فرارو- اگنس بان*: دو ساعتی بود که بیرون از خانۀ تخریب شدهای در ناحیۀ بالاجوی کاتماندو ایستاده بود. خانوادهای که اینجا زندگی میکرد، وقتی که دو روز پیش زلزله آمد، از خانه فرار کردند، اما دو تن از اعضای خانواده همچنان پیدا نشده بودند. پاراساما، دختر 14 ساله، و عمۀ 38 سالهاش. اقوام این دو با اضطراب اطراف را زیر و رو میکنند.
به گزارش فرارو به نقل از AFP، درست جلوی چشمان ما، همۀ زندگی این آدمها تکه تکه به دست امدادگران از خرابههای خانه خارج میشد. پرترۀ اجدادشان، یک اتو، یک دستگاه ویدیوی قدیمی، و عکسی از پاراساما. پدر، غبار را از عکس پاک میکند و آن را به سینهاش میچسباند.
من و دو همکارم آنجا بودیم: بووان باگا، گزارشگر و پراکاش سینگ، عکاس. هر سهمان با این خانواده شدیداً همدردی میکردیم. همچون آنها، ما هم دلمان میخواست باور کنیم که همه چیز ختم به خیر خواهد شد، دوست داشتیم که خیلی زود پراساما و عمهاش را ساق و سلامت از زیر آوار نجات دهند.
وقتی که یکی از امدادگران، بالاخره خبر وحشتناک،جسد بیجان دختر نوجوان را پیدا کردهاند را داد، احساس کردیم که دنیا روی سرمان آوار شد و ناگهان حتی جرئت نگاه کردن در چشمان این آدمهایی که ساعتها در بیم و امیدشان شریک بودیم را نداشتیم. جرئت نداشتیم که به آنها نزدیک شویم و کارمان را انجام دهیم. ازشان مصاحبه، فیلم و عکس بگیریم. به خودم میگویم که اگر دختر من هم مرده بود، دلم نمیخواست کسی دوربینش را توی صورتم بکند تا از اشکهایم فیلم بگیرد.
گایا رام، پس از آنکه پلیس پیکر دخترش، پاراساما را پیدا کرده نمیدانستیم چه کار کنیم. پراکاش، با لنز تله، چندتایی عکس از دور گرفت. خودم را مجبور کردم تا دو، سه عکس وایدشات از دور بگیرم. چرا که به هر حال وظیفه داشتیم، اینها را ثبت کنیم.
تا الان، شمار کشتههای زلزلۀ 25 آوریل از 5000 نفر گذر کرده است. هر یک از این کشتهها، یک انسان بود که شخصیت، داستان و خانوادهای برای خود داشت. پس بله، ما وظیه داشتیم که فیلم بگیریم، عکس بگیریم و این داستانها را بازگو کنیم تا توجه مردم جلب شود و متاثر شوند. برای اینکه مطمئن شویم، که این حادثه به سیلی از اطلاعیهها و آمار رسمی استحاله نخواهد شد. اما بعضی وقتها، کاری که میکنید، خردتان میکند.
این دومین باری است که یک حادثۀ طبیعی بزرگ را پوشش میدهم. بار اول در تاکلوبانِ فیلیپین بود که اخبار مربوط به تندباد هایان را که نوامبر 2013 روی داد را پوشش میدادم. مردمی که در فیلیپین دیدم، روش خیلی متفاوتی در واکنش به تراژدی داشتند. ابتدا سعی میکردند لبخند بزنند، اما اغلب لبخندشان ذره ذره محو میشد و در مقابل چشمانم به گریه بدل میشد.
آنچه که در نپال مرا متعجب میکند، توداری شدید مردم این کشور است. آنها زوری لبخند نمیزنند، اما وقتی که تراژدی به سراغشان میآید، سرشان را بین دستهایشان میگیرند و به زمین زل میزنند و تقلا میکنند که ناراحتی خود را نشان ندهند.
این ویژگی به خصوص در بیمارستانها به چشم میآید. حتی در اتاقهایی که مملو از مجروحان شدید، و کودکانی است که درد میکشند، کسی را نمیبینید که کنترلش را از دست بدهد. تنها یک بار، زنی را دیدم که از ناامیدی زجه میزد، تا اینکه یکی از بستگانش با دست جلوی دهانش را گرفت.
فیلم گرفتن از رنج این آدمها، یک چالش است. وقتی کسی فریاد میزند و گریه میکند، این حس به شما دست میدهد که او طلب کمک دارد. از این جور آدمها که فیلم میگیرید کمتر اذیت میشود، تا از فیلم گرفتن از کسی که هر چه در توان دارد زور میزند تا آبروی خود را حفظ کند و احساساتش را خصوصی نگاه دارد.
عزاداران نپالی بر سر جنازهای که قرار است سوزانده شود از یک جهت، پوشش زلزلۀ نپال از ماموریتم در فیلیپین کمتر آزاردهنده بود. در فیلیپین به محض پیاده شدن از هواپیما، بوی گند اجسادی در حال فساد در خیابانها بینی و گلویم را پر کرد. در اینجا، اجسادی که از زیر آوار بیرون کشیده میشوند، طبق آیین بودایی و هندو، به سرعت سوزانده میشود.
اما کار در اینجا، بسیار خطرناکتر است. به خاطر پس لرزههای شدیدی که مرتباً اینجا را تکان میدهند. کمی بعد از رسیدن ما، در صبح روز یکشنبه 26 آوریل، هنوز از بیمارستانی که برای تهیه گزارش از مجروحان به آن رفته بودیم خارج نشده بودیم که یک پس لرزۀ 6.9 ریشتری شهر را لرزاند. این پس لرزه باعث شد، تعدادی از بیماران تازه مرخص شده که بعضیشان روی ویلچر بودند، ملتهب و به همه جهت پخش شوند. واقعاً تجربۀ ترسناکی بود.
عصر امروز، همۀ تیم AFP به این نتیجه رسیدند که به جای رفتن به اتاقهایی که در طبقات بالای یک هتل بزرگ رزرو کرده بودند، به دفتر کاتماندوی خبرگزاری که یک طبقه بود، بروند. ایمنی مهمتر از آسایش است. هر چه بود، وضعمان از آنهایی که خانههایشان را از دست داده بودند، یا میترسیدند که به آنها بازگردند و در سرما چادر زده بودند، بینهایت بهتر بود. وقتی به رنجی که آنها میبرند، و احتمالاً هفتهها هم طول خواهد کشید، هر اذیتی که بکشیم در مقابل رنج آنها، عددی نیست. آن شب دو، سه پس لرزۀ بزرگ دیگر اتفاق افتاد، که وسایل را تکان داد و برقها را پراند.
امدادگران در حال نجات دو نفر روز سه شنبه، پراکاش، عکاسمان و من رفتیم تا چند عکس از بالای میدان دوربار کاتماندو بگیریم، تا بتوانیم نمای کاملی از تخریب این مکان تاریخی را نشان دهیم.
ما یک ساختمان را انتخاب کردیم تا بالای آن برویم و عکس بگیریم، اما یکی از ساکنین سعی کرد که ما را منصرف کند. خیلی خطرناک بود: تنها یک پس لرزۀ دیگر لازم بود تا کل ساختمان پایین بیاید. در نهایت بالا رفتیم، هر چند که شکافهای عمیق دیوارها ما را حسابی میترساند. به محض اینکه عکسهایمان را گرفتیم از ساختمان خارج شدیم.
چالش دیگری که اینجا وجود دارد، تعداد خبرنگاران حاضر در اینجاست. داستانی را که صدها نفر دیگر نیز برای پوشش دادنش آمدهاند، را چگونه میتوان نقل کرد؟ خوشبختانه، با خبرنگاران محلی زیادی آشنا بودیم که به خوبی کشور را میشناختند و این موضوع بسیار راهگشا بود.
سوراش پانهار در حال بازی با دختر هشت ماههاش در بیمارستان راه دیگری که برای پوشش اخبار به صورتی منحصر به فرد در چنین اوضاعی وجود دارد این است که بگذارید اتفاقات شما را به دنبال خود بکشند. نباید خود را مقید کنید تا حتماً یک صحنۀ بیمارستان، یک صحنۀ خرابیها و یک صحنۀ امداد و از این قبیل را فیلمبرداری کنید. در عوض، به خیابان بروید و با مردم صحبت کنید، از آنچه که پیدا میکنید، گزارش تولید کنید.
اکتبر سال پیش، برای تعطیلات به نپال آمده بودم. آثار تاریخیای که چندین قرن قدمت داشتند و کاتماندو را مسحور کننده ساخته بودند، ستایش مرا برانگیخته بودند. اکثر آن آثار، با خاک یکسان شدهاند. طبیعت بر تاریخ فائق آمد. راه رفتن در خرابههای شهری که همین چندماه پیش آن را با تمام شکوهش دیده بودم، حس غریبی دارد.
*خبرنگار آژانس خبری فرانسه در کاتماندو
مهربان توسی