---
من بعدازظهر 11 سپتامبر 2001 با پرواز 128 سوئيس اير از سوئيس، که براي شرکت در نشست عادي بانکداران بين المللي رفته بودم، به واشنگتن برمي گشتم. در حال قدم زدن بين صندلي هاي کابين مخصوص خودم بودم که باب اگينو رئيس گارد امنيتي من، مرا متوقف کرد. او که سابق بر اين جزء نيروهاي امنيتي بود، يک هم صحبت خوب است. او که در آن لحظه ناراحت به نظر مي رسيد به آرامي گفت؛ «آقاي رئيس کل خلبان مي خواهد شما را ببيند. دو هواپيما به سمت مرکز تجارت جهاني پرواز کرده اند.» او حتماً تعجب مرا همراه با ناباوري ام ديده بود که افزود؛ «شوخي نمي کنم.»
خلبان در کابين خود کاملاً نگران به نظر مي رسيد. او به ما گفت حمله وحشتناکي عليه کشورمان انجام شده است. چندين هواپيما ربوده شده که دو فروند آن به مرکز تجارت جهاني و يک فروند به پنتاگون برخورد کرده اند. يک فروند ديگر ناپديد شده بود. اين تمام اطلاعاتي بود که او داشت و آن را با لهجه نسبتاً انگليسي بيان مي کرد. ما در حال برگشت به زوريخ بوديم و او قصد نداشت دليل اش را براي ديگر مسافران بيان کند.
من پرسيدم؛«آيا ما بايد برگرديم؟ نمي توانيم در کانادا به زمين بنشينيم؟» او گفت؛ نه، دستور است که به زوريخ برگرديم.
من به صندلي ام برگشتم. کاپيتان اعلام کرد کنترل ترافيک هوايي ما را به زوريخ هدايت مي کند. تلفن صندلي ها سريعاً قطع شد و به همين خاطر قادر نبودم با زمين ارتباط برقرار کنم. همکاران ديگر فدرال رزرو من که روزهاي آخر هفته را همراه من در سوئيس بودند در پروازهاي ديگر بودند. به همين خاطر از آنجا که نمي توانستم به کنه ماجرا پي ببرم کاري جز اين نداشتم که سه و نيم ساعت آينده را فقط فکر کنم. من از پنجره هواپيما به بيرون نگاه مي کردم و به کارهايي که بايد انجام بدهم، به انبوه گزارش ها و توافق هاي اقتصادي که در کيف ام بود و فراموش کرده بودم همراه خودم بياورم، فکر مي کردم. آيا اين حملات شروع توطئه هاي وسيع تري بود؟ من نگران حال همکارانم در فدرال رزرو بودم؟ آيا آنها سالم بودند؟ خانواده شان چطور؟ فدرال رزرو بايد سريع به اين بحران جواب مي داد. اين حمله - که از زمان پرل هاربر اولين حمله به خاک ايالات متحده بود - کشور را به آشوب مي کشاند. سوالي که من بايد روي آن متمرکز مي شدم اين بود که اقتصاد تا چه اندازه تخريب شده بود.
احتمال هرگونه بحران اقتصادي وجود داشت. بدترين حالت را که فکر مي کردم و احتمال وقوع آن هم بسيار بالا بود، فرو ريختن سيستم مالي بود. فدرال رزرو مسوول نظام پرداخت الکترونيکي است که روزانه بيش از چهار هزار ميليارد دلار پول و سهام ميان بانک هاي سراسر کشور و اکثر نقاط جهان منتقل مي کند.
ما هميشه اين فکر را مي کرديم که اگر کسي خواسته باشد اقتصاد ايالات متحده را به دردسر بيندازد کافي است نظام پرداختي بانک ها را از کار بيندازد. در آن صورت بانک ها مجبور خواهند شد به جابه جايي فيزيکي پول رجوع کنند، تجار به بازسازي معاملات پاياپاي و دادن سفته روي بياورند و در اين موقع است که سطح فعاليت هاي اقتصادي سراسر کشور مثل يک صخره سقوط خواهد کرد.
در دوران جنگ سرد، فدرال رزرو در يک اقدام احتياطي عليه حمله هسته يي، تعداد زيادي افزونه يا شبکه تجهيزات ارتباطاتي و رايانه يي که نظام پولي به آن متکي است، ايجاد کرد. ما انواع سيستم هاي حفاظتي را داريم به طوري که براي مثال داده هاي يک بانک فدرال رزرو از سوي يک بانک فدرال رزرو ديگر که کيلومترها دورتر است يا در مکان دورافتاده يي است، پشتيباني مي شود. ما در صورت هر حمله هسته يي هم سيستم پشتيباني داريم و هم اينکه به سرعت قادر خواهيم بود در تمامي نواحي غيرتشعشعي سيستم را راه بيندازيم. اين همان سيستمي بود که راجر فرگوسن قائم مقام رئيس کل، در آن روز آن را فراخواند. من مطمئن بودم که او و همکاران گام هاي لازم را براي برقرار بودن جريان نظام دلاري بر خواهند داشت.
شک داشتم که اختلال فيزيکي نظام مالي هدف ربايندگان هواپيما باشد. بلکه بيشتر فکر مي کردم اين حرکت يک حرکت نمادين خشونت آميز عليه امريکاي سرمايه داري است - درست همانند بمبي که هشت سال پيش در پارکينگ مرکز تجارت جهاني منفجر شد. آنچه باعث نگراني من شده بود ترسي بود که اين نوع حملات ايجاد مي کردند - به ويژه اگر حملات اضافي رخ مي داد. مردم در يک اقتصاد پيچيده يي مانند اقتصاد ما، مجبور به تعامل هستند و به طور مرتب کالا و خدمات را مبادله مي کنند و تقسيم کار آنقدر خوب تنظيم شده است که هر خانواري براي زنده ماندن به تجارت وابسته است. مردم اگر از زندگي اقتصادي روزانه شان دست بکشند - اگر سرمايه گذاران سهام شان را به حراج بگذراند، يا بازرگانان از تجارت کنار بکشند، يا شهروندان به خاطر ترس از بمبگذاران انتحاري به بازار نروند و در خانه بمانند - در اين صورت شاهد يک بهمن خواهيم بود. اين حس رواني است که منجر به ترس و رکود مي شود. شوکي مانند آن شوکي که ما آن را تحمل کرديم مي تواند سبب بيرون راندن حجيم فعاليت هاي اقتصادي و نيز منقبض شدن آن شود. بدبختي ها هم چندين برابر شود.
مدت ها قبل از آنکه ماموريت من به اتمام برسد به اين جمع بندي رسيده بودم که دنيا در مسير تغييري است که هنوز نتوانسته ام آن را تعريف کنم. عشرت طلبي ما امريکايي ها که پس از پايان جنگ سرد به آن روي آورده بوديم، خرد شده است.
بالاخره در ساعت 5/8 شب به وقت محلي که تازه اوايل بعدازظهر در امريکا بود به زوريخ رسيدم. مقامات بانکي سوئيس به محض پياده شدنم از هواپيما به ديدارم آمدند و مرا به سرعت به يک اتاق خصوصي در سالن خروجي فرودگاه بردند. آنها پيشنهاد کردند فيلم ويدئويي فروريختن برج هاي دوقلو و نيز شعله هاي آتش پنتاگون را نمايش دهند که من قبول نکردم. من اکثر عمرم را در همسايگي مرکز تجارت جهاني سپري کرده بودم و آشنايان و دوستان زيادي در آنجا داشتم. من حدس زدم که آمار تلفات بايد وحشتناک باشد و به احتمال افرادي را که من هم مي شناختم، شامل مي شد. نمي خواستم تخريب را ببينم. آنچه من مي خواستم يک تلفن بود که کار کند.
بالاخره توانستم با راجر فرگوسن در فدرال رزرو تماس بگيرم. ما چک ليست مديريت بحران را با يکديگر مرور کرديم و همان طور که حدس مي زدم او به خوبي توانسته بود کارها را مديريت کند. سپس با توجه به آنکه ايالات متحده تمام پروازها را به روي خود بسته بود با «اندي کارت» رئيس کارکنان کاخ سفيد تماس گرفتم تا ترتيب برگشتن مرا به واشنگتن بدهد. آخر سر با اسکورت به هتل برگشتم تا هم استراحت کنم و هم منتظر دستور باشم. در اولين ساعات روز بعد با هواپيماي سوخت رسان KC-10 نيروي هوايي ايالات متحده به سمت واشنگتن در حرکت بودم. اين تنها هواپيماي موجود بود. اين هواپيما مخصوص دادن سوخت به هواپيماهاي جنگي بود که بر فراز اقيانوس آتلانتيک شمالي در پرواز بودند. حال و روز خدمه هاي هواپيما در درون کابين خلبان کاملاً غم انگيز بود. خلبان گفت؛ «گوش کنيد. هرگز اين را باور نمي کرديد.» گوشي را به گوشم گذاشتم. هيچ چيز شنيده نمي شد. خلبان توضيح داد؛ «آتلانتيک شمالي در حالت عادي پر از امواج راديويي است. اين سکوت ترس آوره.» در ظاهر هيچ کس ديگري بر فراز آتلانتيک شمالي نبود.
همچنان که به سواحل شرقي و حوزه فضايي ممنوعه ايالات متحده نزديک مي شديم با دو فروند جنگنده اف -16 برخورد کرديم که ما را اسکورت کردند. خلبان اين اجازه را گرفت که بر فراز برج هاي دو قلو در جنوب منهتن که اکنون تلي از دود شده بود، پرواز کند. دفتر کار من چند چهارراه با آنجا فاصله داشت و طي دهه هاي 1960 و اوايل دهه 1970 شاهد بالا رفتن اين دو برج بودم. اما حالا از ارتفاع 35 هزار پايي فقط گرد و خاک ناشي از اين خرابي مشخصه عيني نيويورک بود.
بعدازظهر همان روز با اسکورت پليس و گذشتن از موانع به فدرال رزرو رفتم و کار را شروع کردم.
جريان هاي الکترونيکي منابع در اکثر بخش ها به خوبي کار مي کرد ولي با توجه به بسته شدن عبور و مرور پروازهاي مسافري حمل و نقل و... به تاخير افتاده بود. اين يک مشکل فني بود- يک مشکل قابل توجه- اما يک مشکلي که کارکنان و افراد بانک هاي فدرال رزرو در کل قادر بودند آن را به طور موقت با تخصيص اعتبار اضافي به بانک هاي تجاري حل کنند.
من در آن روزها اکثر اوقات خودم را به ديدن و گوش دادن علائم کاسته شدن نرخ رشد اقتصادي، مي گذراندم. هفت ماه پيش از يازدهم سپتامبر، اقتصاد کشور در يک رکود خيلي اندک به سر مي برد و تازه از اثرات مخرب دات کام سال 2000 خلاص شده بود. اما به نظر مي آمد بازگشت اين اثرات شروع شده بود. ما به سرعت نرخ هاي سود را پايين آورديم و بازارها هم شروع به تثبيت خود کردند.
بعد از يازدهم سپتامبر، گزارش ها و آمارهايي که از بانک هاي فدرال رزرو نشت مي کرد، داستان خيلي متفاوتي را نقل مي کرد. نظام فدرال رزرو شامل 12 بانک است که به طور استراتژيک در اطراف کشور مستقر است. هر بانک به تنظيم مقررات بانک هاي منطقه مي پردازد و به آنها پول قرض مي دهد. همچنين بانک هاي فدرال رزرو، پنجره يي به اقتصاد امريکا هستند. دفترداران و کارکنان مستقر در فدرال رزرو به طور مرتب با بانکداران و تجار ناحيه خودشان در تماس هستند و هر ماه اطلاعات مربوط به فروش و دستورات خريد را که مقامات منتشر مي کنند، جمع آوري مي کنند.
آنچه که اين اطلاعات از مردم سراسر کشور به ما مي گفت اين بود که آنها خريد هر چيزي را جز خريد اقلامي که مي توانست آنها را در صورت حملات احتمالي ديگر آماده سازد مثل خريد مواد لبني، تجهيزات امنيتي و بطري هاي آب معدني متوقف کرده بودند و در ضمن هزينه هاي بيمه يي هم بالا رفته بود، همچنين کل مسافرت، تفريحات، هتل، گردشگري و پيمان هاي بازرگاني هم پايين آمده بود. ما مي دانستيم که حمل و نقل سبزيجات تازه از سواحل غربي به سواحل شرقي به خاطر تعليق پروازهاي هوايي، مختل شده بود، اما ما از اينکه چگونه بسياري ديگر از بخش هاي بازرگاني آسيب ديده بودند متعجب شده بوديم. براي مثال، جريان قطعات خودرو از ويندزور انتاريو به کارخانجات ديترويت به شدت کاهش يافت؛ عاملي که باعث شد خودروسازي فورد پنج کارخانه خود را به طور موقت تعطيل کند. سال ها پيش از اين توليدکنندگان به جاي آنکه به انبارسازي قطعات و عرضه آنها به کارخانجات بپردازند به توليد «سر موقع» روي آورده بودند، به همين خاطر آنها براي انتقال قطعات حياتي مورد نيازشان به حمل هوايي متکي بودند. بسته شدن فضاي هوايي و سختگيري در مرزها منجر به کمبود، تنگنا و لغو مراحل کاري شده بود. حکومت ايالات متحده روز جمعه چهاردهم سپتامبر، آماده سازي 40 ميليارد دلاري را از تصويب گذراند و به رئيس جمهور اين اختيار را داد که عليه «هر ملت، سازمان يا افرادي» که به ما حمله کرده اند از نيروي ارتش استفاده کند.
ايده هاي بسياري براي آنکه کشور به حالت اوليه خود برگردد در کنگره طرح مي شد؛ طرح هايي که شامل تزريق منابع به خطوط هوايي، گردشگري و نيز بازپروري اقتصاد بود. همچنين انبوهي از پيشنهادهايي مبني بر کاهش نرخ ماليات به بخش هاي تجاري تا سرمايه گذاري تشويق شود. تضمين عليه تروريسم بسيار بحث شد. اينکه چگونه عليه رويدادهاي خطرناک تضمين مي شويد و اگر رويدادي رخ داد حکومت چه نقشي مي تواند ايفا کند؟
من فکر مي کردم به منظور قطع تمام اثرات منفي ضروري است که هواپيماهاي تجاري دوباره به پرواز دربيايند. (کنگره براي نجات حمل و نقل هوايي به سرعت لايحه 15 ميليارد دلار را از تصويب گذراند.) اما جدا از اين موضوع من به اکثر بحث هايي که مي شد توجه کمي مي کردم چون در نظر داشتم تصوير بزرگ تري- که هنوز براي من واضح نبود- داشته باشم. من متقاعد شده بودم که راه حل در اين ژست هاي گران، بزرگ و عجولانه نيست. هر عضو کنگره معمولاً در زمان بحران هاي بزرگ ملي احساس مي کند که بايد يک لايحه ارائه دهد؛ رئيس جمهور هم احساس مي کند براي انجام کار تحت فشار است. تحت اين شرايط سياست هايي که اتخاذ مي کنيد کوته بينانه، غيرموثر و غالباً ضدتوليدي است، مانند سهميه بندي بنزيني که نيکسون در سال 1973 و در دوران شوک نفتي اوپک اعمال کرد. اما من در 14 سال دوره رياستم بر فدرال رزرو مشاهده کرده بودم اقتصاد از بسياري از بحران ها بيرون آمده از جمله از بزرگ ترين بحران يک روزه بازار بورس که پنج هفته پس از آنکه مسند رياست فدرال رزرو را گرفته بودم، رخ داد. ما از دوران رونق و رکود مستغلات در دهه 1980، بحران پس انداز و ديون، و بحران مالي آسيا و رکود 1990، زنده بيرون آمديم. ما طولاني ترين رونق بازار بورس را پشت سر گذاشتيم و پس از آن از پس تخريب دات کام هم برآمديم. من به تدريج متقاعد شده بودم که بزرگ ترين نقطه قوت اقتصاد ايالات متحده انعطاف پذير بودنش است يعني اين توانايي را دارد که اختلالات را جذب و آنها را غالباً در مسيري که قادر نيستيد پيش بيني کنيد، بهبود بخشد. با اين حال در اين شرايط مصيبت آور راهي وجود ندارد که بدانيد چه اتفاقي روي مي دهد.
من فکر مي کردم بهترين استراتژي مشاهده و صبر بود آن هم تا زماني که بفهميم پيامد دقيق 11 سپتامبر چه بوده است. اين آن چيزي بود که من بعدازظهر 19 سپتامبر در دفتر رئيس کنگره به رهبري کنگره گفتم. در آن روز دنيس هسترت (رئيس وقت کنگره)، ديگ جپهارت رهبر اکثريت کنگره، ترنت لوت رهبر اکثريت سنا و تام داشل رهبر اقليت سنا همراه با باب رابين معاون سابق وزير خزانه داري دولت کلينتون و لاري ليندسي مشاور اقتصادي کاخ سفيد، همه در اتاق کنفرانسي که به دفتر هسترت چسبيده بود، جمع شده بوديم تا قانونگذاران ارزيابي پيامد حمله را از زبان ليندسي، رابين و من بشنوند. در آنجا براي آنکه از پس مباحث برآييد جدي بودن مهم است نه جايگاه. (من فکر کردن را به ياد مي آورم. اين کاري است که حکومت بايد انجام دهد.)
ليندسي اين ايده را پيشنهاد داد که چون تروريست ها اعتماد امريکا را به چالش کشيدند بهترين راه براي مقابله کاهش نرخ ماليات است. او و ديگران خواستار تزريق هر چه زودتر 100 ميليارد دلار به اقتصاد شدند. اين رقم مرا زياد تحريک نکرد چون معادل يک درصد توليد سالانه کشور بود. اما من به آنها گفتم ما هنوز نمي دانيم آيا 100 ميليارد دلار خيلي زياد است يا خيلي کم. بله، خطوط هوايي و صنعت گردشگري به شدت آسيب ديده اند و روزنامه پر از داستان هايي درباره متوقف شدن اقتصاد است. با اين حال روز 17 سپتامبر بورس نيويورک که دقيقاً سه چهارراه با برج هاي دوقلو فاصله دارد موفق به بازگشايي مجدد شد. اين يک گام خيلي بزرگ بود زيرا حس برگشت طبيعي سيستم را نشان مي داد- يک نقطه روشن در تصويري که ما در فدرال رزرو به دنبال جمع و جور کردن آن بوديم. در همان زمان سيستم پرداخت چک بهبود يافته و بازار سهام هم داغان نشده بود. قيمت ها هم مقداري پايين رفته و سپس باثبات شده بودند اينها علامتي بود که نشان مي داد اکثر بنگاه ها با مشکل جدي مواجه نبودند. من به آنها گفتم بهتر است احتياط کنيم و روي گزينه هاي ديگر کار کنيم و دو هفته بعد با دانش بيشتر همديگر را ببينيم.
من همين پيام را صبح روز بعد در کميته بانکداري سنا طرح کردم و خواستار صبر شدم؛ «هيچ کس قادر نيست عمق تراژدي 11 سپتامبر را که چقدر خسارت زده، اندازه گيري کند. اما در هفته هاي بعد و همچنان که اثر شوک از بين مي رود مي توانيم پويايي اين اتفاقات را که دورنماي فوري اقتصاد را شکل مي دهند بهتر اندازه گيري کنيم.» من همچنين تاکيد کردم؛«اقتصاد امريکا طي دو دهه گذشته نسبت به شوک ها بسيار انعطاف پذير بوده است. مقررات زدايي از بازارهاي مالي، بازار کار بسيار انعطاف پذير و پيشرفت هاي اخير در فناوري اطلاعات توانايي ما را در جذب اختلالات و بهبود آنها افزايش داده است.»
در حقيقت من در برابر موقعيت پيش رو، يک چهره بهتري را به نمايش مي گذاشتم. من هم مثل اکثر افراد حکومتي کاملاً از حملات بيشتر مي ترسيدم؛ احساسي که اساساً در جامعه بيان نمي شود، اما مي توانيد آن را در يکدلي آراي سنا ببينيد؛98 به صفر در دادن اختيارات براي استفاده از نيروي ارتش عليه تروريست ها و 100 به صفر براي لايحه امنيت پروازهاي هوايي. من به ويژه نسبت به سلاح هاي کشتار جمعي نگران بودم خصوصاً نسبت به تجهيزات هسته يي که در دوران فروپاشي شوروي سابق از زرادخانه هاي شوروي دزديده شده بود. من همچنين به آلودگي هاي ذخاير پولي مان فکر مي کردم. با اين حال من بدبيني کمتري را بيان مي کردم چون مي ترسيدم اگر آن احتمالاتي را که فکر مي کردم به طور کامل بر زبان آورم، نيمي از بازار مي مردند. مي دانستم کسي که به من گوش مي دهد به احتمال کودن نيست با اين حال مردمي که در بازارها حرف مرا مي شنيدند،مي گفتند «مطمئنيم او درست مي گويد.»
در اواخر ماه سپتامبر اولين داده ها بيرون آمد. در واقع اولين شاخص هايي که نشان مي دهد بر سر اقتصاد چه دارد مي آيد، آمار بيکاران جوياي کار هستند؛ آماري که هر هفته توسط وزارت کار جمع آوري مي شود. در هفته سوم ماه سپتامبر اين آمار به 450 هزار نفر رسيد که 13درصد بالاتر از اواخر ماه آگوست بود. اين آمار جدي بودن و عميق بودن سختي کاري که ما در گزارش هاي خبري درباره مردمي که کارهايشان را از دست داده بودند، مي ديديم. من به اين ديدگاه نزديک و نزديک تر مي شدم که اقتصاد به سرعت به حالت اوليه خود برنمي گردد. اين شوک آنقدر تکان دهنده بود که حتي يک اقتصاد قابل انعطافي مانند امريکا به سختي مي توانست با آن کنار بيايد. اقتصاددانان فدرال رزرو مانند بسياري ديگر از تحليلگران نگاه مخصوصي به بسته هاي هزينه يي و کاهش نرخ ماليات و نيز موارد مرتبط به آن داشتند. ما در هر مورد به دنبال آن بوديم که از طريق جزئيات به اندازه گيري مقدار آن بپردازيم؛ جالب توجه آن بود که تمامي آنها به همان مبلغ پيشنهادي 100 ميليارد دلاري که ليندسي در پيشنهاد اوليه خود آورده بود، مي رسيدند. ما در سوم اکتبر دوباره در اتاق کنفرانس هيسترت جمع شديم تا درباره اقتصاد به مذاکره بپردازيم. يک هفته ديگر گذشت و تعداد بيکاران جوياي کار بدتر شد و به رقم 517 هزار نفر رسيد.حالا ذهن من کاملاً جمع و جور شده است. در حالي که من منتظر حملات بيشتري بودم راهي نبود که بدانم آنها چگونه مي خواهند از قبل به حمايت اقتصاد کشور بپردازند. من به گروه گفتم ما براي تعديل خرابي هايي که مي توانيم آن را اندازه بگيريم بايد گام هايي را برداريم، و حقيقتاً الان زمان اعمال بسته محرک 100 ميليارد دلاري بود. من همان شب که به خانه برگشتم به اين فکر مي کردم که آنچه را مي توانم انجام دهم، تقويت يک اجماع روي رقم 100 ميليارد دلاري براي اولين بار از جانب لاري ليندسي طرح شده بود.اين بسته بالاخره در مارس 2002 بيرون آمد که نه فقط دير بود بلکه نمي شد با آن کار رفاهي کرد. با اين حال اقتصاد توانست به مسير درست بيفتد. توليدات صنعتي پس از يک ماه و اندي کاهش نسبي در ماه نوامبر به کف رسيد. در ماه دسامبر رشد دوباره اقتصاد شروع شد و نرخ بيکاري به رقم پيش از حمله 11 سپتامبر رسيد. فدرال رزرو در اين کار (رشد دوباره اقتصاد) دست داشت و ما فقط کاري را انجام داديم که پيش از 11سپتامبر انجام داده بوديم و آن کاهش نرخ بهره بود. براي راحت تر کردن مردم که آسان قرض بگيرند و راحت خرج کنند.