صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۳۱۱۷
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۱ - ۲۹ فروردين ۱۳۸۸


سید علیرضا بهشتی در سایت کلمه اینگونه نوشته است:

پرسیده اند که مهندس موسوی چگونه می خواهد گشت ارشاد را جمع کند در حالی که انجام این کار جزء اختیار رئیس جمهور نیست؟ می گوییم خیلی چیزها هست که اختیار وجود و عدمشان در دست رئیس جمهور نیست و در عین حال ما انجام آن را از او انتظار داریم.
 
مثلا دخالت در امور اقتصادی شخصی یکایک ما در زمره اختیارات او نیست، حال آن که همه مردم از او می خواهند که این وضعیت را بهبود ببخشد. یا از او انتظار داریم که روابط سیاسی کشور را توسعه دهد، اگرچه در یک سر از این روابط حکومت‌هایی کاملا مستقل قرار دارند که اداره رفتارهای آنان در اختیار رئیس جمهور نیست. ما اساسا رئیس جمهور را برای انجام کارهای ناممکن می خواهیم. آیا ناممکن تر از اداره یک کشور جنگ زده با نفت 7 دلاری سراغ دارید؟ سیاستمدار آن کسی نیست که برای خود مسئولیتی بیشتر از اختیارات قانونی قائل نباشد، زیرا هر قدر که اختیارات او محدود باشد امکانات خرد محدود نیست.

گشت ارشاد تنها یک نمونه است. چه دلیلی وجود دارد نیروی انتظامی بر اجرای این طرح اصرار کند اگر متوجه شود که مخالفت با آن از سر لذت بردن از ظاهر ناآراسته جامعه صورت نمی گیرد، بلکه از روی دلسوزی است. چه دلیلی برای استنکاف هست اگر توجه داده شود و اثبات گردد که زیان های گشت ارشاد بیشتر از منافع آن است، اگر منافعی در آن وجود داشته باشد. «اگر پليس ببيند كه اقدام زائد دارد و به جاي خدمت به مردم، مزاحمت براي آن‌ها توليد می‌کند، حتما در طرح‌هاي خود تجديدنظر کرده و آن را تعطيل خواهد كرد». (به نقل از مصاحبۀ اخیر سردار احمدی مقدم). این نیرو باید بهترین خودروها، برازنده‌ترین پوشش‌ها، دوست‌داشتنی‌ترین چهره‌ها و مودبانه‌ترین رفتارها را داشته باشد؛ چرا؟ زیرا تنها در صورتی قادر به انجام مسئولیت‌های خویش است که در توجیه‌شده‌ترین و غیرقابل تردید‌ترین مواضع قرار بگیرد. فرمانده نیروی انتظامی گفته است كه مخالفت با گشت ارشاد اهداف انتخاباتی دارد.
 
ایشان توجه نكرده‌است كه این موضع‌گیری مهندس موسوی در جواب به پرسش خبرنگاران انجام گرفته و ابتدا به ساكن ابراز نشده است تا چنین قضاوتی در مورد آن بتواند احتمال بیابد. از قرار آقای موسوی در جواب پرسش ارباب رسانه باید دروغ می‌گفت و خلاف نظر خود را بیان می‌كرد، یا اساسا ساكت می‌ماند تا سردار مقدم دلگیر نشود.

با این حال بیایید فرض را بر آن بگذاریم حق با سردار است؛ چشم او به ملكوت باز شده است و به همین راحتی می‌تواند نیت‌خوانی ‌كند؛ آیا این است آن موضع غیرقابل تردیدی كه ماموران قانون باید در آن قرار داشته باشند؟ موضعی كه برای محبوب شدن در نزد مردم مخالفت با آن كفایت كند؟ پلیسی که در دنیای بازی‌ های کودکان شریک نباشد و از اونیفورم بچگانه‌اش در فروشگاه های پوشاک استقبال نشود، پلیسی که وقتی لباس خدمت می پوشد سرش را بلندتر نگیرد و انتظارات و تکریم‌های مردم باعث نشود که انجام بسیاری از کارها را در این لباس ناممکن ببیند، (پلیسی كه فرماندهش به عكس احساس ‌كند بهتر است در موقعیت‌های مهمی چون مصاحبه‌های مطبوعاتی بدون اونیفورم ظاهر شود) به راحتی رشوه خواهد گرفت، اما به راحتی وظائف قانونی خود را نمی‌تواند انجام دهد. نگاه کنید که گشت ارشاد چه لطمه‌ای به سرمایه‌ های این نیرو می‌زند. آیا این ضایعه، این فساد را دست کم می‌گیرید؟


فساد چیست؟ یک خودرو ممکن است از چند هزار قطعه تشکیل شده باشد. اگر برایتان میسر است حتی اجزایی چون جوش‌ها را نیز به شکل قطعه تصور کنید و شرایطی را در نظر بیاورید که تمامی این اجزا بدون سازمان خاصی روی هم تل‌انبار شده باشند و یا با سازمان و ترتیب مشخصی در کنار یکدیگر قرار بگیرند، به صورتی که بتوان آن را خودرو نامید. قطعا در حالت دوم این مجموعه علیرغم آن که همان وزن را دارد و همان مواد را در برگرفته است از ارزشی اضافه‌تر برخوردار است. همین مثال را در مورد یک گلابی هم می‌توان زد. زمانی که این صورت و ارزش اضافی در گلابی رو به اضمحلال می‌گذارد می‌گوییم دارد فاسد می‌شود و زمانی که دیگر چیز مشت پرکنی از آن باقی نمی‌ماند تا از هویت این میوه نمایندگی کند می‌گوییم گلابی فاسد شده است.
 
اگر ما برای اشاره به وقوع همین دگرگونی در یک اتومبیل از واژه فساد استفاده نمی‌کنیم، در مورد جامعه استفاده می‌کنیم. روابط لجام گسیخته زن و مرد از نظر ما از مصادیق فساد است. چرا؟ زیرا به سازمان جامعه از آن جهت كه کارکردهای نهاد بسیار پراهمیتی به نام خانواده مد نظر است لطمه می‌زند، اما همین امر در جامعه‌ای دیگر که اهمیتی این چنین برای خانواده قائل نیست چندان جدی گرفته نمی‌شود. هر نوع فساد دیگری را هم که در نظر آورید عبارت از وقوع خلل و بحران در صورت و سازمان‌های ارزشمندی است که روابط اجتماعی ما را شکل داده‌اند.

فساد یک کارگر با فساد یک استاد دانشگاه و فساد هر دو آنها با فساد یک دولت فرق می‌کند. وقتی قرآن فرعون را مفسد می‌نامد منظور آن نیست که او رشوه می‌گیرد یا ویژه خواری می‌کند یا به ناموس مردم نظر دارد. او مفسد است چون برتری‌جویی می‌کند. برتری نسبت به چه کسی؟ مگر پیش از آن مقام او در کشورش از همه برتر نیست؟ برتری‌جویی نسبت به هر سری که سروری کند. نظم اجتماعی برای او بستری تعیین کرده است که او اگر در آن بماند امنیت و آسایش را فراهم خواهد کرد. همین نظم برای دیگران هم نقش‌هایی در نظر گرفته است. اما او چون رودی که طغیان کرده باشد از این بستر بیرون ریخته است و دارد همه آن نقش‌ها را بر هم می‌زند. او مفسد است چون یكپارچگی جامعه را به هم می‌زند؛ آن را گروه گروه می‌کند و توی سر طایفه‌ای از آنها می‌زند. او مفسد است چون خون‌هایی که برای حفظ و امنیتشان مقام یافته است هدر می‌دهد، و بدتر از آن پسران را می‌کشد و دختران را زنده نگه می‌دارد و بدین ترتیب برای آن گروه به ضعف کشانده شده بحران ایجاد می‌کند. او ساختار طبیعی جمعیت را چنان به هم می‌زند که سازمان جامعه دیگر قادر به پاسخ‌گویی به اقتضائات آن نیست. از هریک از چندین عمل او انبوهی از فسادها در سطح زندگی اشخاص جامعه زاده می‌شود. فساد حاکمان این چنین است.

دولت اگر بخواهد از طریق صرف برخوردهای پلیسی با فساد رودرو شود هرگز در کار خود توفیقی به دست نخواهد آورد؛ نتیجه همین می‌شود که می‌بینید. ما اگر واقعا می‌خواهیم در این تلاش موفق شویم باید به دنبال ریشه بگردیم. آیا هرگز به ذهنتان خطور کرده است که چرا از دولت انتظار می‌رود با فساد مبارزه کند، اما انتظار نمی‌رود که مثلا اختلافات خانوادگی مردم را حل کند؟ یک احتمال بدهید که چون ریشه این نابهنجاری در رفتار خود دولت است. منظور این نیست که دولت رشوه می‌گیرد یا ویژه‌خواری می‌کند یا به ناموس مردم نظر دارد. همین که کارهایی از او سر بزند که ریشه اینهاست برای گناهکار بودن او کافی است. و این نکته‌ای است که می‌خواهیم درباره آن بحث کنیم.

زندگی‌های ما از یک دیدگاه عبارت از دو روز بیشتر نیست؛ روز آرامش و روز بحران. در روز آرامش همه چیز از نظم برخوردار است. گذشته کاملا روشن و در دسترس است و آینده به راحتی قابل‌پیش‌بینی است. زندگی با روند منظمی و در مداری معلوم دایره وار می‌گردد و در عین حال در جهت محوری مشخص رشد می‌کند. هر روز صبح سرکار می‌رویم و عصر به خانه باز می‌گردیم، پس از پنجاه سال که نگاه می‌کنیم کارگاهی و خانه‌ای و نسلی از خود به جای گذاشته‌ایم. آینده به قدری نزدیک است که وقتی از پانزده سال بعد صحبت می‌کنیم انگاری همین فرداست - لذا به راحتی می‌توانیم برای آن برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری كنیم. همین‌طور گذشته به قدری نزدیک است که به زبان می‌آییم و از ایام دور جوری سخن می‌گوییم انگاری همین دیروز بوده‌اند. اما در روز بحران حرکت زندگی از مدارش خارج می‌شود. دیگر نمی‌شود آینده را به روشنی پیش‌بینی کرد.اولین ویژگی بحران این است كه فاصله میان گذشته، حال و آینده را بسیار اغراق‌آمیز می‌كند. حادثه‌ای چون یک تصادف رانندگی را در نظر بیاورید. این فقط یک بحران کوچک است، با این حال به محض وقوع یک‌باره فاصله شما را با آینده بسیار دور می‌کند. کسی را درنظر بیاورید که در هنگامه پس از تصادف به شما برخورده است و تذکر می‌دهد که فردا با او قرار ملاقات دارید. فرداااااااا! چقدر دور. بحران به همین ترتیب گذشته را هم بسیار دور می‌کند، به صورتی که در گیرودار چنین حادثه‌ای وقتی به دیروز فکر می‌کنید انگاری به یک دهر پیش از این فکر می‌کنید. این همان چیزی است که ما آن را عبور کند زمان در هنگام سختی می‌نامیم.

در مقیاس‌های ملی نیز صورت مسئله مشابه همین است. وقتی که بحرانی برای جامعه روی می‌دهد دیروز به یکباره از مردم فاصله می‌گیرد. از نظر جامعه‌ای که سال‌هاست دارد بحران‌های متوالی را تجربه می‌کند مهندس موسوی بیییییییست سال از صحنه دور بوده است؛ گویی دویست سال دور بوده است. طبیعی‌ترین و کمترین نتیجه چنین امری انقطاع است. سوئیسی‌های امروز فرق زیادی با سوئیسی‌های یک نسل قبل ندارند، اما در مورد ایرانی‌ها ابدا این طور نیست. همان چیزهایی که سی سال پیش ارزش تلقی می‌شد به یکباره و بی‌دلیل دور ریختنی و مندرس تصور می‌شود، به صورتی که برای بیانشان مجبوری از ادبیاتی جدید استفاده کنی؛ خودشان را بیاوری اما اسمشان را نیاوری؛ به عبارت دیگر سر مخاطب خود را با کلماتی جدید گرم کنی تا نفهمد (حداقل قبل از شنیدن و هضم سخنت نفهمد) دارد همان چیزهایی را دریافت می‌کند که پیشتر بر آنها انگ کهنگی زده بود و از خانه ذهن بیرونشان کرده بود. خوب است نظام ما و نسل ما از این مسئله چقدر ناراحت باشد؟ برای جبران این مشکل خوبست چقدر هزینه کرده باشیم؟ تنها یک فقره‌اش این است که از میان عده‌ا‌ی بی‌فرهنگ که به کوچکترین بهانه‌ای صدر تا ذیل کشور را صهیونیست می‌نامند (اگر نمونه می‌خواهید به آخرین فرآورده‌های ستون از نگاه منتقدین در همین پایگاه اطلاعاتی مراجعه کنید) و هیچ بعید نیست که خود رهبری و مرحوم امام را هم روزی تکفیر کنند، به صرف این که در ظاهر از آن ارزش‌ها دم زده‌اند یارگیری می‌کنیم.

از آن سو آینده از ما بسیار فاصله گرفته است. مثلا هیچ بانکی را نمی‌بینید که به مردم وام پانزده ساله یا سی ساله بدهد، یا اگر ببینید حتما سوبسیدی چیزی در کار است، حال آن که در کشورهای دیگر بانک‌ها به دنبال اعطای وام‌های طویل‌المدت‌اند تا هزینه بازاریابی‌شان را کاهش دهند. پانزده سال دیگر چه کسی زنده است و چه کسی مرده است؟ به احتمال قریب به یقین این ملت زنده است، اما در بحبوحه بحران حتی چنین واقعیت مبرهنی قابل باور نیست. به همین علت ملاحظه می‌کنید که پول هست، فرصت هست، نیروی انسانی آزموده وجود دارد، سرمایه گذار مترصد است اما سرمایه گذاری جدی صورت نمی‌گیرد. عین همین علت باعث شده است افراد فاسد از عواقب فسادشان نترسند، چون بناست در آینده مجازات شوند و حالا کو تا آینده؟ فعلا دم غنیمت است. و باز به عین همین علت هیچ کس به کم و کافی راضی نیست، زیرا نمی داند فردا کی است و چگونه است. هیچ کس نمی تواند آینده را پیش بینی کند و لذا همگان را حرص اندوختن تصاحب می‌كند.

از دیگر مشخصات بحران این است که آغاز و پایان دارد. یک وقت است بحران از خارج به کشور تحمیل می شود، مانند جنگ، یا به اراده ملت برای رسیدن به ارزشی بالاتر هزینه آن پذیرفته می شود، مثل انقلاب. اما یک وقت نیز هست که کسانی نفع خود را دربحران می‌بینند. کسانی که قدرت و اختیارات خود را منوط به وجود بحران می‌دانند طاقت پایان یافتن آن را ندارند. همین که یک ماجرا می‌خواهد تمام شود ماجرایی دیگر می‌سازند. آدم‌هایی که باید خودشان عامل تشنج زدایی از سیاست خارجی باشند علنا ایجاد تشنج و هزینه می‌کنند. برای چه؟ مبادا که تخم بحران را ملخ بخورد. و تا زمانی که عده‌ای از بحران ارتزاق می‌کنند بدانید كه کشور سر آرامش نخواهد یافت.

بپرسید برای چه قتل های زنجیره‌ای صورت گرفت؟ بپرسید ماجرای 18 تیر چه بود؟ بپرسید اخیرا برای چه به سفارت انگلیس حمله کردند؟ متاسفانه اشاره به نمونه‌های بی‌شماری از بحران‌سازی طی سال‌های گذشته مستلزم ورود به حیطه‌هایی است كه مناسب این فرصت نیست. به همین گواهی آقای خاتمی بسنده می‌كنیم كه زمانی گفت در دورۀ ریاست جمهوری‌اش دولت هر 9 روز با یك بحران روبرو بود. این همه ماجرا از یك طرف نشان‌دهنده انگیزه‌های قوی و احتمالا منافع سرشار حزب فساد، حزب بحران‌سازان است، و از طرف دیگر ظرفیت‌های عظیم كشور را برای نیل به ثبات نشان می‌دهد، به صورتی كه اگر دو هفته به سه هفته برسد ماهی گرفتن از آب گل‌آلود برای آنان سخت می‌شود.

*
بیانات مهندس موسوی در جلسه جمعه شب با فعالان اقتصادی از اهمیتی خارق االعاده برخوردار بود. مطالعه گزارش این جلسه را به تمامی دوستان توصیه می کنم. مخاطبان او در این گردهم آیی را جوانان پرشور تشکیل نمی دادند تا با ادای هر جمله به هیجان بیایند و گوینده را تشویق کنند، بلکه آدم هایی جاافتاده و دنیا دیده بودند، از نوع آن کسانی که حتی وقتی تحت تاثیر قرار می گیرند هم به سختی می توان تغییری در چهره و یا رفتارشان مشاهده کرد؛ با این حال به کرات سخنان مهندس موسوی را با تشویق های خود قطع کردند. یکی از این تشویق ها زمانی صورت گرفت که موسوی از ضرورت بازگشت ثبات به فضای کسب و کار سخن گفت. شاید برای ما که آشنایی چندانی با علم اقتصاد نداریم این هیجان چندان متفاوت و پرمعنا به نظر نرسد، اما هم متفاوت است و هم پرمعنا. ثبات اقتصادی قطعا موجب کاهش سود بنگاه ها می شود و فرصت های بادآورده را از بین می برد. آن گاه عده ای که وظیفه و هدفشان قاعدتا به حداکثر رساندن سود خود است در حالی که معنای این جمله را می دانند گوینده را مورد تشویق قرار می دهند. دوست داشتم صدای من که نه گوینده - که جای خود را دارد - بلکه تشویق کنندگان را تشویق می کرد به گوش همه آنها برسانم. به نظرم می رسید آنان با این کف زدن حرف هایی بسیار بیشتر از بارک الله و ماشاءالله می گویند؛ آنها دارند می گویند ما چپاولگر نیستیم، ما به دنبال فرصتی برای خدمت به کشور هستیم و نه غارت آن. وقتی که از ظرفیت های عظیم کشور برای نیل به ثبات سخن می گوییم منظور چنین چیزی است.

ارسال نظرات