صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۱۴۹۴۵
روانشناسی شکنجه: حد اطاعت
سال 1960 بود و دکتر استنلی میلگرام نظریه‌ای دربارۀ آلمان‌ها داشت. استنلی میلگرام که در آن زمان 27 سال بیشتر نداشت، در حال بدل شدن به ستارۀ روانشناسی اجتماعی بود. او به تازگی دکترای خود را در دانشگاه هاروارد و با موضوع پدیدۀ "همنوایی" (conformity) دریافت کرده در دانشگاه "یِیل" به سمت استادی رسیده بود.
تاریخ انتشار: ۱۶:۴۶ - ۰۴ آذر ۱۳۹۳
فرارو- سال 1960 بود و دکتر استنلی میلگرام نظریه‌ای دربارۀ آلمان‌ها داشت. استنلی میلگرام که در آن زمان 27 سال بیشتر نداشت، در حال بدل شدن به ستارۀ روانشناسی اجتماعی بود. او به تازگی دکترای خود را در دانشگاه هاروارد و با موضوع پدیدۀ "همنوایی" (conformity) دریافت کرده و در دانشگاه "یِیل" به سمت استادی رسیده بود. او تصمیم گرفت تا در اولین آزمایشی که در مقام یک استاد دانشگاه انجام می‌دهد، به بسط مقالات در زمینۀ همنوایی کمک کند و این موضوع را ملموس‌تر کند. میلگرام که همواره بلندپرواز بود، تنها به دنبال یک چالش بزرگتر نمی‌گشت، او در پی آن بود تا هلوکاست را بازسازی کند تا بتواند آن را در سطح آزمایشگاهی و میکروسکوپی مطالعه کند. و متاسفانه به خواسته‌اش رسید.
 
به گزارش فرارو، میلگرام پایان‌نامۀ کارشناسی ارشد خود را در موضوع همنوایی، پیرو اثر مشهور سالومون اَش، استاد روانشناسی در کالج سوارثمور، نوشت. در آزمایشی که اَش در سال 1951 با استفاده از گروه کوچکی که همدست آزمایشگر بودند و یک فرد دیگر که مورد آزمایش بود، انجام داد؛ کارتی به گروه و فرد مورد آزمایش داده می‌شد که روی آن یک تصویر یک خط بود، سپس به آنها کارت دیگری نشان داده می‌شد که سه خط با طولهای مختلف روی آن چاپ شده بود. شرکت‌کنندگان در آزمایش می‌بایست از میان سه خط، خطی را که با خط کارت اول هم اندازه بود را انتخاب می‌کردند. این وظیفه چنان ساده است که یک فرد به تنهایی به راحتی آن را انجام می‌دهد، در این آزمایش فرد مورد آزمایش، پس از آنکه همۀ همدست‌ها پاسخ اشتباه یکسانی را انتخاب می‌کرند، نفر آخری ‌بود که انتخاب خود را انجام می‌داد. اَش دریافت که تحت چنین شرایطی یک سوم افراد مورد آزمایش با پاسخ اشتباهی که همدستها داده بودند همنوایی می‌کند.
 
میلگرام آزمایش اَش را قدری تغییر داد. او به جای خط از صوت آهنگین استفاده کرد و قصد داشت یک مقایسۀ بین المللی بدست دهد (او به دنبال آن بود تا از آلمان‌ها استفاده کند، اما مشاورش او را متقاعد کرد تا جمعیت‌های نروژی و فرانسوی را مورد مطالعه قرار دهد). نتایج این تحقیق در مجلۀ Scientific American به چاپ رسید، اما میلگرام ارضا نشد. او فضای فکری آن زمان را اینگونه برای ریچارد ایوانز (در کتاب "شکل‌گیری روانشناسی اجتماعی") توصیف می‌کند:
 
"یکی از نقدهایی در مورد آزمایش‌های اَش مطرح می‌شد این بود که آن را غیر قابل تعمیم می‌دانستند، چرا که به هر حال آزمایشی که در آن قرار است فرد در مورد طول یک خط قضاوت کند، محتوایی مشخصاً مبتذل (trivial) دارد. در نتیجه سوالی که به ذهن من رسید این بود: "چگونه می‌توان این آزمایش را به یک آزمایشی که از نظر انسانی اهمیت بیشتری داشته باشد تبدیل کرد؟" به نظرم رسید که اگر به جای آنکه یک گروه بر قضاوت‌های فرد در تشخیص طول خط فشار وارد کنند، گروه می‌تواند فرد را تحت فشار بگذارد تا کاری بزرگتر انجام دهد؛ این موقع بود که می‌شد اهمیت بیشتری برای رفتاری که از سوی گروه در فرد القا می‌شود، یافت. از خود پرسیدم، که آیا یک گروه می‌تواند فرد را تحریک کند تا در حق فرد دیگری قساوت به خرج دهد؟"



میلگرام طرح یک جعبۀ عریض را کشید که روی آن کلیدهای دایره شکلی از 1 تا 9 تعبیه شده بود. این جعبه یک اعمال کنندۀ شوک الکتریکی مشقی بود که با استفاده از آن قرار بود تمایل افراد به اعمال شکنجه سنجیده شود. او به دنبال انجام یک آزمایش بزرگ بود. صدالبته کسی مورد شوک الکتریکی قرار نمی‌گرفت، اما همدست در آزمایش صدای شوک شدن و درد کشیدن را در می‌آورد (میان آزمایش شونده و همدست یک دیوار وجود داشت و آزمایش شونده تنها صدای همدست را می‌شنید). تنها یک مشکل وجود داشت: در آزمایش اَش، گرفتن یک تست کنترلی برای مشخص کردن نتیجه آزمایش بدون وجود فشارِ گروه وجود داشت؛ کافی بود که همان آزمایش خط را برای یک فرد به صورت ایزوله انجام دهید. اما بدن حضور گروه، شخص منفرد علتی برای شوک دادن به یک غریبه نداشت. برای کنترل در این آزمایش نیاز بود تا آزمایشگر به فرد مورد آزمایش فرمان دهد.
 
میلگرام ناگهان به تست کنترلی بیش از آزمایش اصلی علاقمند شد. او به این فکر افتاد که افراد، برای اجرای فرامین وی تا کجا پیش خواهند رفت و بدین منظور تمرکز آزمایش را از موضوع همنوایی به اطاعت تغییر داد. او تصمیم داشت که در ابتدا آزمایش را روی آمریکایی‌های اهل شهر نیوهیون انجام دهد و سپس آزمایش را در آلمان تکرار کند و نتایج هر دو آزمایش را با هم مقایسه کند. اما زمانی که میلگرام با نتایج اولیۀ آزمایش مواجه شد، دریافت که اصلاً نیازی به تکرار آزمایش در آلمان نیست.
 
احتمالاً باقی داستان را می‌دانید: افراد مورد آزمایش بسیار بیش از انتظار مطیع بودند؛ چه در دفعات اطاعت و چه در شدت آن. میلگرام پیش از انجام آزمایش از سایر روانشناسان نظرخواهی کرد و آنها حدس زده بودند که نزدیک به یک دهم درصد از افراد مورد آزمایش (یعنی فقط سادیست‌ها و روانی‌ها) پیش از آنکه از ادامۀ آزمایش سر باز بزنند از حداکثر ولتاژ استفاده خواهند کرد. در واقع، 65 درصد افراد مورد آزمایش دکمۀ 450 ولت را تا پیش از آنکه میلگرام آزمایش را قطع کند سه مرتبه فشار داده بودند (دکمه‌ای که در مدل اولیه برچسب "مرگبار" روی آن بود ولی برای انجام آزمایش برچسب را به "XXX" تغییر داده بودند). همۀ افراد مورد آزمایش تا دکمۀ 300 ولت پیش رفتند، که به این معنی است که نزد خود بر این باور بودند که تا آن مرحله بیست بار بر فرد همدست شوک الکتریکی وارد کرده‌اند. این آزمایش موفق بود. شدیداً موفق. دیگر نیازی به مقایسۀ بینافرهنگی نیز وجود نداشت، چرا که بر اساس نتایج این آزمایش آمریکایی‌ها نازی‌هایی بودند که تنها لازم بود فرمان مناسب به ایشان داده شود.
 
میلگرام در کتاب سال 1974 خود به نام "اطاعت از اتوریته" نتایج اولین آزمایش خود را در کنار نتایج همان آزمایش که در قالب‌های مختلف تکرار شده بود، منتشر کرد. این کتاب نثر بسیار خشکی دارد، با این وجود رگه‌هایی از روایت را می‌توان لابه‌لای ستون‌های نتایج و فهرست شرایط کنترل یافت. در سایۀ نتایج آزمایش اول، نسخه‌های بعدی آزمایش به تلاشی ناامیدانه در جهت یافتن حد قساوت انسان می‌ماند. در آزمایش دوم، او از همدستش خواسته بود تا فریادهای دردمندانه بکشد و التماس کند، به شکلی که از پشت دیوار قابل شنیده شدن باشد. شمار افرادی که آزمایش را در مراحل اولیه متوقف کردند اندکی به نسبت آزمایش اول بیشتر بود، اما از تعداد کسانی که آزمایش را تا انتها پیش رفتند تنها یک نفر کمتر شده بود. در آزمایش سوم میلگرام قربانی و فرد مورد آزمایش را به همراه دستگاه شوک در یک اتاق قرار داد، اما این بار هم چهل درصد شرکت‌کنندگان تا 450 ولت پیش رفتند. میلگرام که مصصم شده بود تا چیزی را پیدا کند که افراد حاضر به انجام آن نباشند، در نسخۀ چهارم آزمایش از شرکت‌کنندگان خواست تا دست همدست را، در حالی که وی از همکاری سر باز می‌زد و التماس می‌کرد دستش را رها کنند، روی بشقابک شوک دهنده نگه دارند. با این وجود، همچنان 12 نفر از 40 نفر شرکت‌کنندۀ در آزمایش تا انتها پیش رفتند.
 
میلگرام به دنبال روشی بود تا دلیل این عدم همدردی با قربانی را بیابد. او یک فاکتور دیگر به آزمایشش افزود. او از همدستش خواسته بود تا بگوید مشکل قلبی دارد و جوری فریاد بکشد که گویی حقیقتاً در حال مرگ است. پس از گذر از 330 ولت، همدست دیگر حرکت نمی‌کرد، گویی که بیهوش یا مرده باشد. نتایج همان بود که بود. میلگرام در این زمینه نوشت: "احتمالاً چیزی نیست که قربانی بتواند بگوید و در آزمایش شونده ایجاد نافرمانی از دستور بکند." این طور مشخص است، التماس برای جانتان تاثیر چندانی ندارد. میلگرام می‌توانست در بعضی موارد با قرار دادن همدستهای غیرمطیع یا یک مسئول دیگر که فرمان‌های متضاد با خودش صادر می‌کرد، افراد مورد آزمایش را به اعتراض وادارد، اما هرگز واکسنی برای پیش‌گیری از این قساوت پیدا نکرد. او در مقدمۀ کتاب "اطاعت از اتوریته" نتیجه گیری می‌کند که تمایل انسان به اطاعت از دستورات "یک طبیعت معیوب کشنده است که در ما وجود دارد، و در درازمدت باعث می‌شود که نوع بشر تنها شانس اندکی برای بقا داشته باشد".
 
شبح نازیسم و سهل الوصول بودن شرارت آزمایش میلگرام را تسخیر کرده بود. دستگیری و محاکمۀ آدولف آیشمان، مقام نازی، با آزمایش‌های میلگرام همزمان شد؛ آزمایش تنها چند روز پس از اعدام آیشمن به سرانجام رسید. در هستۀ آزمایش‌های میلگرام، اشتیاقی علمی وجود داشت تا به بهترین شکلی که می‌تواند شرایط اتاقهای گاز را بازسازی کند. او به دنبال آن بود تا شرایط هلوکاست را به افراد منفرد القا کند تا بتواند میزان شرارت را در ابعاد اتمی اندازه‌گیری کند. او در سال 1979 در برنامۀ "شصت دقیقه" اینگونه گفت:
 
"بر اساس مشاهداتی که از هزاران نفر در آزمایش‌هایم داشته‌ام و براساس شم خودم که بر اساس نتایج این آزمایش‌ها شکل گرفته است، می‌توانم بگویم که اگر یک سیستم از اردوگاه‌های مرگ مشابه آنچه در آلمان نازی شاهد بودیم، در ایالات متحده راه اندازی شود، در هر شهر متوسطی در آمریکا می‌توان نیروی انسانی کافی برای ادارۀ اردوگاه‌ها را یافت."
 
این آزمایش حقیقتی زشت را نمایان می‌سازد و مسئلۀ اضطراب برانگیزی که هزاران بار ثابت شده است. میلگرام پس از جنجال‌هایی که بر سر اخلاقی بودن آزمایش‌هایش به وجود آمد، از هیئت علمی شدن محروم شد. او دوران کاری موفقی در مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه شهر نیویورک داشت، اما هیچ یک از کارهایی که بعدتر انجام داد نتوانستند به اندازۀ آزمایشی که در بیست‌وچندسالگی انجام داده بود تاثیرگذار شوند. میلگرام در سال 1984 پس از پنجمین حمله قلبیش در سن 51 سالگی درگذشت.

ادامه دارد...

منبع: aeon
نویسنده: مالکوم هریس
مترجم: بهزاد ساعدپناه
ارسال نظرات
سهیل
۱۷:۳۴ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
متن بسیار خوب و آموزنده ای بود فرارو از آقای بهزاد ساعدپناه هم به خاطر ترجمه سلیس و دقیقشون تشکر کنید
ناشناس
۱۶:۳۵ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
خیلی خنده داره که این بنده خدا برای پی بردن به حد قساوت و بیرحمی انسانها (مخصوصا از نوع غربی و آمریکایی اش) خودش رو اینهمه به زحمت انداخته و دست به آزمایش و پژوهش زده. کافی بود برای مثال فقط یک نگاهی به جنگ ویتنام بیندازه تا بفهمه که توحش آمریکایی ها هیچ حد و مرزی نداره. اوج تمدن غربی ها در دوران باستان تمدن رم بود که فقط و فقط برای تفریح و سرگرمی و شادی و خنده انسانها رو یا به جان هم می انداختند یا جلوی حیوانات درنده. در دوران تمدن جدیدشان هم خیلی از آنها فقط برای تفریح و تنوع طلبی داوطلب پیوستن به ارتش می شوند و آدم می کشند.
قساوتها و جنایتها و سربریدنهای داعش بدترین نوع توحشی است که در مشرق زمین شاهد آن هستیم اما وجدانا آیا فکر می کنید تاکنون یک داعشی برای تفریح و سرگرمی آدم کشته باشد؟
آدم کشتن از روی تفریح یا بخاطر تعصب در عقیده هر دو بسیار مذموم اند اما انصاف بدهید در کدامیک قساوت و توحش بیشتری سراغ می توان گرفت؟
جناب فرارو لطفا منتشر کن تا آنهایی که دلشان برای آن طرف لک زده اما دستشان نمی رسد و آن طرف راهشان نمی دهند، فرصت عقده گشایی پیدا کنند.
ناشناس
۱۷:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
شما تاریخ شرق رو هم خوندین؟ از مغول چیزی شنیدین؟ از سپاه آدم خوار شاه عباس چی؟ سربریدن داعش چی؟ خلاصه اینورم به همون اندازه هست
مریم
۱۹:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
عزیزم متوجه تاریخها نیستی؟ این آزمایش بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد نه تو دهه ۶۰ و ۷۰ که بیان به جنگ ویتنام نگاهی(!) بندازن. در ضمن این یکی از معروفترین ازمایشهای دنیای روانشناسیه که وجود داشته. بعدشم بله دوست عزیز؛ خیلی از داعشیها واسه تفریح آدم میکشن یا بقول یه دوستی که بالاتر نوشته بود واسه اینکه فکر میکنن خدا بهشون دستور داده
در هر صورت نباید با یکطرفه به قاضی رفتن و تعصب به مقوله خشونت نگاه کرد. چون اصولا خشونت زاده تعصبه حالا تعصب به ملیت به قومیت به دین و مذهب یا حتی به یه تفکر خاص
پس یه آزمایش علمی و تحقیقی که بعد از اینهمه سال هنوز به نتایجش میشه استناد کرد و صرفا برای نشون دادن ماهیت انسان انجام شده نباید دستاویزی برای عقده گشایی متعصبین بشه. حتما میدونی که هر بامی دو تا ور داره که میشه از هر طرفش افتاد!
بابا
۱۵:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
التفات بفرمایید آزمایش شوندگان آمر رو تنها یک محقق میدونستن که نه بهشتی داره و نه جهنمی, نه پاداشی و نه عقابی
ببینید اگر کسی وهم برداره که خدا -نعوذ بالله- دستور جنایت داده چه میکنه؟
ناشناس
۱۳:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
در شرایط واقعی می توان فهمید انسان چیست نه در شرایط آزمایشگاهی. این افراد که تا 450 وات پیشرفتتند از سر تفنن پیش رفتند.
استاد
۱۲:۳۱ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
چیزی انسان رو کاملا متمایز کرده از همه موجودات اون انسانیت و یا نفخ صور الهی است که انسان رو انسان کرده و ذات انسان پاک است اما این خود انسانه که انتخاب میکنه چه راهی رو بره
ناشناس
۱۱:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
چقدر خطرناکیم، چقدر موجود خطرناک ما رو احاطه کرده اند.
ناشناس
۱۰:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
هولوکاست افسانه است
ناشناس
۱۱:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
از کجا فهمیدی افسانس ...
ناشناس
۱۲:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
اما توهم توطئه واقعیت داره.
ناشناس
۰۸:۳۱ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
به نظر من در شرایط آزمایشگاهی چون همدست میدونه که تحت آزمایش هست دستورپذیریش بیشتر میشه. ولی در شرایط طبیعی باز از این تعداد انسانی که دستور شکنجه رو اطاعت می کردند ریزش میشه چون افراد می دونه که شکنجه واقعیه. البته این نظر منه. نمیفهمم چرا این آزمایشات غیر اخلاقیه؟! شاید باید اینجوری تفهیم شه که فقط آلمانیها بی رحمن و یهودیهای مظلوم رو مورد ظلم قرار دادند!!!!!
ناشناس
۱۱:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
نخوندی مگه آزمایش رو؟ اونی که دکمه رو فشار میده نمیدونه که کسی واقعا شکنجه نمیشه. فکر میکنه واقعا برق به طرف وارد میشه.
ناشناس
۰۸:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
دوست داشتم این مطلبو
ناشناس
۰۸:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
عجب واقعیت دردناکی!
ناشناس
۰۱:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
خیلی جالب و تکان دهنده بود
ناشناس
۰۱:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
اولئک کالانعام بل هم اضل.انسان همانند حیوان بلکه بدتر از آن است.
PEYMAN
۲۲:۳۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
بنده خودم به عینه شاهد اینگونه افراد در سطح جامعه هستم.
افرادی که واقعا از انسان بودن به دورند و بویی از انسانیت نبرده اند.
همانهایی که کشور را رو به نابودی میبرند و در برابر دوستی با دنیا ایستادگی کرده و فقر را در جامعه میگسترانند.
ناشناس
۰۹:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
همان هايي نه. همان
ناشناس
۱۱:۲۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
مثال بجا و درستی آوردی؛ آفرین
ناشناس
۲۱:۱۵ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
فكر كنم ازمايش دهندگان زن و مورد ازمايش مرد بودند
ناشناس
۲۰:۴۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
واقعا جالب بود
ناشناس
۲۰:۳۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
تعریف جدید از انسان : انسان همان حیوان وحشی است و بل هم اضل
ناشناس
۲۰:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
ولی آدمهای امروزی(به نسبت 50سال پیش) بیشتر از گذشته احساس میکنن که حق انتخاب دارن و کمتر اجازه میدن که دیگران براشون انتخاب کنند. و کمتر از گذشته تحت تاثیر نیروهایی قدرتمند یا مقدس هستند(حداقل ازنظر فکری). شاید اگر شبیه این آزمایش دوباره تکرار بشه نتایج متفاوتی بگیریم
ناشناس
۰۹:۳۰ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
جدا؟؟؟ پیشنهاد می کنم اخبار گروه داعش رو پیگیری کنی
ناشناس
۱۹:۱۲ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
ممنون فرارو
لطفا ادامه رو هم وقتی منتشر شد حتما بذارید
ممنون
افرا
۰۰:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
بله . هم ادامه این بحث و هم مباحثی از این نوع
ناشناس
۱۸:۲۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
پس واقعا انسان همان حیوان ناطق است
ایمان
۲۱:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
بله. یکی از مشهورترین روانشناسان اجتماعی معاصر به نام آرونسون کتابی به نام social animal نوشته که در ایران توسط دکتر شکرکن با نام روانشناسی اجتماعی ترجمه شده است. توصیه اکیدا می کنم که این کتاب را مطالعه کنید. با قلم بسیار زیبایی نوشته و ترجمه شده است.
ناشناس
۲۱:۵۳ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
انسان نهایتی نداره
در هر دو جهت + و - میتونه بی نهایت پیش بره
پس این ، نهایت بی رحمی انسان نیست
واحد
۰۰:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
تا به حال جایی خوندین یا شنیدین که یک حیوان میل به شکنجه همنوع یا هر موجود دیگه ای داشته باشه ؟
ناشناس
۰۸:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
حیوان برای براوردنیاز گرسنگی به حیوان دیگه حمله میکنه و در ضمن شکنجش نمیکنه بلکه اولین اقدام یک حیوان درنده گرفتن گلو و خفه کردن شکارش هست. این کجاش میشه حیوان ناطق؟!!!!!!!!! که بگیری همنوع خودتو شکنجه کنی واسه هیچی....
ناشناس
۱۰:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۵
تمام انسانها در درونشون یک خوی و شخصیت داعشی دارند...!!
ولی برخیها این وجه از شخصیتشون رو کاملا مهار کردنده اند. مهار اون هم فقط با ایمان واقعی به خداوند و البته تقرب و دوستی اهل بیت ع امکان پذیره. خصوصا دوستی و محبت به اهل بیت!
و اگر می بینیم کسانی که این شرایط رو ندارند ولی رفتار متمدنانه دارند ! بخاطر اینه که تو زندگیشون شرایط و عوامل بروز و ظهور این شخصیت پیش نیومده!! بلکه اگر توی محیط و شرایطش قرار بگیرند متمدن ترین آدمها به یکباره وحشی ترین میشن!!!!
تحقیقات این آقای میلگرام هم همینو نشون میده!
خیلی از این داعشیها هم آدمهای معمولی بودند مثل من و شما! ولی وقتی تو شرایطش
قرار گرفتند تبدیل به گرگ شدند.
پناه ببریم به خدا و اهل بیت از این خوی داعشیمون!!