگان اجتماعي است. مفهوم طردشدگي (exclusion) مهم است. طردشده‌ها يك تيپ جديد هستند. همه فقرا، محرومين و مستضعفان را طردشدگان نمي‌ناميم. طردشدگي را مي‌توان در برابر مفهوم شهروندي (citizenship) قرار داد. شهروند كسي است كه در جامعه ادغام شده و خانواده، تحصيل، شغل و حق راي و... دارد. طرد شده كسي است كه هيچ كدام از اينها را ندارد و به حاشيه جامعه رانده شده است. اين مفهومي جديد و نوظهور در علوم اجتماعي است. بحث ما به طردشدگان اجتماعي اختصاص دارد، اما بايد توجه كرد كه همه اشكال طردشدگي وجود دارد. مي‌توان از طردشدگي سياسي، اقتصادي، نظام آموزشي و... نيز صحبت كرد.

اين مفهوم در علوم اجتماعي مربوط به سال‌هاي ١٩٨٠-١٩٧٠ است. كتابي تحت عنوان «طردشدگان» منتشر و گزارشي به شوراي سياست و اقتصاد اروپا منتشر شد و آنجا به شكل‌هاي جديدي از فقر اشاره شده است. در آن زمان دوره بحران اقتصادي در اروپا بود و در جامعه‌اي كه احساس مي‌شد با ظهور دولت‌هاي رفاه فقر كاهش مي‌يابد، به يكباره بحث بيكار كردن كارگران پديد آمد. در نظام سرمايه دارانه گفته مي‌شد كه فرد مي‌تواند با هيچ و به صورت قسطي خانه و زمين بخرد. افراد زندگي‌شان را با اقساط ساخته بودند. شركتي كه اين فرد در آن كار مي‌كرد به دليل بحران اقتصادي هزاران نفر را بيكار كرد و به يك‌باره تيپ اجتماعي تازه‌اي پديد آمد: كساني كه تازه بيكار شدند. اينها تا ديروز خانه و خانواده و ماشين و مبلمان داشتند و از فردا در خيابان زندگي مي‌كردند زيرا توان پرداخت اقساط را نداشتند و همه اموال‌شان در ازاي پرداخت ديون از سوي بانك و موسسات مالي مصادره شده بود. ايشان بيكار- طردشدگاني بودند كه دقيقا محصول بازار كار و ماجراي بيكاري بودند. يك عده نيز طردشدگان تكنولوژيك بودند. ظهور تكنولوژي‌هاي جديد ضرورت كارگر با مهارت را فراهم آورد و همه كساني كه اين مهارت را نداشتند طرد مي‌شدند. در نتيجه باز بيكاري‌هاي جديد پديد آمد؛ بيكاري‌هايي كه به دليل نداشتن قابليت‌هاي جديد بود. در نتيجه از دهه ١٩٨٠ به بعد آدم‌هاي جديدي رويت پذير شدند كه در خيابان زندگي مي‌كردند، كارتني پخش كرده بودند يا مبل قديمي شيك و مخملي‌شان را به شكلي سوررئاليستي وسط خيابان آورده بودند و روي آن زندگي مي‌كردند. اين تنها بخش خانه و زندگي او بود كه باقي مانده بود و بقيه را بانك گرفته بود. اين خانه ‌به‌دوشان را افرادي فاقد مكان اقامتي ثابت مي‌نامند كه هر زماني مي‌توانند جايي با يك چمدان زندگي كنند. در گزارش‌هاي اوليه تاكيد شد كه لازم است به اين تيپ جديد توجه شود، اين چهره جديد فقر است. اما اين فقر نيست، زيرا فقر طبقه اجتماعي دارد. فقير مي‌تواند پرولتر باشد. طردشدگان محصول جامعه پساصنعتي هستند. اگر بخواهيم از تعابير ماركسيستي بهره بگيريم، بايد بگوييم كه اينها (طرد‌شدگان) شبيه سوپرولتاريا هستند. اينها كساني هستند كه طبقه ندارند. بورديو براي اشاره به طردشدگان از تعبير «طبقه زدايي شده» بهره مي‌گيرد. كاستل از تعبير كساني كه «پيوند‌زدايي» يا «تعلق زدايي» شده‌اند، استفاده مي‌كند، يعني كساني كه مثل اتمي آزاد هستند و به جايي تعلق ندارند. اينها طردشدگان اجتماعي هستند كه الزاما محصول فقر نيستند. با استفاده از تعبيري كه فهيمه بهرامي استفاده مي‌كرد، طردشدگي محصول يك حادثه است، در اين جا مشخصا حادثه بيكاري.

مواجهه اروپايي با طردشدگان: بيكاران و مهاجران
در اروپاي سال‌هاي ١٩٨٠ يعني اروپاي در آستانه جهاني شدن و فروپاشي ديسكور چپ و سلطه نوليبراليسم و پايان اتوپي‌هاي ديروز كه به كابوس بدل شدند، فعالان سابق سراغ پرونده‌هاي جديد رفتند. يكي از پرونده‌ها محيط زيست بود. بسياري از فعالان اكولوژيست شدند. يكي ديگر از پرونده‌ها بحث طردشدگان اجتماعي بود و نه پرونده فقرا. به اين دليل كه در جامعه مدني اقشار پايين و فرودست جامعه نيز نمايندگان خودشان را (اتحاديه، سنديكا، حزب و...) داشتند. اما طردشدگان هيچ نماينده و سخنگويي نداشتند، اصولا شهروند نبودند كه نماينده و مجله داشته باشند. فقط در سازمان‌هاي خيريه و سمن‌ها بود كه با اينها به صورت شهروند برخورد مي‌شد. بنابراين چپ‌هاي سابق كه ديگر فعاليت‌هاي كلان را كنار گذاشته بودند به اضافه سازمان‌هاي مذهبي و كليساي كاتوليك كه همه كاركردهاي اجتماعي از آن گرفته شده بود، كارشان را به طردشدگان اجتماعي اختصاص دادند. در نتيجه از يك سو شاهد انجمن‌هاي كاتوليكي مسيحي بوديم كه به طردشدگان مي‌پرداختند و از سوي ديگر جريان‌هاي سازمان‌هاي مردم نهاد را مي‌ديديم كه به اين موضوع توجه داشتند.

اين طردشدگان اجتماعي در ابتدا محصول بيكاري بودند اما به زودي چهره‌هاي ديگري نيز يافتند و رابطه‌‌شان با مسائل اقتصادي صرف را از دست دادند. اين چهره تازه طرد‌شدگان اروپا مهاجران يا خارجي‌ها هستند. ايشان الزاما بي‌پول و فقير نيستند اما اوراق هويتي، كار، خانه و... ندارند، اينها طردشدگان هستند. به همين خاطر در همه مكان‌ها اين سازمان‌ها مي‌كوشند بلندگو و زبان ايشان باشند و در جهت احقاق حقوق ايشان فعاليت كنند.

طردشدگان در ايران
تا اين جا بحث طردشدگان به اروپا اختصاص داشت. در ايران اما اين فرآيند كمابيش با تفاوت‌هايي مشابه اروپا بوده است. شباهت‌هايش به دلايل جهاني ربط دارد. همان طور كه در كانتكست جهاني، جهاني شدن امر ملي را كمرنگ كرد، در ايران نيز چنين شد يا همان طور كه امر اجتماعي و دگردوستي در سطح جهاني كمرنگ شد، در ايران نيز چنين شد. همچنين همچون سطح جهاني، پسامدرنيته سبب شد ديسكورهاي كلان و آرمان‌هاي كلان زير سوال برود. اما در ايران دلايل خاص‌تري نيز وجود داشت. در ايران شاهد جامعه‌اي پسا انقلابي بوديم؛ جامعه‌اي كه تجربه انقلاب را از سرگذرانده بود. جامعه‌اي كه از سياستي كه هزينه‌بر است، زده شده بود. جامعه هزينه‌اي كلان در سياست داده بود و نتايج خوبي نگرفته بود. سياست‌زدگي كه گفته مي‌شود، به همين دليل است. بنابراين جامعه سياست را وانهاد. همچنان كه چپ قديم در اروپا به سراغ محيط زيست و طردشدگان رفت، در ايران نيز بسياري از فعالان سياسي سابق به سراغ دو عرصه رفتند: نخست عرصه فرهنگ و دوم عرصه فعاليت اجتماعي.

طرد‌شدگان يا شهروندان: اولويت با كدام است؟
اما تفاوت ما با اروپا در چه بود؟ اگر در اروپا شهروند حزب، اتحاديه، سنديكا، نشريه و بلندگوهايي كه بتواند مطالبات او را بيان كند، داشت، در ايران حتي شهروندان از بسياري از اين نهادها و بلندگوها محروم بودند و در نتيجه مطالبات شهروندي باقي مانده بود و احتياج داشتيم به كساني كه اين مطالبات را پيگيري كنند. در كنار اينها اما چهره‌هاي طردشدگي را نيز داشتيم. در اروپا بيان شد كه طردشدگي در بسياري از موارد يك حادثه محصول بيكاري يا مهاجرت بود. اما در ايران طردشدگي در اغلب موارد يك سرنوشت بود. فرزندان خانواده‌هاي فقير، فقير به دنيا مي‌آمدند و در فقر مي‌مردند. نظم قديم بازتوليدشده بود و مي‌شد و فقر مثل دامي بود كه به سختي مي‌شد از آن عبور كرد. آقاي بابايي به نابرابري‌هاي ساختاري اشاره كرد كه اراده‌هاي قوي را له مي‌كند. در نتيجه فقر گويا سرنوشتي محتوم است. به همين خاطر به تعبير دكتر سعيد مدني فقر سرنوشتي در مثلث بيكاري- فقر- اعتياد نمود مي‌يافت. اين مثلثي بود كه بدبختي را به سرنوشت (آينده و گذشته) و يك زندگي بدل مي‌كرد. خانم بهرامي مي‌گفت از بسياري از طردشدگان مي‌پرسيم كه آرزوي‌شان چيست، مي‌گويند تنها مي‌خواهند كه فردا هم زنده بمانند. يعني زمان تاريخي طردشدگان تنها ٢٤ ساعت است.

فقر در شكل حادثه‌اي نيز در مثلث ديگري يعني مهاجرت- بيماري- خودكشي نمايان مي‌شود. بسياري از خانواده‌هايي كه فقر براي‌شان حادثه بود، خانواده‌هاي مهاجرند. مهاجران از شهرستان‌ها به اميد كار به تهران مي‌آيند (مثل تهراني‌هايي كه به اميد كار به خارج سفر مي‌كنند) و اغلب اميدشان سراب مي‌شود و سر از كارتن خوابي در مي‌آورند. بيماري حادثه دوم است. به طردشدگان نظام پزشكي نيز بايد اشاره شود. يك بيماري براي يك خانواده پيش مي‌آيد، همه سرمايه‌شان را خرج سلامت فرزندشان مي‌كنند و سر از كارتن خوابي درمي‌آورند. پديده بعدي خودكشي و افسردگي است. وقتي يك نفر در يك خانواده خودكشي مي‌كند، باعث مي‌شود كارتن‌خواب ايجاد شود. بنابراين طردشدگان در نتيجه اين ساز وكارها در جامعه ما پديد مي‌آيند.

فرادستي و فرودستي در جامعه طردشدگان
مثل هر جامعه ديگري اجتماع طردشدگان نيز فرادستان و فرودستان خودش را دارد. فرادستانش بي‌خانمان‌هاي مرد معتاد فقير هستند و فرودستانش غير از زنان، كودكان و مهاجران هستند. اين نكته مهمي است. حتي در همان تونل‌هاي كثافت اعتياد و هپاتيت و ايدز و... نيز راسيسم حضور دارد. يعني حتي در بدترين اجتماعات فقر سياه نيز شاهديد كه يك كارتن‌خواب، كارتن‌خواب ديگري را تحقير نژادي و قومي و ملي مي‌كند. اين نكته را نبايد فراموش كرد. ايشان فرودستان اجتماع طردشدگان ما هستند.

ما چه كرده‌ايم؟
ما چه كرده‌ايم؟ در ايران سمن ها (ورسيون جديد) و جلسات مذهبي زنان كه كار خير مي‌كردند (ورسيون سنتي) حضور داشتند. ما تيپي تحت عنوان خيرين سنتي داريم، مثل بازاري‌ها يا كساني كه قصد دارند خمس و زكات پول‌شان را بدهند. ايشان هميشه حضور داشته‌اند و هميشه هستند و سايه‌شان بر سر فقر و محروميت در ايران هميشه هست. يك تيپ ديگر جزو اين خيرين هنرپيشگان، ورزشكاران، سياستمداران و كساني هستند كه نگران چهره يا تصوير خودشان در جامعه هستند و كار خير مي‌كنند و به مراكز خيريه مي‌روند و عكس هم مي‌گيرند و در مطبوعات و رسانه‌ها نيز منتشر مي‌شود. خيلي هم خوب است و اميدوارم سايه ايشان نيز بر سر فقر و محروميت جامعه ما باشد. ما مانع كار خير نيستيم.

تصوير روشن: ديناميزم اجتماعي و اخلاقيات جديد
تا اين جا به تصوير سياه طردشدگي اشاره كردم. اما چهره روشن آن را نيز فراموش نكنيم. در تجربه‌هايي كه داشتم شاهد بودم در جامعه‌اي كه بسياري از جامعه شناسانش از فروپاشي اجتماعي و ركود و رخوت صحبت مي‌كنند و از دچار شدن جامعه به يك فردگرايي فاجعه بار سخن مي‌گويند، شاهد جواناني بودم (بر خلاف اروپا كه الگوي فعاليت‌هاي خيرخواهانه مربوط به افراد سالمند است) كه ظاهرشان گوياي هيچ چيزي نبود، اما در همان تونل وحشتي كه خودم كه ميانسال هستم، با ترس و لرز قدم مي‌زدم، شجاعانه تلاش مي‌كردند و غذا توزيع مي‌كردند. اين فضا مرا ياد فضاهاي مشترك مارسل موس انداخت. ايشان يك غذاي مشترك تهيه مي‌كردند و ته ديگ را بين خودشان پخش كردند و غذا را ميان طردشدگان توزيع كردند. اين نشان‌دهنده پويايي و ديناميزم جامعه است، نشان‌دهنده اينكه هنوز اين تعهدها وجود دارد و جامعه اخلاق جديدي را مي‌سازد. به تعبير دوركهيم مجرم پيشگام اخلاق جديد است. در جامعه ما نيز اخلاقيات جديدي را فراهم مي‌كند.

آيا بحث از طردشدگان يك بحث لوكس است؟
اين جرياناتي كه از آنها خوش‌بينانه صحبت كردم، پرسش‌هايي را نيز پديد مي‌آورد؛ پرسش‌هايي كه مي‌كوشم با صداي بلند (و البته غيرقطعي) به آنها پاسخ دهم. سوال مهم‌تر از پاسخ است. نخستين نكته اين است كه هميشه در بحراني‌ترين شرايط سياسي آن عاملي كه عمومي‌تر و همگاني‌تر است و قدرت بسيج عمومي را دارد، بحث معيشت است. زندگي اول با نان معنا مي‌يابد، زندگي روزمره كار اقتصادي است. در نتيجه بايد توجه كرد هميشه امر معيشتي مساله مردم است كه با آن مي‌توان با مردم ارتباط برقرار كرد. بر اين اساس نخستين پرسش من اين است كه در شرايطي كه هنوز بسياري از مطالبات شهروندي برآورده نشده و هنوز نهادهاي واسطي كه بتوانند اين مطالبات را پيش ببرند، نداريم، آيا مي‌توان از طردشدگان سخن گفت؟ آيا پرداختن به طردشدگي اجتماعي در چنين شرايطي تبديل به امري لوكس نمي‌شود؟ اين پرسشي مهم است. من به نحو سرسري و سياه مشقي به اين پرسش پاسخ مي‌دهم و مي‌گويم خير، اين كاري لوكس نيست، زيرا ما در معرض آن چيزي قرار داريم كه جامعه‌شناسان به آن خطر طردشدگي مي‌گويند. همه ما در معرض خطر طردشدگي هستيم. بنابراين ميان موقعيت طردشدگي و موقعيت شهروندي مرز باريكي است و با يك لغزش مي‌توان به آن سمت لغزيد. بنابراين اين حساسيت مشروع است. همچنان كه نبايد از مطالبات شهروندي غافل بود.

فقيران يا فقر
پرسش دوم اين است كه آيا توجه كردن به مطرودان اجتماعي به شكل غذا دادن، دستگيري، احسان و اطعام، خمس و زكات و... بيشتر به تثبيت وضع موجود كمك نمي‌كند؟ اين پرسش مرا به ياد تعبير آن كشيش مي‌اندازد كه مي‌گفت خداوند ثروتمندان را به خاطر سخاوت‌شان و فقرا را به خاطر صبرشان به بهشت مي‌برد! يعني آيا كارهايي از اين دست (اطعام، احسان و...) در واقع وظايف دولت را تنزل نمي‌دهيم و شكاف‌هاي موجود را تخفيف نمي‌دهيم؟ اين پرسشي جدي است. ما همه جواني‌مان را صرف اين كرديم و گفتيم كه به فقرا كمك نكنيم، به فقر بپردازيم، بنابراين آيا اقداماتي از اين دست مخالف اين آرمان نيست؟ پاسخ سردستي به اين پرسش اين است كه اگر پراتيك اجتماعي (مداخله اجتماعي) با تامل و تحليل همراه باشد، چنين نمي‌شود. اگر فرد بداند كه با دستگيري از فقرا چه مي‌كند، آن مشكل پيش نمي‌آيد. اگر فرد بداند اين ساختارهاي سازنده نابرابري‌هاست كه بايد هدف قرار بگيرد، آن مشكل پديد نمي‌آيد.

از سياست رهايي نداريم
من مي‌خواستم به بحث اجتماعي نور بيندازم، اما گويي رهايي از سياست نداريم. يك دور زديم براي اينكه به امر اجتماعي بپردازيم و سياست را كنار بگذاريم، اما هر چه اجتماع را بيشتر كاوش مي‌كنيم، باز به بن‌بست سياست مي‌رسيم. اينجاست كه مهم‌ترين پرسش در بحث طردشدگان مطرح مي‌شود. چرا طردشدگي؟ در چند سال اخير طردشدگي و طردشدگان به هم نزديك‌تر مي‌شوند، تكثير مي‌شوند، بيشتر مي‌شوند و به چشم مي‌آيند. امروز طردشدگان در فرحزاد و پل مديريت زندگي مي‌كنند و لازم نيست براي ديدن ايشان به جنوب شهر برويم. انگار نوعي سياست طردشدگي وجود دارد و طردشدگي به ابزار كنترل اجتماعي بدل شده است. اينجا پرسش متاسفانه سياسي است و گويي علوم اجتماعي ما از سيطره قدرت رهايي ندارد. پرسش اين است كه چه كسي از طردشدگي سود مي‌برد و به همين دليل به بقاي اين شرايط كمك مي‌كند؟ واپسين جمله من از امانوئل بورديو (پسر پي ير) است. اين را يكي از دوستان كه فعال فكري و روشنفكري است، به يكي از كنشگران اجتماعي نيز گفته بود كه شما آن چيزي كه ما حرفش را مي‌زنيم، زندگي مي‌كنيد، شما تجربه مي‌كنيد آن چيزي را كه ما نظريه‌پردازي مي‌كنيم. اين دوست روشنفكر مي‌گويد در پاسخ گفتم من دوست دارم حرف‌هاي خودم را زندگي كنم، چون اگر زندگي نكنم، حرف‌هايم به باد بدل مي‌شود و من دوست دارم حرف‌هايم گوشت و پوست و استخوان داشته باشد. اين اتفاق‌هايي كه ما به سراغ جامعه مي‌رويم، جامعه به سراغ ما مي‌آيد، اين اتفاق‌هايي كه ما را در معرض متهم شدن از جانب كنشگران قرار مي‌دهد، اين اتفاق‌هايي كه ما را با يكديگر مواجه مي‌كند، اتفاق‌هاي خوبي است. اين باعث مي‌شود كه به تعبير بورديو پراتيسين‌هايي باشيم تئوريسين‌هايي باشيم كه تئوري‌هاي خودمان را در ميدان عمل اجتماعي محك مي‌زنند.

تصحيح و پوزش تصحيح و پوزش
اعتماد| روزنامه اعتماد روز گذشته اقدام به انتشار گزارشي از نشست «هم انديشي درباره شناخت انديشه‌هاي مديريتي شهيد بهشتي» كرد كه در آن نام آقاي دكتر حسن عابدي جعفري (وزير اسبق بازرگاني در دوران دفاع مقدس) به اشتباه «حسين» درج شده بود كه به اين وسيله از حضور محترم ايشان و خوانندگان گرامي پوزش مي‌طلبيم.
ارسال نظرات