عبدالرضا شیبانی در وبسایت صبح میمه نوشت: آقای علیرضا قزوه را با شعر از نخلستان تا خیابان که اعتراضی بر آغاز تکنوکرات بازی های دوران سازندگی بود، شناختم. شاعر جوانی که رنگ و روی روستایی خودمان را داشت و برای همین بیشتر به دل می چسبید.
آخرین بار هم در اجرای حامد زمانی در برج میلاد او را دیدم. قزوه چند سالی است وابستهی فرهنگی و مدیر مرکز تحقیقات زبان فارسی در هند شده است و این چند سال هر کجا رفته، قدر دیده است و بر صدر نشسته است.
او هنرمند بزرگی است و نصیحت به او فقط از باب "نصیحت به ائمه ی مسلمین" جواز دارد. هنرمندان نباید خود را به دولتهای متنوع و متغیر بچسبانند. حامد زمانی هم از این قاعده مستثنی نیست. مگر آنکه هنرشان از استحکام و غنای کافی برخوردار نباشد و در پی آن باشند که به هر قیمتی، بمانند.
قزوه آخرین سروده اش را خیلی کوتاه به مذاکرات و ترسها و دلواپسیهایش که در حقیقت دلواپسیهای جبههی پایداری است، اختصاص داده است. او می گوید: «میترسم ظریف کراوات کری را به یادگار بگیرد …» و این چقدر خلاف انصاف است.
در اینکه قزوه میتواند سخن متفاوتی داشته باشد هیچ تردیدی وجود ندارد. همینطور که صادق زیبا کلام و علی مطهری دارند اما نه با نام رهبری. اشکال اینجاست که امثال قزوه از رهبر معظم انقلاب مایه میگذارند و دیدگاههای خود را مطابق با منویات حضرت ایشان اعلام میکنند و به گونهای که جفا به مقام معظم رهبری نیز تلقی میگردد، القا میکنند که تنها طرفداران و ذوبشدگان در ولایت هستند.
قزوه در "از نخلستان تا خیابان" بیتی دارد که "کلاهم را قاضی کردم، جهنمی شد" و حتما میشود از قزوه خواست یکبار دیگر کلاهش را قاضی کند و بیش از کلاهش، نگران خودش، باشد. انتظار میرود امثال علیرضا قزوه از تعلقات و تعصبات گروهی وارستهتر گردند و از باب ادعایی که دارند با شاخص ولایت به ارزیابی رویدادهای مهم و حساسی نظیر مذاکرات هسته ای بپردازند.
***********************************************
شعر علیرضا قزوه با عنوان "دقیقهی نود" درباره آخرین دور مذاکرات هستهای در وبلاگش منتشر شد:می ترسم مذاکرات آخر ژنو
درست مثل بازی آرژانتین باشد
با آن همه دوام که آوردیم
درست در دقیقه ی آخر
ناگاه کسی مثل مسی
بیاید و کار را تمام کند
می ترسم بعد بازی
عراقچی دوباره تبلت اش را بیرون بیاورد
تا به یادگار فیلم بگیرد
و کاپیتان ظریف
کراوات جان کری را به یادگار بگیرد
و ما بی خود به خیابان بریزیم
و جشن باخت بگیریم.
قزوه که خودش همه رو نقد میکنه یکی پیدا شده خودشو نقد کنه .
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که موسم ورع و روزگار پرهیز است...
می ترسم
سفره های یتیم شرمنده علی و زهرا شود و من مسلمان باشم
می ترسم
بازار کلیه / با نرخ تورم / سور مرگ بگیرد / ومن مسلمان باشم
می ترسم
دلارها
درجیب ریا و دروغ برقصند / و کوخ ها را به تمسخر گیرند / و من مسلمان باشم
می ترسم
ربا/ دیگر جنگ با خدا نباشد / و من مسلمان باشم
می ترسم
سود مردن صداقت / کلان باشد
و من مسلمان باشم
می ترسم ...
مسئله اين است برادر.
بگذار كار تمام بشود هر كس تمام كرد بكند!
خوبه که حافظ و سعدی و شهریار و نیمایوشیج و .... نیستن !!!!
یه نوشته معمولی که نویسنده اش دستش زیادی به کلید اینتر کیبورد خورده! یا مثلا کیبوردش ویرگول نداشته، جاش اینتر زده!
نترس که من هستم
که ما هستیم
و تو تنهای تنها
کنار ردیف کلمات نشسته ای
و این پایان دیدن دنیاست
از دریچه تردید
امضا راوی