صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۱۳۰۱۸
"هر هفته عکس طیب در کنار اسماعیل رضایی را در صفحه اول روزنامه ‏ها چاپ می‏‌کردند تا وانمود کنند که قضیه ۱۵ خرداد صرفاً به این دو نفر مربوط می‏‌شود." اعترافات سایر دستگیرشدگان هم، اتهام اصلی را متوجه طیب می‌کرد. بااین‌حال طیب، هرگونه دست داشتن در این حوادث را رد می‌کرد. او در روند دادگاه اعلام کرد که: "من با علما و روحانيون تماس و ارتباطی ندارم... من فقط در ده روز اول ماه محرم عزاداری می‌کنم و در ساير ايام سال بيش‌تر وقت خود را در ميخانه‌ها می‌گذرانم."
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۹ - ۱۷ آبان ۱۳۹۳
فرارو- "بامداد یازدهم آبان سال 1342، "طیب حاج‌رضایی" و "اسماعیل رضایی" که پیش‌تر در دادگاه بدوی و سپس تجدیدنظر به اتهام همدستی در وقایع 15خرداد به مرگ محکوم شده بودند، در پادگان حشمتیه تهران تیرباران شدند. "

به گزارش سرویس تاریخ فرارو، تیرِ خلاص در شقیقه‌ی طیب، پایان بیش از نیم قرن ماجراجویی مردی بود که تیپ کلاسیکی از "جاهل" جنوب‌شهری تهران نمایش داد. تصویری بی‌کم‌وکاست در فرم و محتوا از خشونت، عقاید متناقض مذهبی، سرسپردگی‌های متناوب، چاقوی ضامن‌دار، کفش براق، کلاه شاپو و کت‌وشلوار مشکی، بزن‌بهادری، سفره‌داری و حبس‌کشی. طیب، لوطی شناخته‌شده‌ی شهر بود که زمانی بدنش را سوزن‌سوزن کرد تا با خال‌کوبی تمثال رضاشاه و پسرش، ارادت خود به خاندان پهلوی را جاودانه کند و زمانی دیگر به جرم سرکشی دربرابر خانواده طاغوت و به جرم فعالیت محرمانه و خیانت‌کارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی، تیرباران شد.

مردی مبهم، متعلق به نسلی از لوطی‌های نوچه‌پرور تهران که از دامان خلاف‌های ریزودرشت از چاقوکشی و باج‌گیری و حتی آدم‌کشی برکشید و طعم تلخ زندان‌های طولانی‌مدت و تبعید را چشید؛ در گیرودار روزهای پرالتهاب مرداد 1332 و برانداختن دولت مصدق، پیش و بیش از بدنامانی هم‌چون شعبان جعفری، معروف به "شعبان بی‌مخ" سردسته اوباش جنوب شهر تهران، حسین اسماعیل‌پور، معروف به "رمضون یخی" و محمود مسگر و بسیاری دیگر از گنده‌لات‌های آن روزگار که داغ ننگ هم‌دستی با کودتاچیان را بر پیشانی دارند، کوشید و مزد این خوش‌خدمتی به دربار را خیلی زود با دریافت نشان درجه دو رستاخيز گرفت و بعداز آن زمینه‌ی رشد روزافزونش به‌سبب نزدیکی به دربار فراهم شد. ازآن جمله انحصار واردات و توزیع موز در کشور... امتیازی که شعبان جعفری گرفته شدن همین انحصار را از طیب، عامل دشمنی‌اش با دستگاه سلطنت می‌داند.

روایت‌ها اما آن‌چنان متناقض و مبهم‌اند که گویی نه پنجاه سال، بلکه قرن‌ها از افسانه‌ی طیب گذشته و گذر سالیان، حجاب فراموشی بر آن خاطره انداخته است. طیب که تا اوایل دهه‌ی سی شمسی و حوادث کودتای مرداد 32، هوادار تام و تمام شاه بوده، در میانه‌های این دهه، نارضایتی خود را ازطریق نزدیک‌تر شدن به روحانیت معترض دستگاه سلطنت نشان می‌دهد. به شیوه‌های گوناگون به آیت‌الله کاشانی ابراز ارادت می‌کند و بنابه گزارش ساواک، "تغيير لحن داده و با طرفداران آيت‌الله کاشانی طرح دوستی ريخته..."، طیب به قول پسرش بیژن، "عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص حضرت امام حسین (ع) داشت..." به گفته‌ی امیر حاج‌رضایی برادرزاده‌اش، "تمام دهه اول محرم را تکيه داشت و شب‌هاي تاسوعا و عاشورا هم خرج مي‌داد و به اين کارها اعتقاد داشت. آن پيراهن مشکي که تنش مي‌کرد، به خاطر اعتقادش بود يا در عاشورا پابرهنه راه مي‌رفت يا سه روز آخر را آب نمي‌خورد و نذر داشت که در اوج عزاداري تشنه باشد."


طیب در عین حال شاه‌دوست است. در اسفند سی‌ویک که به دستور فرماندار نظامی تهران به همراه شعبان جعفری و جمعی از اراذل و اوباش پایتخت دستگیر شدند، نامه‌ای به اعتراض منتشر کرده بودند که: "اين‌جانبان را به جرم شاه‌دوستی و ابراز احساسات نسبت به شاهنشاه محبوب، توقيف و بازداشت نموده‌اند..." در مرداد سی‌ودو، تمام نیروها و امکانات خود را به صحنه آورد برای از صحنه راندن مخالفان شاه، برای سرنگونی دولت مصدق. طیب "تاج‌بخش" است، بیش از هر مدعی دیگری. پس باید به صاحب تخت‌وتاج ابراز وفاداری کند. او در طول جلسات بازجویی، بارها خود را وفادار به شاه معرفی کرده و هرگونه وابستگی به جریان‌های سیاسی را رد کرد. خودش را فدایی شاه معرفی می‌کند که حاضر است تمام زندگی‌اش را برای شاه بدهد.

گَرد پیری بر چهره‌ی طیب نشسته که در چرخشی آشکار از گنده‌لات بزن‌بهادر باج‌بگیر فدایی شاه، تبدیل می‌شود به آن‌چه تاریخ از او می‌سازد: "حر انقلاب"؛ تاجایی‌که در پایگاه اطلاع‌رسانی پانزده خرداد 1342،  با عنوان "شهید حاج محمدرضا طیب" از او نام برده شده است. فردای پانزدهم خرداد 42، طیب به همراه شانزده نفر دیگر از افراد بانفوذ بازار به اتهام شعار عليه شاه و اقدام عليه امنيت ملي و كمك مالي به مخالفان رژيم دستگير شدند. فرمانداری نظامی تهران طی گزارشی ویژه به شاه، طیب حاج‌رضایی را مسئول اصلی حوادث 15خرداد معرفی کرد. هرچند این ادعا بعدها توسط افراد مطلعی هم‌چون محسن رفیق‌دوست و مهدی عراقی رد و نقش طیب عدم ممانعت از شکل‌گیری تظاهرات و وقایع 15خرداد قلمداد شد؛ نقشی که البته با توجه به نفوذ او در حوزه‌ی میدانی تحولات آن روزگار، بسیار مهم بوده است. پروپاگاندای رژیم، سعی کرد با بزرگ‌نمایی نقش طیب، سوی حوادث 15خرداد را از بطن جامعه‌ی ایران به سمت دولت‌های بیگانه سوق بدهد. "آن‌زمان روزنامه‌ها نوشته بودند که یک جاسوس مصری به نام "القیسی" اعتراف کرده که قصد داشته یک چمدان پول وارد کشور کند، تا هنگام ورود به فرودگاه مهرآباد، آن را به مزدوران عبدالناصر از جمله طِیّب و حاج اسماعیل رضایی بدهد و آن‌ها نیز این پول را به آقای خمینی بدهند تا ایشان با دادن پول به طرفدارانش، کشور را به آشوب بکشد."


"هر هفته عکس طیب در کنار اسماعیل رضایی را در صفحه اول روزنامه ‏ها چاپ می‏‌کردند تا وانمود کنند که قضیه ۱۵ خرداد صرفاً به این دو نفر مربوط می‏‌شود." اعترافات سایر دستگیرشدگان هم، اتهام اصلی را متوجه طیب می‌کرد. بااین‌حال طیب، هرگونه دست داشتن در این حوادث را رد می‌کرد. او در روند دادگاه اعلام کرد که: "من با علما و روحانيون تماس و ارتباطی ندارم... من فقط در ده روز اول ماه محرم عزاداری می‌کنم و در ساير ايام سال بيش‌تر وقت خود را در ميخانه‌ها می‌گذرانم."

فشارها بر طیب برای پذیرفتن دریافت پول از خارج و تحویل آن به امام خمینی(ره) پنج ماه ادامه داشت. طیب اما هرگز زیر بار این اتهام نرفت. آن بخش از دیالوگ شنیدنی او و نعمت‌الله نصیری که اتهام‌ها علیه طیب را تکرار می‌کند، ارزش بازخوانی چندباره دارد: "حرف‌های شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه‌های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی‌شناسم؛ اما با او در نمی‌افتم." هرچند پایمردی طیب بر مرام لوطی‌گری در عین پایبندی به باورهای مذهبی، به قیمت جانش تمام شد؛ اما نام او در تاریخ ایران، نه با قلدری، زورمداری و هم‌راهی با استبداد بلکه با حریت و رستاخیزی آزادمردانه ثبت شد. طیب هرچند "جاهل" زیست، اما "عالم" رفت.
ارسال نظرات
ايراني
۱۰:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۸
طيب در زندان تهران تهديد كرده بود كه پدرم كه در همان زندان براي تهمت فعاليت هاي بر عليه سلطنت شاه حبس شده بود، بكشد. ولي وقتي پدرم با او صحبت كرد، طيب از كشتن پدرم صرف نظر كرد.
جلال ال احمد در زندان تهران با پدرم اشنا شد و داستان "دره خزان زده" را در كتاب "از رنجي كه مي بريم" راجع به دستگيري پدرم كه رئيس معدن در معدن زيراب بود نوشت.
سعید
۰۹:۴۸ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۸
روحش شاد
محمود
۲۲:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۷
جمله آخرتون خیلی بی انصافی به شخصیت طیب بود.
مشنگ
۱۸:۴۹ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۷
دایی محسن رضایی بوده؟
محمد
۱۷:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۸
من هم شنیده ام
میثم
۱۶:۵۱ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۷
سلام
از لحن نوشته خوشم نیامد و به نظرم نویسنده بیشتر قصد تخریب داشت و هوشمندانه این کار را انجام داده!
ناشناس
۱۶:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۷
این نتیجه گیری آخر رو خودت تنهایی گرفتی ؟ حتی بر اساس مقاله خودت هم نمیشه به این نتیجه رسید