صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۲۴۱۱۶
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۸ - ۲۹ بهمن ۱۳۹۳
مصاحبۀ زیر را دیوید بارسمیان با نوام چامسکی انجام داده است. در این مصاحبه، چامسکی ریشه‌های داعش و مسئولیت آمریکا و متحدانش را در ظهور آن تشریح می‌کند. او به خصوص استدلال می‌کند که حملۀ به عراق در سال 2003 به اختلافات فرقه‌ای در این کشور دامن زده و مسبب بی‌ثباتی در جامعۀ عراق شده است. نتیجۀ این اتفاق، جوی بود که در آن افراطی‌های مورد حمایت عربستان صعودی فرصت اوجگیری یافتند.
 
به گزارش فرادید، در این مصاحبه همچنین به قتل عام اخیری که توسط اسراییل در نوار غزه روی داده، با نگاهی به نقش حیاتی‌ای اسراییل برای آمریکا ایفا می‌کند، پرداخته شده است. چامسکی همچنین از دید نژادپرستانه نسبت به مهاجران گواتمالایی می‌گوید، و اینکه چگونه دوران ریگان نابودی کشور ایشان را رقم زده، ایشان را مجبور به ترک موطن خود نمود.
 
در نهایت، چامسکی از نظرات خود دربارۀ جنبش رو به رشد عدالتخواهی زیست محیطی می‌گوید و اینکه چرا فکر می‌کند این موضوع حیاتی ترین موضوع عصر ماست.


 
خاورمیانه، از عراق گرفته تا لیبی، در آتش می‌سوزد. گروه‌های جهادی تازه ظهور کرده‌اند. در حال حاضر داعش در کانون توجهات قرار گرفته است. نظرتان راجع به داعش و ریشه‌های آن چیست؟
 
چند روز پیش مصاحبۀ جالبی از گراهام فولر، افسر اطلاعاتی سابق سیا، و یکی از تحلیلگران مهم اطلاعاتی خاورمیانه منتشر شد. عنوان مصاحبه "داعش ساختۀ دست ایالات متحده است" هست. این یکی از تئوری‌های توطئه است، یکی از هزاران تئوری توطئه‌ای که پیرامون خاورمیانه وجود دارد.
 
اما این بار از سوی یک منبع تازه مطرح می‌شود: منبعی که در دقیقاً در قلب ساختار ایالات متحده قرار داد. فولر در آن مصاحبه دستپاچه شفاف‌سازی می‌کند که منظورش این نیست که ایالات متحده تصمیم گرفته داعش را بوجود آورد و سپس به تامین مالی آن پرداخته است. منظور او این است – و البته به نظر من هم نظر او درست است- که ایالات متحده پیش‌زمینه‌ای را پدید آورده که در بافت آن داعش رشد و گسترش یافت. بخشی از آن ناشی از همان استراتژی چکشی معمول است: هر چه را دوست ندارید بکوبید.
 
در سال 2003، ایالات متحده و بریتانیا عراق را مورد حمله قرار دادند؛ که یک جنایت بزرگ بود. همین بعد از ظهر امروز، پارلمان بریتانیا به دولت این کشور اجازۀ بمباران دوبارۀ عراق را داد. تجاوز به عراق برای این کشور ویرانگر بود. عراق همان موقع هم عملاً مخروبه شده بود. اولاً به خاطر جنگ نزدیک به یک دهه‎ای با ایران، که البته جالب است که در آن موقع مورد حمایت آمریکا بود، و ثانیاً و به دنبال آن، به خاطر بیش از یک دهه تحریم‌های شدید.
 
هر دوی دیپلمات‌های مورد احترام و بین‌المللی که مسئولیت تحریم‌ها به ایشان واگذار شده بود، آن تحریم‌ها را "نسل‌کشانه" خوانده بودند و هر دو در اعتراض به این موضوع، از سمت خود استعفا دادند. آن تحریم‌ها جامعۀ مدنی عراق را نابود کرد و موجب تقویت دیکتاتور شد، چرا که مردم عراق برای زنده ماندن مجبور بودن به او تکیه کنند. شاید به همین خاطر هم بود که او به سرنوشت آن همه دیکتاتوری که به دست مردمشان ساقط شدند، مبتلا نشد.
 
در نهایت، ایالات متحده خیلی ناگهانی در سال 2003 تصمیم به حملۀ به عراق گرفت. بسیاری از عراقی‌ها این حمله را با حملۀ مغول‌ها در هزار سال پیش مقایسه می‌کنند. حمله‌ای به شدت ویرانگر. صدها هزار نفر از مردم کشته شدند، میلیون‌ها تن مجبور به پناهندگی شدند، و میلیون‌ها نفر هم مجبور به تغییر محل زندگی خود شدند. بر اینها نابودی غنا و ثروت باستانی کشور را که به دوران سومریان بازمی‌گشت، نیز بیافزایید
 
یکی از اثرات تجاوز به عراق که به سرعت رخ نشان داد، ایجاد اختلافات فرقه‌ای بود. بخشی از نبوغی که نیروی متجاور و البته گماشتۀ غیرنظامی آمریکا، پل برمر، از خود نشان داد، ایجاد چنددستگی میان فرقه‌ها بود؛ سنی، شیعه، کرد، و سپس انداختن آنها به جان هم بود. در طول تنها چند سال، یک درگیری فرقه‌ای بزرگ و خشن میان فرقه‌های عراق پیش آمد، که مسبب آن حملۀ به عراق بود.
 
شما این موضوع را به توجه به بغداد می‌توانید ملاحظه کنید. اگر یک نقشه از بغدادِ مثلاً 2002، را ببینید، شاهد یک شهر مخلوط هستید: سنی و شیعه در محله‌های یکسان در کنار هم زندگی می‌کنند، و با هم بر خورده‌اند. در واقع، خیلی وقتها اصلاً کسی نمی‌دانست فلانی شیعه است یا سنی. مثل اینکه مثلاً بدانید این دوستتان پیرو فلان گروه پروتستان یا بَهمان گروه پروتستان است. تفاوت‌هایی هست، اما دشمنی‌ای وجود ندارد.
 
در حقیقت چند سالی بود که هر دو گروه می‌گفتند که دیگر هرگز شاهد درگیری شیعه و سنی نخواهیم بود. اینکه بسیار با هم بر خورده‌ایم و زندگی هایمان و محل زندگیمان بسیار با هم گره خورده و از این جور حرفها. اما تا سال 2006 آتش جنگ میان آنها شعله ور شده بود. آن درگیری به کل منطقه گسترش یافت. تا جایی الان شاهدی که کل منطقه بواسطۀ درگیری‌های شیعه و سنی تکه پاره شده است.
 
مولفه‌های درگیری‌های اینچنینی، به شکل طبیعی غالب شدن افراطی‌ترین عناصر را رقم می‌زنند. آنها ریشه داشتند. ریشه‌های آنها در متحد اصلی آمریکا، یعنی عربستان سعودی بود. عربستان از زمانی که ایالات متحده به طور جدی وارد منطقه شد، متحد اصلی این کشور بوده است. در حقیقت این اتحاد از زمان تاسیس کشور سعودی شکل گرفت. نظام این کشور نوعی دیکتاتوری خانوادگی است. دلیل آن هم برخورداری این کشور از منابع عظیم نفت است.
 
بریتانیا، پیش از ورود ایالات متحده به منطقه، معمولاً اسلام‌گرایی افراطی را به ناسیونالیسم سکولار ترجیح می‌داد. و زمانی که ایالات متحده آقای منطقه شد، همان رویکرد را در پیش گرفت. اسلام افراطی حول محور عربستان سعودی می‌گردد. عربستان، افراطی‌ترین، و رادیکال‌ترین حکومت اسلامی در جهان است. ایران در مقایسه با این کشور، همچون کشوری اهل مدارا و مدرن به نظر می‌رسد و بخش‌های سکولار عرب خاورمیانه هم همینطور.
 
نه تنها این کشور بر مبنای نگرشی افراطی از اسلام، وهابی سلفی اداره می‌شود، بلکه این کشور نقش انتشاردهندۀ این عقاید را هم دارد. عربستان از منابع عظیم نفتی خود بهره می‌گیرد تا این دکترین‌ها را در منطقه نشر دهد. این کشور مدرسه، مسجد و روحانی در سراسر منطقه نصب می‌کند، از پاکستان گرفته تا شمال آفریقا.
 
نسخۀ افراطی افراط‌گرایی سعودی آن چیزی است که داعش به عنوان دکترین خود از آن بهره می‌گیرد. در نتیجه این گروه در لوای افراطی‌ترین شکل اسلام، اسلام سعودی، و همچنین درگیری‌هایی که سیاست چکشی ایالات متحده به آن دامن زد، رشد کرد. این مفهوم حرف فولراست.
 
عربستان سعودی نه تنها هستۀ ایدئولوژیکی را که منجر به افراطی‌گری رادیکال داعش شده مهیا می‌کند، بلکه آنها را تامین مالی هم می‌کند. نه تنها دولت سعودی، بلکه ثروتمندان سعودی و کویتی و دیگرانی که منابع مالی و حمایت ایدئولوژیکی این گروه‌های جهادی را فراهم می‌آورند، موجب شیوع آن در کل منطقه شده‌اند. حملۀ ایالات متحده و بریتانیا به منطقه، منبع همۀ اینها است، جایی که این گروه از آن نشات می‌گیرد. منظور فولر از گفتن اینکه داعش ساختۀ دست ایالات متحده است، همین است.
 
مطمئن باشید که با پیشرفت درگیری‌ها، این گروه‌ها افراطی‌تر هم خواهند شد. خشن‌ترین و سرسخت‌ترین گروه‌ها غالب خواهند شد. زمانی که خشونت بدل به وسیلۀ تعامل شد، این اتفاق روی می‌دهد. این روند تقریباً خودکار اتفاق می‌افتد. این موضوع در مورد محله‌ها و همسایه‌ها صدق می‌کند، و به طریق اولی در مورد مسائل بین‌الملل هم صدق می‌کنند. مولفه‌ها روشن و آشکار هستند. این چیزی است که در حال روی دادن است. این جایی است داعش از آن می‌آید. اگر موفق شوند داعش را نابود کنند، چیزی افراطی‌تر سربرخواهد آورد.
 
در این بین، رسانه‌ها هم مطیع هستند. در سخنرانی دهم سپتامبر اوباما، او از دو کشور به عنوان نمونه‌های موفق اعمال استراتژی ضدشورش آمریکا یاد کرد. آن دو کشور کدام ها بودند؟ سومالی و یمن. دهان همه از تعجب باز مانده بود. اما عملاً در گزارش‌هایی که روز بعد در این مورد منتشر شد، شاهد سکوت بودیم.
 
- در مورد سومالی باید بگویم که در این کشور با یک وضعیت وحشتناک مواجهیم. یمن هم اوضاع خیلی بدی دارد. سومالی یک کشور به شدت فقیر است. من قصد ندارم کاملاً تاریخچه این موضوع را بشکافم. اما یکی از دستاوردهای بزرگ و یکی از نقاط افتخار سیاست ضدترور دولت بوش این بود که موفق شدند خیریۀ برکت را تعطیل کنند، که داشت هیزم به آتش تروریست‌ها در سومالی می‌ریخت. رسانه‌ها سر از پا نمی‌شناختند. این یک دستاورد واقعی بود!
 
چند ماه بعد که حقایق شروع به روشن شدن کرد، مشخص شد که این خیریۀ هیچ دخلی به تروریسم در سومالی نداشته است. کارهایی که این خیریه انجام می‌داد به بانکداری، تجارت، امدادرسانی و بیمارستان‌ها مرتبط بود. این خیریه به شکلی اقتصاد شدیداً فقر زده و آش و لاش سومالی را زنده نگه داشته بود. دولت بوش با تعطیل کردن آن، به این موضوع پایان داد. این هم از دستاورد بوش در عملیات ضدشورشیان. کل این موضوع در حد چند خط در رسانه‌ها پوشش داده شد. می‌توانید این را در کتابهای مرتبط به سرمایه گذاری بین المللی بخوانید. این بلایی است که بر سر سومالی می‌آورند.
 
زمانی دادگاه‌های معروف به اسلامی، به نوعی سازمان برای برقراری صلح دست یافته بودند. این رژیم چندان خوشایند نبود، اما حداقل اوضاع آرام بود و مردم کم و بیش آن را قبول داشتند. ایالات متحده تحمل آن را نداشت، و از یک حمله از سوی اتیوپی حمایت کرد تا این رژیم را نابود کند و سومالی را دوباره به ورطۀ نارآرامی دهشتناک بیاندازد. این دستاورد بزرگ ایالات متحده بود.
 
یمن هم داستان خودش را دارد.

بگذارید به سراغ NPR (رادیو ملی آمریکا) برویم و اینکه مجری آن در بحبوحۀ جنگ غزه هنگام برقراری ارتباط با خبرنگار مستقر در غزه پیش از آغاز صحبت گفت: "هر دو طرف خسارات وحشتناکی دیده‌اند." من پیش خودم فکر کردم که آیا منظورش این است که تل‌آویو و حیفا هم مانند غزه با خاک یکسان شده‌اند؟ شما نظر جیمی کارتر دربارۀ ویتنام را به خاطر دارید؟
 

نه تنها آن را به خاطر دارم، بلکه تصور می‌کنم من اولین شخصی بودم که در مورد نظر کارتر صحبت کردم، و باز هم فکر می‌کنم که تا امروز فقط من یک نفر در آن مورد صحبت کرده‌ام. در یک کنفرانس خبری در سال 1977 از کارتر، به عنوان منادی حقوق بشر، سوال پرسیدند که: آیا به نظر شما ما باید در مورد کمک به ویتنام پس از جنگ مسئولیتی بر عهده بگیریم؟ و او پاسخ داد ما هیچ دینی به آنها نداریم – "تخریب دو طرفه بود."
 
کسی راجع به این حرف اظهار نظر نکرد. تازه او در این مورد از جانشینش بهتر بود. وقتی که چند سال بعد، جورج بوش اول، در مقام رییس جمهور، در مورد مسئولیت‌های آمریکا پس از جنگ ویتنام حرف می‌زد، گفت که: هیچ مشکل اخلاقی‌ای که پس از جنگ ویتنام حل نشده مانده باشد وجود ندارد. ویتنام شمالی‌ها به اندازۀ کافی برای بازگرداندن استخوان‌های خلبان‌های آمریکایی به ما تلاش مصروف نداشته‌اند. انگار که ویتنامی‌های وحشی به مرکز ایالات متحده آمده‌اند و وقتی خلبانان بی‌گناه ما در حال سمپاشی مزارع بوده‌اند، هواپیمایشان را ساقط کرده‌اند، حالا هم استخوان‌ها را پس نمی‌دهند. اما، بوش گفت که ما انسان‌های با رحمی هستیم و این کوتاهی را می‌بخشیم و به آنها اجازه می‌دهیم تا دوباره به جهان متمدن بپیوندند.
 
منظورش هم این بود که ما به آنها اجازه می‌دهیم که وارد روابط تجاری و غیره‌ای شوند، که البته خودمان جلویشان را گرفته بودیم، به شرطی که آنها کار و زندگیشان را رها کنند و منابعشان را صرف همین یک معضل باقی‌مانده از جنگ ویتنام (یعنی استخوان‌های خلبان‌ها) کنند. هیچ کس در مورد این حرفها هم اظهار نظر نکرد.


 
یکی از مسائلی که مقام‌های اسراییلی پیوسته تکرار می‌کنند، و در اینجا هم در رسانه‌های بنگاهی تکرار می‌شود، موضوع منشور حماس است. آنها وجود کشور اسراییل را قبول نمی‌کنند، و می‌خواهند آن را از نقشه محو کنند. شما اطلاعات‌تان دربارۀ این منشور و سابقۀ آن بیشتر است.
 
ظاهراً این منشور توسط سه چهار نفر در سال 1988، وقتی که غزه تحت تهاجم شدید اسراییل قرار داشت، تهیه شد. شما دستورهای اسحاق رابین را در آن زمان به خاطر دارید. این یک قیام بدون خشونت بود، که اسراییل واکنشی شدیداً خشن به آن نشان داد، رهبران را کشت، شکنجه کرد، و استخوان‌های مردم را شکست، و همۀ اینها و غیره با دستورهای رابین صورت می‌گرفت. و در میان همۀ اینها، چندنفر آمدند و یک چیزی را که اسمش را منشور حماس گذاشته بودند، مطرح کرده بودند.
 
هیچکس از آن موقع به این منشور توجهی نشان نداده است. اگر آن را بخوانید، می‌بینید که چه سند پیش پا افتاده‌ای است. تنها کسانی که از آن موقع به این سند توجه کرده‌اند، مقام‌های اسراییل و رسانه‌های آمریکایی هستند. آنها عاشقش هستند. هیچکس دیگر اصلاً برایش مهم نیست. خالد مشعل، رهبر سیاسی حماس چند سال پیش گفت: ببینید، اینها گذشته است، به تارخ پیوسته. این (منشور) دیگر اهمیتی ندارد. اما این حرفها مهم نیست. اینها یک وسیلۀ تبلیغاتی ارزشمند پیدا کرده‌اند.
 
از آن طرف، اصول اساسی ائتلاف حاکم در اسراییل را داریم، که البته اسمش را منشور نگذاشته‌اند. اینها اصول یک عدۀ قلیل که تحت تهاجم هستند نیست، بلکه اصول ائتلاف حاکم، لیکود، هست. هستۀ ایدئولوژیک لیکود حزب هروت که توسط منخم بگین (در سال 1948 تشکیل شده بود) است. آنها اسناد تاسیس دارند. در اسناد تاسیس آنها آمده است که اردن امروزی بخشی از سرزمین اسراییل است؛ اسراییل هرگز از ادعای خود نسبت به اردن دست نخواهد کشید. آنچه که امروز اردن خوانده می‌شود، می‌گویند که بخشی از سرزمین تاریخی اسراییل است. آنها هرگز از این ادعای خود دست نکشیده‌اند.
 
لیکود، که پیرو همان اصول است، یک برنامۀ انتخاباتی دارد. این برنامه مربوط به سال 1999 است، اما هرگز مورد بازبینی قرار نگرفته و امروز هم همان است. این برنامه آشکارا می‌گوید که هرگز یک کشور فلسطینی در غرب اردن به وجود نخواهد آمد. به بیان دیگر، می‌گویند که ما به شکل اصولی متعهد به نابود کردن فلسطین هستیم، ختم کلام.
 
اینها فقط واژه نیستند. ما هر روز در جهت اعمال آنها به پیش می‌رویم. هیچکس هیچوقت از دکترین اساسی لیکود، بگوییم همان هروت، حرفی نمی‌زند. من هم حرفی نمی‌زنم، چون هیچکس آن را جدی نمی‌گیرد. در واقع، همین دکترین، دکترین‌ِ اکثریت جنبش کیبوتز هم بود. آشدوت ها-آوودا که بزرگترین بخش جنبش کیبوتز بود، همین اصول را داشت، اینکه هر دو سوی رود اردن متعلق به ماست.
 
یک شعاری داشتند که می‌گفت: "این سوی اردن، آن سو هم". منظورش این بود که هم فلسطین غربی و هم فلسطین شرقی مال ماست. کسی می‌آید بگوید: خوب، پس ما نمی‌توانیم با اسراییل مذاکره کنیم؟ چیزی که مهمتر است، برنامه‌های انتخاباتی واقعی است. و مهم تر از آن اقدامات عملی است، که در راستای نابودی فلسطین است، نه فقط حرف زدن از این موضوع. اما خوب، کسی از اینها نمی‌گوید، ما همه باید راجع به منشور حماس حرف بزنیم!
 
یک تاریخچۀ جالب راجع منشور سازمان آزادی‌بخش فلسطین نیز وجود دارد. حوالی سال 1970، رییس سابق اطلاعات ارتش اسراییل (یهوشفات هرکابی) مقاله‌ای در یک مجلۀ مهم اسراییل منتشر کرد و توجه‌ها را به چیزی که منشور سازمان آزادیبخش فلسطین یا چیزی شبیه به این نامیده بود جلب کرد. هیچکس تا آن زمان چیزی راجع به این منشور نشنیده بود، هیچکس اصلاً به آن توجه نمی‌کرد.
 
در منشور گفته شده بود: این هدف ما است. هدف ما این است که این سرزمین ماست و ما قصد داریم آن را پس بگیریم. در حقیقت، تفاوت چندانی با ادعاهای هروت نداشت، فقط برعکس آن بود. این یک دفعه بدل یک مسئلۀ بزرگ در رسانه‌ها شد. سریع اسم میثاق سازمان آزادیبخش فلسطین را رویش گذاشتند. گفتند میثاق سازمان آزادیبخش قصد دارد اسراییل را نابود کند. اصلاً کسی چیزی راجع به آن نشنیده بوده، آن را یک دفعه به یک مسئلۀ بزرگ تبدیل کردند.
 
من چند سال پیش هرکابی را دیدم. تصادفاً آدم بدی هم نبود. او به منتقد سیاست‌های اسراییل بدل شده بود. آدم جالبی بود. در MIT با هم ملاقات کردیم. تصادفاً، در همان دوران، چیزهایی در رسانه‌های عربی می‌خواندم که می‌گفتند بهتر است رسماً آن منشور را کنار بگذاریم، چون یک جورهایی باعث شرمندگی است.
 
در آن جو از او پرسیدم: "چرا اولین بار آن زمان که خودشان به فکر بازنگری در منشور بودند، موضوع را پیش کشیدی؟" او یک زل عجیبی به من زد، که شما وقتی با اطلاعاتی‌ها همکلام شوید درکش می‌کنید. به آنها آموزش می‌دهند که در حالیکه کاملاً متوجه هستند چه می‌گویید، جوری وانمود کنند که انگار متوجه حرفتان نمی‌شوند.
 
او گفت: "ای بابا، من اصلاً خبر نداشتم". این حرف ابداً قابل قبول نیست. امکان ندارد که رییس اطلاعات ارتش اسراییل، چیزی را که من لا به لای مقالات جراید در بیروت خوانده بودم و از آن خبر داشتم، نمی‌دانسته باشد. معلوم است که خبر داشته.
 
خیلی مشخص است که او تصمیم گرفت این قضیه را رسانه‌ای کند، دقیقاً به این خاطر که فهمیده بود در واقع اطلاعات اسراییل فهمیده بودند که این منشور می‌تواند یک وسیلۀ تبلیغاتی عالی باشد و باید تلاش کنند که فلسطینی‌ها از آن کوتاه نیایند. می‌دانستند که اگر به این منشور حمله کنند، آن وری‌ها کوتاه می‌آیند و خواهند گفت: که ما حاضر نیستیم تحت فشار منشور را بازنگری کنیم. این همان اتفاقی است که در مورد منشور حماس افتاده است.
 
اگر راجع به منشور حرف نزنند، همه یادشان می‌رود، چون اصلاً منشور بی‌معنایی است. بگذارید فقط یک موضوع دیگر را هم اضافه کنم. سند آوردن برای این حرفها الان دیگر غیرممکن شده، آن هم به یک دلیل ساده. همۀ اسناد در دفاتر سازمان آزادیبخش فلسطین در بیروت بودند. و زمانی که اسراییل به بیروت حمله کرد، تمام آرشیوها را دزدیدند. من حدس می‌زنم که اسناد در جایی نگهداری می‌شوند، اما هیچکس امکان دسترسی به آنها را پیدا نخواهد کرد.
 
دلیل یکصدایی نزدیک به مطلق کنگره در حمایت از اسراییل چیست؟ حتی الیزابت وارن، سناتور دموکرات ایالت ماساچوست، نیز به قطعنامۀ راجع به دفاع از خود رای داد.
 
او احتمالاً اصلاً چیزی از خاورمیانه نمی‌داند. به نظرم این موضوع کاملاً مشخص است. موضوع انبار احتیاطی سلاح‌های ایالات متحده در اسراییل را که آمریکا برای استفاده در عملیات نظامیش در اسراییل ذخیره کرده است را مثال می‌زنم. این تازه یک بخش کوچک از اتحاد نظامی و اطلاعاتی است که از دیرباز میان دو کشور وجود داشته است. این اتحاد از سال 1967 اوج گرفت، هر چند که بخشهایی از آن از قبل هم وجود داشت.
 
نظامیان و اطلاعاتی‌های ایالات متحده به اسراییل به عنوان یک پایگاه مهم نگاه می‌کنند. در حقیقت، یکی از اطلاعات خیلی جالبی که ویکی‌لیکس درز داد، رتبه‌بندی مراکز استراتژیک پنتاگون در سراسر جهان بود، که تعداد کمی از آنها چنان اهمیتی دارند که ما باید به هر ترتیبی از آنها حفاظت کنیم. یکی از آنها در چند مایلیِ حیفا قرار دارد. صنایع نظامی رافائل که یک تاسیسات نظامی مهم است.
 
بخش زیادی از پیشرفت‌ها در زمینۀ پهپادها و همین‌طور زمینه‌های دیگر در آنجا صورت گرفته است. این محل از چنان اهمیت استراتژیک بالایی برای آمریکا برخوردار است، که از این لحاظ در بالاترین رتبه‌ها رده بندی شده است. رافائل این موضوع را می‌داند، تا جایی که دفتر مدیریت خود را به واشنگتن انتقال داده است، یعنی همانجایی که پولشان می‌دهند. همین موضوع نوع رابطۀ میان آمریکا و اسراییل را روشن می‌کند.
 
و البته این رابطه از این هم بسیار فراتر می‌رود. سرمایه‌گذاران آمریکایی عاشق اسراییل هستند. وارن بافت جدیداً چند شرکت اسراییلی را فکر می‌کنم به قیمت چند میلیارد دلار خریداری کرده و گفته است که خارج از ایالات متحده، اسراییل بهترین محل برای سرمایه‌گذاری آمریکایی‌هاست. همچنین شرکت‌ها بزرگ مثل اینتل و سایرین، سرمایه‌گذاری‌های سنگین در اسراییل انجام داده‌اند و این رون ادامه دارند. اسراییل یک مشتری ارزشمند برای آنهاست: در منطقۀ استراتژیکی واقع شده، حرف گوش کن است، هر چه آمریکا بخواهد انجام می‌دهد، و پایش که بیافتد برایشان سرکوب و خشونت هم انجام می‌دهد. ایالات متحده بارها از این موضوع به عنوان روشی برای دور زدن خواست کنگره و مردم برای محدود کردن خشونت استفاده کرده است.
 
در حال حاضر سر و صدای زیادی در مورد کودکانی که از آمریکای مرکزی، به خصوص گواتمالا، به پا شده است. چرا آنها از گواتمالا فرار می‌کنند؟ اینجا من یک عکس از آنها در دفترم دارم. آنها به خاطر این از گواتمالا فرار می‌کنند که آنجا یک مخروبه است. که بخش بزرگی از آن ناشی از حمله به سرخپوستان مایا در سال دهۀ هشتاد بود. در واقع آن عکسی که می‌بینید از یک زن مایا است.
 
ریگان که شدیداً خشن و متوحش و همینطور شدیداً نژادپرست بود، می‌خواست مستقیماً از حملۀ ارتش گواتمالا حمایت کند، حمله‌ای که حقیقتاً یک نسل کشی علیه سرخپوستان مایا بود. یک قطعنامه در کنگره تصویب شد که مانع او شد، و در نتیجه او سراغ نوچه‌های تروریستش رفت.
 
اصلیترین‌شان اسراییل بود. همچنین تایوان و چند کشور دیگر. اسراییل سلاح‌های ارتش گواتمالا را تامین کرد – تا همین امروز هم آنها دارند از سلاحهای اسراییلی استفاده می‌کنند- نیروهای تروریستی را آموزش داد که حملۀ نسل‌کشانه را اجرا می‌کردند. این یکی از خدماتی است که اسراییل برای آمریکا انجام می‌دهد. آنها همین وظیفه را در آفریقای جنوبی نیز انجام دادند. در واقع همین موضوع موجب جر و بحث جالبی با قهرمان بزرگ (!) الی ویزل شد.
 
اواسط دهۀ هشتاد، سالوادور لوریا، یکی از دوستانم که برندۀ نوبل بیولوژی است و فعال سیاسی هم هست، این موضوع را می‌دانست. البته خیلی هم محرمانه نبود. او از من خواست مقالاتی را که در نشریات عبری راجع به نقش اسراییل در حملات نسل‌کشانه در گواتمالا، البته نقش که چه عرض کنم در واقع رهبری اسراییل در این حملات، به چاپ رسیده بود برایش جمع‌آوری کنم. چرا که می‌خواست آنها را همراه با نامه‌ای مودبانه برای الی ویزل بفرستد و بگوید: می‌خواهم توجه شما را که خودتان هم برندۀ جایزۀ نوبل هستید به این موضوع جلب کنم. از الی ویزل چیز بدی نمی‌خواست، می‌خواست بگوید شما که با مقامات در ارتباطید لطف کنید، فقط در خفا به آنها گوشزد کنید که مشارکت اسراییل در نسل کشی کار درستی نیست.
 
چند ماه بعد، مصاحبه‌ای از الی ویزل در یکی از نشریات عبری خواندم، که خیلی هم از الی ویزل بدشان می‌آید. آنها به او به چشم شارلاتان و کلاهبردار نگاه می‌کنند. یکی از سوالات این مصاحبه این بود: "راجع به نقش اسراییل در حملات نسل‌کشانه در گواتمالا چه فکر می‌کنید؟"
 
این گزارش نقل کرده بود که ویزل آهی کشید و سپس گفت: من چند ماه پیش نامه‌ای از یکی از دوستان که همچون خودم برندۀ جایزۀ نوبل است دریافت کردم که در آن این اقدامات را به من گوشزد کرده بود و از من خواسته بود تا در خفا به شکلی سعی در محدود کردنشان کنم؛ اینجا جالب است که ویزل سپس می‌گوید: "من نمی‌توانم حتی در خفا از اسراییل انتقاد کنم. دوست ندارم حتی در خفا چیزی بگویم که مانع از مشارکت اسراییل در در نسل کشی شود. این هم از الی ویزل که شده است قهرمان بزرگ اخلاق!
 
این داستان حیرت آور است. حالا کودکان و بسیاری دیگر از پناهندگان از سه کشور فرار می‌کنند: ال سالوادور، هندوراس و گواتمالا. نه از نیکاراگوئه‌ای تقریباً به همان اندازۀ هندوراس فقیر است. پس چه فرقی میان این دو است؟ فرقش این است که نیکاراگوئه کشوری است که در دهۀ هشتاد ابزاری برای دفاع از خود در برابر نیروهای تروریستی آمریکا داشت – ارتش داشت. در سایر کشورهایی که گفتم، ارتششان خود نیروی تروریستی بودند که بوسیلۀ آمریکا حمایت و مسلح می‌شدند، و در برخی موارد هم از سوی نوچۀ آمریکا یعنی اسرییل مسلح می‌شدند. قضیه این است.
 
جدیداً با خوش‌بینی گزارش می‌دهند که پناهندگان کودکی که به آمریکا می‌آیند کمتر شده است. دلیلش چیست؟ دلیلش این است که ما روی مکزیک فشار وارد کرده‌ایم و به آنها گفته ایم تا با استفاده از زور، مانع قربانیان خشونت ما که قصد دارند برای زنده ماندن خود را به آمریکا برسانند شوند. در نتیجه حالا که مکزیک این زحمت را برای ما می‌کشد، پناهنده‌های کمتری به مرزهای ما می‌رسند. این دستاورد انسانی بزرگ اوباما است.
 
جالب است که پناهنده‌های هندوراسی از همه بیشترند. چرا هندوراس؟ چون که در سال 2009، یک کودتای نظامی در هندوراس اتفاق افتاد و "زلایا"، رییس جمهور، را که می‌خواست شروع به اصلاحاتی که کشورش شدیداً محتاجش بود کند، از کشور بیرون انداختند.
 
من وارد جزییات نمی‌شوم، اما دست آخر ایالات متحده تحت رهبری اوباما، یکی از معدود کشورهایی شد که کودتا و انتخاباتی که توسط کودتاچی‌ها برگزار شد را به رسمیت شناختند. کودتایی که وضع هندوراس را حتی از آنچه که بود ترسناکتر کرده است. کشوری که با اختلاف در قتل و خشونت رتبۀ اول را دارد. پس بله، اینطور است که مردم فرار می‌کنند. و به همین خاطر هم آنها را به همان هندوراس برمی‌گردانند تا در اتاق وحشتی که برایشان درست کرده‌اند زندگی کنند.
 
در شرایط حاضر، به نظر می‌رسد که فرصتی پیش آمده تا کردهای عراق بتوانند نوعی کشور و استقلال را که از دیرباز به رویایش را داشتند برای خود محقق کنند، که جالب است با منافع اسراییل در عراق هم همپوشانی دارد. آنها به طور مخفیانه حامی کردها بوده‌اند، اما این را که اسراییل در صدد تجزیۀ عراق است را همه می‌دانند.
 
بله همین طور است. و این یکی از نقاطی است که سیاست‌های آمریکا و اسراییل با هم اختلاف دارند. نواحی کردنشین در محاصرۀ خشکی هستند. دولت عراق از صدور نفت، که تنها منبع آنهاست، توسط آنها جلوگیری کرده است و البته با پیشنهاد تبدیل شدن آنها به یک کشور مخالف است.
 
مشخصاً، و البته رسماً به صورت مخفیانه، انتقال نفت از نواحی کردنشین به ترکیه وجود دارد. اینجا هم با یک رابطۀ پیچیده روبه‌رو هستیم. بارزانی، رهبر کردهای عراق، یک سال پیش از ترکیه دیدن کرد، و آنجا حرفهای بهت آوری به زبان آورد. او بسیار از رهبری کردها ترکیه انتقاد کرد و مشخصاً سعی داشت روابطش را با ترکیه، که البته با خشونت کردهای خود را سرکوب می‌کوند، بهتر کند.
 
اکثر کردهای جهان در ترکیه هستند. می‌توان درک کرد که چرا این حرفها را زده است. ترکیه تنها دروازه‌ای است که کردهای عراق به جهان دارند. اما ترکیه در قبال این موضوع، رفتاری چند پهلو دارد. از دیدگاه ترکیه، یک کردستان مستقل در شمال عراق، که دقیقاً چسبیده به نقاط کردنشین ترکیه و یا تشکیل کشوری کردنشین در سوریه که از طرفی دیگر به کردهای ترکیه چسبیده‌اند، ممکن است جدایی‌طلبان را تشویق کند و حتی باعث تلاش در جهت خودمختاری در قسمت‌های جنوب شرقی ترکیه که عمدتاً کردنشین است، شود. ترکها از زمانی که ترکیۀ مدرن در سال 1920 ظهور کرد، با این موضوع مقابله کرده‌اند، آن هم به طرزی شدیداً خشن. در نتیجه آنها دیدگاه چندوجهی به این موضوع دارند.
 
کردستان به هر ترتیب موفق شد که تانکرها را راضی کند تا نفت کردها را حمل کنند. آن تانکرها حوالی مدیترانه پرسه می‌زنند. هیچ کشوری آنها را پذیرش نمی‌کند، مگر شاید اسراییل. نمی‌شود مطمئن بود، اما به نظر می‌رسد که آنها بخشی از آن را می‌خرند. تانکرهای کردها به دنبال راهی هستند تا نفتشان را در مدیترانۀ شرقی به ترتیبی تخلیه کنند. این روند با ابعادی که به کردستان اجازه دهد روی پا بایستد و یا حتی حقوق مقامهای خود را پرداخت کند، اتفاق نمی‌افتد.
 
علاوه بر این، اگر به اربیل، که می‌گویند پایتخت کردستان است، بروید در ظاهر برجها در حال سر به فلک کشیدند و ثروت موج می‌زند. اما این یک سیستم شکننده است. نمی‌تواند جان سالم به در ببرد. و از سوی مناطق عمدتاً متخاصم محاصره شده است. همانطور که گفتم، ترکیه یک جورهایی در این مورد موضع شفافی ندارد. به همین خاطر هم هست که به محض این که توانستند، کرکوک را گرفتند.


 
چند تا سوال هست که در پایان می‌خواهم بپرسم. شما نوه دارید. به نظرتان چه جور جهانی به آنان به ارث می‎رسد؟
 
جهانی که داریم برای نوه‌هایمان می‌سازیم، جهانی ترسناک است. یک دغدغۀ مهمی که باید مدنظر قرار گیرد، چیزی است که در راهپیمایی 21 سپتامبر در نیویورک مطرح شد. چند صد هزار نفر در نیویورک تظاهرات کردند و خواستار اقدامی جدی در مورد گرمایش کرۀ زمین شدند.
 
این مسئله شوخی نیست. این اولین بار در تاریخ گونۀ بشر است که ما باید در مورد اینکه نسل‌های آینده بتوانند زندگی آبرومندی داشته باشند، تصمیم بگیریم. تا با حال این اتفاق رخ نداده بود. تا همین جا تصمیماتی گرفته‌ایم که با سرعتی چشمگیر در حال محو کردن گونه‌های مختلف از سطح زمین است.
 
سرعت نابودی گونه‌ها در حهان امروز تقریباً با سرعت این پدیده در شصت و پنج میلیون سال پیش که یک شهاب سنگ بزرگ با زمین برخورد کرد و تبعات زیست محیطی فاجعه باری بر جای گذاشت، برابری می‌کند. آن اتفاق به عصر دایناسورها پایان داد؛ آنها از روی زمین محو شدند. به نوعی فضای کوچکی برای پستانداران کوچک ایجاد کرد که در آن شروع به تکامل کردند و نهایتاً منجر به پیدایش ما شد. همین اتفاق امروز در حال روی دادن است، با این تفاوت که این بار ما نقش شهاب سنگ را ایفا می‌کنیم. بلایی که ما بر سر محیط زیست می‌آوریم، در حال ایجاد شرایطی مشابه شصت و پنج میلیون سال پیش است. تمدن بشر در خطر است. تصویر زیبایی از آینده نمی‌بینم.
 
در نتیجه 21 سپتامبر، روز تظاهرات، که خود قدم بسیار مثبتی بود، نشانه‌ای بود از این که می‌شود کارهایی کرد، و اینکه لازم نیست که همه چیز را از جهان محو کنیم. در همان روز یکی از نهادهای علمی بین‌المللی آخرین داده‌های ثبت شده در رابطه با انتشار گازهای گلخانه‌ای را منتشر نمود که به سال 2013 مربوط می‌شد. میزان انتشار این گازها رکورد زده است. و نسبت به سال قبل از آن دو درصد بالاتر بود. این میزان افزایش در آمریکا از این هم بالاتر بوده و تقریباً سه درصد افزایش داشته است.
 
در همان روز گزارشی منتشر شد، که پیش‌بینی تعداد روزهای سوپرگرمِ نیویورک برای چند دهۀ آینده در آن آمده بود. سوپرگرم یعنی روزی که در آن دمای هوا از 90 درجۀ فارنهایت بالاتر باشد. آنها پیش بینی کرده بودند که تعداد این روزها در نیویورک سه برابر خواهد شد. و هر چه سمت جنوب برویم وضع بدتر هم می‌شود. بر اینها بالا آمدن سطح دریاها را هم اضافه کنید، که قرار است بخش بزرگی از بوستون را زیر آب ببرد. یک نمونه‌اش ساحل بنگلادش است که صدها میلیون نفر در آن زندگی می‌کنند و به کل زیر آب خواهد رفت.
 
همۀ اینها در کوتاه مدت می‌توانند رخ دهند. در حال حاضر منطقی که نهادها ما در پیش گرفته‌اند، این اتفاقات را جلو می‌اندازد. در چنین شرایطی اکسون موبیل که بزرگترین تولیدکنندۀ انرژی است اعلام کرده که قصد دارد تمام تلاشش را صرف استخراج سوختهای فسیلی کند، چرا سود زیادی دارد. نمی‌شود به آنها خرده گرفت، این طبیعت سیستم کاپیتالیسم دولتی است، منطق آن این است. اصلاً با توجه به چارچوب نهادهای ما، این دقیقاً همان کاری است که باید انجام دهند. آنها قرار است سود تولید کنند. و اگر این موضوع نوه‌های ما را از زندگی درست و حسابی در آینده محروم می‌کند، مشکل آنها نیست.
 
شورون، که یک کمپانی انرژی بزرگ دیگر است، یک برنامۀ کوچک برای انرژی های تجدیدپذیر داشت. آنها این برنامه را بیشتر به خاطر مسائل تبلیغاتی راه انداخته بودند، اما در عمل این برنامه سودده از آب درآمد. اما درش را تخته کردند، چون سوخت‌های فسیلی بسیار بیشتر سودده هستند.
 
در ایالات متحده در حال حاضر همه جا در حال حفاری هستند. اما جاهایی هست که تا حدودی حفاری را محدود کرده‌اند، زمین‌های فدرال. لابی‌های انرژی شدیداً از دست اوباما شاکی هستند، جلوی دسترسی‌شان به زمین‌های فدرال را گرفته است. وزارت کشور جدیداً آماری منتشر کرده که عکس این موضوع را نشان می‌دهد. در دولت اوباما، حفاری در زمین‌های فدرال پیوسته افزایش یافته است. چیزی که کاهش یافته، حفاری در دریاست.
 
اما آن هم واکنشی به فاجعه‌ای بود که بریتیش پترولیوم در خلیج مکزیک رقم زد. دقیقاً بعد از فاجعه، واکنشی که صورت گرفت عقب نشینی بود. حتی شرکت‌های انرژی نیز از حفاری عمیق دریایی عقب نشینی کردند. لابی ها دارند همه چیز را ردیف می‌کنند. اگر به حفاری زمینی توجه کنید، مرتب در حال بالا رفتن است. ترمزهای کمی برای آن وجود دارد. این روندها خیلی خطرناک هستند، و شما می‌توانید حدس بزنید که چه طور جهانی در انتظار نوه‌های ما خواهد بود.



ارسال نظرات
ناشناس
۱۴:۰۰ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۹
واقعا به چامسکی میگن یه روشنفکر واقعی
همه جا معیارهای یکسان داره چه در مورد حکومت آمریکا ، چه در موردحکومت ایران
مصاحبه های جالی هم درباره ایران داشته که البته قابل انتشار نیست!
بیست وسی
۱۱:۴۹ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۹
دروق است .....اگر همه کشورها ویران شود ایران بدلیل مردم صبور و قیور و با استقامتش خم به ابرو راه نخواهد داد.....
م.م
۱۲:۵۱ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۹
اصلا كل مطلب را خواندي -دروغ -غيور -خم به ابرو نمياورد
سجاد فرارو دوست
۱۳:۲۲ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۹
دروغ در اصطلاح، همان اظهار امر خلاف واقع و سخن بر خلاف حقیقت را دروغ گویند که یکی از بزرگترین و بدترین صفات انسان، دروغ گفتن است.