مطلب دریافتی- محمد ماکویی؛ کیف یکی از بچهها را زده بود اما تا فیلم را نشانش ندادند و واقعیت را آنطور که اتفاق افتاده بود، پیش چشمش نیاوردند، «مقر» نیامد!
بعد از اخراج، بر خلاف دیگران که چگونگی گیر افتادن «او» برایشان مهم بود و اینکه از کجا فهمیده شد که خلافکار «وی» بوده، برای من اهمیت داشت که بدانم که براستی چرا «او» دست به کار چنین امر ناپسندی شده است!
حقیقت اینکه این اهمیت برای من از آنجا ناشی شده بود که براحتی دیگران نمیتوانستم ادعا کنم که اگر من «به جا» و «در موقعیت» خلافکار بودم، عمرا دست به انجام چنین کار خلافی نمیزدم!
قطعا اینکه خیلی از ما ادعا میکنیم که در جای دیگران، عملکردی بهتر از آنها داریم، زاییده این نگرش است که وقتی خودمان را به جای دیگری مینشانیم، همه آنچه را هم داریم با خود جابجا میکنیم و بنابراین هم مثلا صاحب حسابی میشویم که پرو پیمان بوده و کم کم صد میلیون پول تویش خوابیده و هم به عنوان نمونه دوستان و رفقایی را پیدا میکنیم که آنقدر پیششان اعتبار داریم که بتوانیم ازشان به مقدار کافی پول قرض کنیم، اما نگران نباشیم که ممکن است آنها «سر موعد» وامی که بهمان دادهاند را مطالبه نمایند!
با این حال شاید اگر بتوانیم خود را جای آبدارچی سادهای بگذاریم که ضمن نداشتن آهی در بساط که با ناله سودایش کند، اعتبار خویش را نیز نزد در و همسایه و دوست و آشنا با وام گیریهای متعدد و تسویه نکردنهای پی در پی آنها از دست داده و با این وجود مجبور است دو سه روزه هزینه عملی را جفت و جور کند که در صورت انجام نشدن، «متاسفم» پزشکان و سایر کادر درمانی بیمارستان را به همراه خواهد داشت!، «به جایش بودن» را چندان هم ساده نپنداریم!
با این حساب است که همانطور که اگر پدرمان زنده است و انشاالله که همیشه سایهاش بالای سرمان بماند، فقط در مقام ادعا میتوانیم خود را در جای کسی که پدر را از دست داده بنشانیم و بفهمیم که چه میکشد!؟، نباید فکر کنیم که در عین دارایی، قادریم خودمان را به جای کسی قرار دهیم که مثلا جز عزیز در شرف مرگ براستی چیزی برای از دست دادن ندارد!
توجه به این موضوعات است که موجب میشود روانشناسان و روانپزشکان، مردم را از قضاوت در باره دیگران نهی کنند و یا دست کم به مصران آنها به دخالت در مقوله و امر «قضا»، موکدا توصیه نمایند که قبل از ایراد گرفتن از راه رفتن افراد، کمی هم با کفشهای آنها حرکت کنند! باشد تا ایشان از صمیم قلب باور کنند که: «آتش بگیر تا که ببینی چه میکشم! احساس سوختن به تماشا نمیشود!»