صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۳۷۹۰۶
یونس یونسیان؛ یک: از اینکه زنده به گور شوم و ذره ذره بمیرم، متنفر بودم. یک قبر و یک مرگ درست حق من بود! (از آخرین اعترافات محمد معروف به بیجه قاتل سریالی بیست و دو کودک)
تاریخ انتشار: ۱۶:۱۴ - ۰۳ تير ۱۳۹۴
یونس یونسیان؛ یک: از اینکه زنده به گور شوم و ذره ذره بمیرم، متنفر بودم. یک قبر و یک مرگ درست حق من بود! (از آخرین اعترافات محمد معروف به بیجه قاتل سریالی بیست و دو کودک)

دو: مرگ یگانه دوست من است، دیگر به مرده ها حسادت نمیورزم، من هم از دنیای آنها به شمار می آیم. من با آنها هستم، زنده به گور هستم. (داستان زنده به گور اثر صادق هدایت)

 
برای صادق هدایت مفهوم راز و غرابت بسیار همبسته با زهرآگین بودن و کابوس وار بودن است و ارتباط اسرار آمیزی با نحس بودن افراد و مسیرهایشان دارد. نقش عدد سیزده در روایت های هدایت یکی از آن مواردی است که یادآور نقش اعداد، گذشتگان و نیرو های فراتر از انسان بر سرنوشت و مسیر انسان است.

در زنده به گور به فردی اتریشی اشاره می شود که سیزده بار به اشکال و شیوه های گوناگون خودکشی کرده است، در داستان بوف کور، راوی در روز نحس سیزده نوروز متوجه مساله انشقاق می شود و شخصیت های داستان سه قطره خون با احتساب گربه های نر و ماده که یادآور نر و ماده مهر گیاه در بوف کور است، سیزده نفر هستند.

از دیگر نشانه های امر رازآمیز و تجربه امر غریب، تحمل ناپذیری و سخت بودن این تجربه است.

هدایت در بسیاری از داستان هایش به افرادی اشاره می کند که پس از مواجهه با راز و کشف حقیقتی مرموز، از هم گسیخته می شوند و راهی دیار نیستی می شوند. شخصیت سگ در سگ ولگرد و سویه های همذات پندارانه میان سگ و راوی، سگ خوره گرفته که می داند باید بمیرد و پرندگانی که هنگام مرگشان پنهان می شوند، از جمله این موارد است.

سکوت  یکی دیگر از نشانه های مواجهه با امر راز آمیز است و هدایت نیز در موارد زیادی به بن بست کلام و ترجیح سکوت اشاره کرده است. رعایت قانون سکوت و سخن نگفتن از درونیات با کس، سکوت مرموز و تکان دهنده سوسن در داستان س.گ.ل.ل، صحبت نکردن های زرین کلاه در داستان زنی که مردش را گم کرد و سکوت نوشتاری و غریب راوی داستان سه قطره خون از مواردی است که ارتباط میان سکوت و راز را نمایان و آشکار می سازد.

داستان سه قطره خون با روایت دیوانه ای آغاز می شود که در دیوانه خانه ای بستری است و  در تمامی یک سالی که بستری بوده است در آرزوی کاغذ و قلم بوده است. داستان سه قطره خون با دیروزی آغاز می شود که در آن اطاق راوی یا همان دیوانه داستان را جدا کرده اند،  و درست در همین دیروز است که در نهایت آرزوی یکساله راوی برآورده شده است و برایش کاغذ و قلمی آورده اند.

راوی پس از بیان این رخداد امید بخش به سویه ناامید کننده آن اشاره می کند و به بی حسی و سکوت نوشتاری ایجاد شده حسرت می خورد. پس از یک سال انتظار برای نوشتن، اکنون راوی چیزی برای نوشتن ندارد و گویی قلمش یا اندام تناسلی و زایشی اش خشکیده و عقیم شده است. در نهایت بر روی تمامی خطوط در هم و بر همی که بر کاغذ افتاده است، تنها جمله خوانا سه قطره خون است که یادآور سه نقطه (...) در قواعد نوشتاری است.

شباهت سه قطره خون به علامت سه نقطه (...) یادآور گونه ای حرف نا گفتنی یا نا نوشتنی می باشد که راوی از بیان یا نوشتن آن ترس دارد و یا حتی توان یا امکان نوشتن این امر نا گفتنی وجود ندارد. سه نقطه در جایی گذاشته می شود که گونه ای حذف یا ناتمامی یا طولانی بودن بیش از حد در کلام دیده می شود و در تمامی این موارد کارکرد همان جای خالی یا نقطه چین هایی را دارد که باید توسط مخاطب پر شود و راوی امکان پرکردن یا توصیفش را ندارد.

سه قطره خون در ادامه داستان آشکارا به دالی سیال و لغزان  بدل می شود که می تواند با هر مدلولی پر شود و یادآور هجاهای سه گانه و داهای پرجاپتی خداوند آفرینش در اسطوره های هندی است. دا های پرجاپتی یا همان دال های تکراری (دا دا دا) او همان واژه هایی است که هر بار به شکلی تکراری توسط او و در جواب سه دسته از شنوندگانش (خدایان، آدمیان و اهریمنان) بیان می شود و جالب است که این هجاهای تکراری هر بار به شکلی متفاوت و نوین از سوی شنوندگانش تعبیر و تفسیر می شود.

اهمیت این سه قطره خون درست در همین نکته نهفته است که به مانند نوشته ها و خط خطی های راوی داستان بر روی کاغذ، در نهایت تمامی تفسیر ها و خوانش های خط خطی از سه قطره خون صادق هدایت، به همین سه قطره خون می رسند و امکان گذر از هزارتو ها پیچیده متن را از دست می دهند.

این سه قطره خون در حقیقت سه قطره خون حیاتی و نمادینی است که با دستان راوی به درون شریان های فسرده  متن تزریق می شود و متن را هر بار همانند معانی مورد نظر پرجاپتی احیا می کند. در نهایت با فشردن و چلاندن داستان هدایت، تنها این سه قطره خون است که چونان افشره ای از روایت و متن خارج می شود و این قطرات خون چونان آبی زندگی بخش و حیات آور هستند که در زهدان ذهن مخاطب ریخته شده و کنش بارورسازی را آغاز می کند.

شاید سه قطره خون، سه قطره اشک یا خون روح راوی باشد که بر صفحه کاغذ چکیده است.

در روایت های هدایت همیشه رگه هایی از تمایل یا کشش پنهان راویان یا کاراکتر ها برای رفتن به سمت و مرز خودکشی حضور دارد و نمی توان منکر این حقیقت تکان دهنده شد که خود هدایت نیز در نهایت به سرنوشت راوی دیوانه داستان زنده به گور دچار شد و بهتر بگویم، خود را دچار کرد.

خودکشی و سکوت کنفوسیوسی و بودایی روزبهان برمکی در پایان داستان کوتاه آخرین لبخند، خودکشی سوسن و تد با گاز پروتوکسید ازت، خودکشی نویسنده دیوانه با تریاک و سم سیانور دو پتاسیم، خودکشی آبجی خانم در آب انبار و امدن موهای سیاه و لنگه کفشش بر روی آب از مواردی هستند که در آنها ریز ترین تمایلات و رانه های سوق دهنده شخصیت ها به مرز انتخاب خودکشی به اساسی ترین و کامل ترین شکل ممکن توصیف شده است.

توهم، جنون، قتل و رابطه های اروتیک و حیوانی از موتیف ها و رخداد های کاتاستروفیک و پایان دهنده در داستان های هدایت است. در بسیاری از موارد داستان با فاجعه ختم می شود و به یکباره تمامی داستان با رسیدن به انتها کریستالیزه شده و خاصیت زمانی و مکانی خود را از دست داده و هزارتویی غریب را تشکیل می دهد که در آن با پایان داستان در حقیقت به آغاز داستان رسیده ایم و اینکه فریب خورده ایم و داستان از انتها به ابتدا روایت شده بوده است و یا هرگز روایت نشده بوده است.
ارسال نظرات