امیرهوشنگ ابتهاج متخلص به «هـ.الف.سایه» بر اثر بیماری ذاتالریه در بیمارستانی در کلن آلمان بستری شد.
یلدا ابتهاج در صفحه شخصیاش در یکی از شبکههای مجازی اجتماعی متنی منتشر کرد و این خبر را تایید کرد.
او نوشت: «...«سایه» در حال حاضر در بیمارستانی درشهر کلن بستری است و تحت نظر پزشکان متخصص هستند. هفته پیش بعلت ذات الریه بستری شدند و تحت معالجه قرارگرفتند. در حال حاضر جای نگرانی وجود ندارد و بزودی در روزهای هفته آینده به خانه بر میگردند...»
یلدا ابتهاج ضمن تشکر از کسانی که در این مدت پیامهای محبتآمیز ارسال کردهاند، ابراز امیدواری کرده تا به زودی این شاعر از بیمارستان مرخص شود.
امیرهوشنگ ابتهاج متولد اسفند 1306 در شهر رشت است، او در آغاز، همچون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود؛ اما، نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، به ویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساسا شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد.
سایه در سال 1325 مجموعهٔ «نخستین نغمهها» را، که شامل اشعاری به شیوهٔ کهن است، منتشر کرد. در این دوره هنوز با نیما یوشیج آشنا نشده بود. «سراب» نخستین مجموعهٔ او به اسلوب جدید است، اما قالب همان چهارپارهاست با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ «سیاه مشق»، با آنکه پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سالهای 25 تا 29 شاعر را دربرمیگیرد. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزلهای خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که میتوان گفت تعدادی از غزلهای او از بهترین غزلهای این دوران به شمار میرود.
سایه در مجموعههای بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با کتاب شبگیر خود که حاصل سالهای پر تب و تاب پیش از سال 1332 است به شعر اجتماعی روی آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازهای در شعر معاصر گشود.
سیر جهان در آینه ی روی او کنی
خاک سیه مباش که کس برنگیردت
آیینه شو که خدمت آن ماهرو کنی
جان تو جلوه گاه جمال آن گهی شود
کایینه اش به اشک صفا شست و شو کنی
خواب و خیال من همه با یاد روی توست
تا کی به من چو دولت بیدار رو کنی
درمان درد عشق صبوری بود ولی
با من چرا حکایت سنگ و سبو کنی
خون می چکد ز ناله ی بلبل درین چمن
فریاد از تو گل، که به هر خار خو کنی
دل بسته ام به باد، به بوی شبی که زلف
بگشایی و مشام مرا مشکبو کنی
اینجاست یار گم شده گرد جهان مگرد
خود را به جوی سایه اگر جست و جو کنی
خداوند سلامتی به استاد عنایت بفرماید انشالله
از نظرات خوانندگان فرهیخته فرارو لذت بردم .... بعضی از اشعار وزین استاد رو تا حالا نخونده بودم .... درود بر فرارو ... درود بر همه شما
استاد سایه با تمام وجود برای سلامتی شما دعا میکنم .
کوشش شهریار برای رفتن به راه نیما به استناد کدام سوابق عنوان شده است؟
سرودن چند شعر نو نشانه خلاقیت دو چندان شاعر میباشد و نه تلاش برای دستیابی به راه نیما !!
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا، یا گرفته ست هنوز؟
نفسم مي گيرد
كه هوا هم اينجا زنداني ست!
-----
خدایا سایه را در سایه است حفظ کن. آمین.
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست
میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی
عشق لیلی می کند اندوه را
در رخ لیلی نمودم خویش را
سوختم مجنون خام اندیش را
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی دانست و خود را می ستود
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری چشم تو این بنفشه دمید
ان شاء الله خداوند شفای عاجل عنایت نماید
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ایـران ای سـرای امیـد بر بامت سپیـده دمید بنگـر کزین ره پر خون خـورشیـدی خجسته رسید
اگر چـه دلهـا پـر خــون اسـت شکوه شادی افزون است سپیده ی ما گلـگـون اسـت که دست دشمن در خون است
ای ایــــران ! غمــت مـرســاد ! جاویدان شکوه تــــو بـــــاد !
راه ما، راه حق، راه بهروزیست اتحــــاد اتحــاد رمــز پیروزیسـت
صلح و آزادی جاودانه در همه جهان ، خوش باد! یادگار خون عاشقان !ای بهـار تازه ی جــاودان در ایــن چمــن شکفته باد!
[۳]
با آرزوی سلامتی برای پیر پرنیان اندیش
سر خوشان عشق را نالان مکن
بر درختی کاشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پرّان مکن
نیست در عالم ز هجران تلخ تر
هر چه خواهی کن، ولیکن آن مکن
خدایا شفایش بده که بعد از داغ مشکاتیان و لطفی و ما را تاب هجر یار دیگری نیست.
زنده باشد
به سلامت نگاه دارش
با ارزوی سلامتی برای استاد بزرگ ادب فارسی نمیدانم ایشان چرا اینقدر سانسور میشوند سروده های اقای ابتهاج در اندازه حافظ ارزش دارد اما چه فایده که گفته اند همیشه
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ من ایی که نیستم
رو نهي بدان فراز
چه فكر ميكني
جهان چو ابگينه شكسته ايست
كه سرو راست هم در او
شكسته مينمايد
چنان نشسته كوه
در كمين اين غروب تنگ
كه راه
بسته مينمايدت
زمان بيكرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج
بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند
رونده باش
اميد هيچ معجزي ز مرده نيست
زنده باش»
با آرزوی سلامتی برای ایشان.
سایه ات مستدام بر سر شعر و ادبیات ما
ای موی سپید سپبد روح
باید سالم و پر توان بر سیاهی کسالت فائق آیی از دعای مردم و کرامت خالق زیبایی ها
چه به سر داشت؟ چه آمد به سرش؟
سینه می سود به خاک
سر به خارا می کوفت
چاله را با تن خود پر می کرد
تا سرانجام از آن رد می شد.
آه آن رود روان دیگر نیست
گر فرومانده زمینش خورده ست
گر رسیده ست به دریا دریاست.
رود رفته ست و در این بستر خشک
چاله ای هست و در او مشتی آب
که زمین می خوردش.
قصه این است که آن آب منم!
استاد انسان متواضع و دوست داشتنى هستند
ای سایه صبر کن که براید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من..
ای سایه صبر کن که براید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
ای سایه صبر کن که براید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ای سایه صبر کن که براید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
بیقرار لطفی شده .....
ارغوان این چه رازیست که هر سال بهار با عزای دل ما می آید ....
روزگارا قصد ایمانم مکن
زانچه می گویم پشیمانم مکن
گر بدی گیرد جهان را سر بسر
از دلم امید خوبی را مبر
استاد بزرگي است
بعد مرگ نیما؛ شعری سوزناک واسه شهریار گفته:
با من بیکس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدارا تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنیام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی است، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان
«سایه» در پای تو چون موج دمی زارگریست
که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان
مگه شما کل ادبیات معاصر رو ورق زدید ؟
مرحوم نجمه زارع
مرحوم قیصر امین پور
و صدها شاعر که خدا رو شکر در عنفوان جوانی هم هستند اشعار فاخر و شایسته ای دارند
بعد از ان هم شعر و هنر یک امر نسبی هست نه مطلق یعنی ممکنه من با برخی اشعار جناب بهمنی یا فاضل نظری یا سید حمید برقعی یا شفیعی کدکنی لذتی ببرم که شما اصلا از خواندن آن لذتی نبرید
پس نظر خودت را تعمیم ندهید
اینکه شما ندیده اید دلیل بر نبودن نیست بزرگوار