"شلیک کن، ترسو! تو قرار است یک مرد را بکشی..."فرادید- گروهبان ماریو ترآن پا پس میگذارد، چشمهایش را میبندد و رگبار میگشاید. نهم اکتبر 1967، ساعت یک و ده دقیقهی بعدازظهر، لا ایگِرا بولیوی، نقطه پایان زندگی پزشک سیونهسالهی آرژانتینی ارنستو چهگوارا ست.
بعدازظهر همان روز، جسد چه را به وایهگرانده بردند و در اتاق شستشوی بیمارستان نوئسترو سینیور د مالتا، دو مرد و یک زن پرستار، جسد را تمیز کردند، موهایش را آراستند و به پیکر چه فرمالدیید تزریق کردند تا جلوه مناسبی برای بازدیدکنندگان داشته باشد.
مردم محلی دستهدسته برای دیدن او وارد رختشویخانه بیمارستان شدند. مقامات بلندپایه ارتش در سایهی ماموران مخفی سیا زوایای مختلف جنازه "فرمانده کوچک قرن بیستم" را به حدود سی عکاسی که برای ثبت پیروزی ارتش بولیوی بر گروه چریکی فراخوانده شده بودند، نشان دادند. فردای آن روز زنته نو آنایا فرمانده اردوگاه وایهگرانده در کنفرانسی مطبوعاتی خبر مرگ چه را به دنیا اعلام کردند.
او اما هرگز تصور نمیکرد که مردن چهگوارا اینقدر طول بکشد که سالها پس از شلیک آن چند گلوله به پیکر نیمهجانش، همچنان تمثال چه نماد هر جنبش اعتراضی از قلب آمریکا تا خیابانهای مادرید و کوچههای بانکوک باشد.
شکست به حساب نمی آورم ،
به جای آن،
تنها حسرت ترانه ای ناتمام را
با خود به گور خواهم برد...
ارنستو چگوارا
چه هم اگر قدرت می گرفت می شد یک کاسترو دیگر و یا استالين...
فکر نمیکنم اینها با دیکتاتوری ها مبارزه کردند که خود دیکتاتور شوند ، این ها قهرمان نیستند قهرمان واقعی امثال گاندی و نلسون ماندلا هستند
فقط یک سئوال: چون تو کشور ماهم مردان بسیار شجاعی بودن که داستان یک روز زندگیشون درس حماسی یک عمر آزادگان جهان شده ازت می پرسم : عکس یکی از شهدا هم توی خونه تون هست یا نه؟