یادداشت دریافتی- محمد ماکویی؛ اولین مشتری را خیلی از فروشندهها بهترین مشتری میدانند! حالا یا به این خاطر که این مشتری، ممکن است برای بار دوم هم به مغازه مراجعه نماید و یا به این سبب که او ممکن است دیگران را نیز که مایل به انجام یک خرید خوب هستند به مغازه بکشاند!
با اینحال خیلی بهتر است که در کشور ما ایران هیچ خریداری ناشی و تازه کار و خرید اولی نباشد و نخواهد بابت ابتیاع کالایی که تاکنون نمونهاش را دشت نکرده پای به مغازهای بگذارد! زیرا در چنین مواقعی معمول است که فروشنده، چشمکی به این طرفی و سقلمهای به آن طرفی زده و هم دستانش را مطلع میسازد که: «انصافا خودش است»!
اینکه آنور آبیها در عصر ارتباطات زندگی میکنند، معمولا باعث میشود که اتفاقات خوبی برایشان رقم بخورد! از میان این اتفاقات خوب یکی هم این است که آنها هم به سهولت مطلع میشوند که از کدام مغازه میتوان کالای «به کیفیت» خرید و هم به سادگی آگاه میگردند که در کجاها حراج است و جنسها را «به قیمت» و «مفت» میفروشند!
اما اینکه در کشور ما معمولا از این چیزها خبری نیست!، به تمامی هم به این بر نمیگردد که سرعت اینترنت ما پایینتر است! زیرا با بالا رفتن سرعت اینترنت هم بعید است مردمی که عدم ارتباط را بیشتر از ارتباط دوست دارند، قادر شوند که مبدل به خریدارانی به مراتب بهتر گردند!
متاسفانه ما ایرانیها خریداران خوبی نیستیم! یکی از دلایل خوب نبودنمان هم این است که ماخوذ به حیا و تعارفی تشریف داریم و معمولا کمتر پیش میآید که از کیفیت بدجنس و یا قیمت بالای آن خرده گرفته و این خرده گیری را آنطور که مطلوب نظر فروشنده است! و بر سر در مغازهاش نیز نبشته است که «ایراد ما را به خودمان بگویید!»، به سمع و نظر و اطلاع او برسانیم!
از این گذشته احترام ما به بزرگترها و به ویژه بزرگان است که باعث میشود سخنانی همچون «هزار مرتبه سعدی به تو نصیحت کرد که نقل محفل ما به مجلسی نبری!» را کاملا جدی بگیریم! به ویژه اینکه در زندگی یومیهمان بسیار تجربه کردهایم که عدم توجه به سخنان این بزرگواران که موهای خویش را هرگز در آسیا سپید نکردهاند، اتفاقات خوشایندی را برای ما رقم نزده است!
واقعیت این است که برای بسیاری از ما پیش آمده که یا جنس بنجل را به عنوان اصل دشت کرده باشیم و یا کلی پول بابت آرایش و پیرایشی داده باشیم که کسی را متوجه این نکرده باشد که اصلا پای به دکان سلملنی و آرایشگر و سالن زیبایی گذاشتهایم! و این در حالی است که این کلاهها، کلاههای معمولی است که بسیار سرمان میرود! زیرا هستند کسانی که در هنگام خرید خانه و ملک و باغ و اتومبیل تازه میفهمند که کلاه گشاد به واقع چه معنا میدهد!
اینکه چرا ما معمولا در هنگام متضرر شدن از خریدهایمان، صدایش را در نمیآوریم و ضمن خلوت کردن خودمان با کلاههایمان، به دیگران توصیه نمیکنیم که جز بابت خرید «شیشه خرده» پای به فلان مغازه نگذارند را میتوان به این علت دانست که نه هیچکدام از ما از شوخی و متلک و تکهای که خرید بدمان را به رخمان میکشد خوشمان میآید و نه هیچ یک از ما دلسوزی دیگران را که «دست کم مرا با خود میبردی!»، به دیده دلسوزی و نه به چشم سوزاندن دل میبینیم!
واقعا باید بپذیریم که وقوع و شیوع کلاههای رنگارنگ و گشاد و متنوع به اینکه «بدی از خودمان است!» هم بر میگردد و اینکه سالهاست خوشی و لذت زندگی یا احساس بدبختی را در مقایسه زندگی خودمان با زندگی دیگران کسب میکنیم! مقایسهای که باعث میشود هم از گرههایی که در کار دیگران افتاده استقبال کرده و مشکل خودشان است بگوییم و هم بدمان نیاید که با معرفی فروشنده بدی که سرمان کلاه گذاشته، تحت نام فروشندهای خوب و منصف، کاری کنیم که روزی-روزگاری، دیگران هم خریدار شوخیها و گوشه و کنایهها و متلکهای دست ساز خودشان باشند!