صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۰۵۰۷۵
تمام فكر و ذكر مرد ازدواج با زن جوان شده بود. زني كه جا و مكاني براي ادامه زندگي‌اش نداشت و با يك نوزاد هشت ماهه به او پناه آورده بود. مرد 40 ساله اما بچه را نمي‌خواست. بچه مانع ازدواج او با زن بود و بايد به نحوي او را از سر راه برمي‌داشت.
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۸ - ۱۲ شهريور ۱۳۹۳
تمام فكر و ذكر مرد ازدواج با زن جوان شده بود. زني كه جا و مكاني براي ادامه زندگي‌اش نداشت و با يك نوزاد هشت ماهه به او پناه آورده بود. مرد 40 ساله اما بچه را نمي‌خواست. بچه مانع ازدواج او با زن بود و بايد به نحوي او را از سر راه برمي‌داشت. اين فكر شيطاني يك لحظه هم از ذهنش خارج نمي‌شد. نقشه‌يي كشيد و منتظر شد تا در زمان مناسبي نوزاد را سر به نيست كند. شب بهترين زمان براي اجراي نقشه شومش بود.

صبر كرد. شب كه از راه رسيد، يك ليوان چاي كه حاوي مواد بيهوش‌كننده بود، براي زن ريخت و برد. زن جوان چاي را سر كشيد. خيلي طول نكشيد كه پلك‌هايش سنگين شدند و كم‌كم روي هم افتادند و خوابيد. غافل از اينكه قرار است نوزادش قرباني نقشه‌يي پليد شود. خواب زن كه عميق شد، مرد نوزاد را كه در خواب كودكانه‌يي فرو رفته بود، به آرامي از كنار زن برداشت و به سرعت از قهوه‌خانه خارج شد. به سرعت مي‌دويد و مراقب بود تا كسي او را همراه بچه نبيند. آنقدر دويد تا به رودخانه لاهيجان رسيد.

نگاهي به نوزاد انداخت و با سنگدلي او را با تمام قدرتي كه در بازوانش داشت، به سمت رودخانه لاهيجان پرتاب كرد و در يك لحظه نوزاد در ميان موج‌هاي خروشان آب ناپديد شد. همه‌چيز تمام شده بود. ديگر بچه‌يي سر راهش نبود. مرد دوباره به قهوه‌خانه‌اش برگشت و در اين فكر بود كه به زودي با زن ازدواج خواهد كرد.

نوزاد مرده متعلق به كيست؟
آفتاب كه بالا آمد، زن جوان بيدار شد. كمي كه هوشيار شد اطرافش را نگاه كرد تا ببيند چرا نوزادش گريه نمي‌كند. اما بچه كنارش نبود. هراسان و نگران همه جا را نگاه كرد. آشفته به سراغ مرد قهوه‌خانه‌دار كه مشغول انجام كارهاي روزانه‌اش بود رفت و به او گفت كه نوزادش نيست و نگران است. مرد نيز بدون اينكه به روي خودش بياورد، گفت از نوزادش خبري ندارد و شب گذشته بچه كنار خودش خوابيده بود. در همين گير و‌ دار كه زن جوان همه جا را به دنبال فرزندش مي‌گشت، اهالي لاهيجان كه از كنار رودخانه رد مي‌شدند، چشم‌شان به نوزادي افتاد كه بي‌روح و بيجان روي زمين افتاده بود. اولين سوالي كه در ذهن همه نقش بست اين بود كه اين نوزاد متعلق به چه كسي است؟ پليس تنها كسي بود كه مي‌توانست پاسخ اين سوال را بدهد. با مركز فوريت‌هاي پليسي 110 لاهيجان تماس گرفتند و گفتند كه نوزادي مرده را در كنار رودخانه پيدا كرده‌اند. با اعلام اين گزارش گروهي از ماموران براي تحقيق در خصوص اين موضوع راهي محل حادثه شدند. پليس پس از تحقيقاتي كه انجام داد، به زن و مردي ظنين شد كه در قهوه‌خانه بودند.

مادر و صاحب قهوه‌خانه همدست هستند
سرهنگ محمود قاسمي، فرماندهي نيروي انتظامي شهرستان لاهيجان در اين خصوص به «اعتماد» گفت: زن جوان در بازجويي‌ها به ماموران اظهار داشت كه نوزاد مرده بچه من نيست و صاحب قهوه‌خانه هم گفت از وجود اين بچه بي‌خبر است و زماني كه اين زن به قهوه‌خانه‌اش آمد، بچه‌يي همراهش نبود. اما در مرحله بعد هنگامي كه دوربين مدار بسته قهوه‌خانه را بررسي كرديم متوجه شديم كه زن همراه با يك نوزاد وارد قهوه‌خانه شده است.

وي در ادامه با بيان اينكه، در تحقيقات‌مان به دوربين مدار بسته بسنده نكرديم و آزمايش دي.ان.‌اي هم گرفتيم، اظهار داشت: «آزمايش دي.ان.‌اي نشان داد كه نوزاد كشف شده متعلق به زن جوان است. وقتي او با مدارك و شواهد پليس روبه‌رو شد، لب به اعتراف گشود و گفت كه نوزاد متعلق به اوست. صاحب قهوه‌خانه نيز اعتراف كرد كه به خاطر ازدواج با زن جوان، نوزاد او را شب هنگام از كنارش برداشته و در رودخانه لاهيجان انداخته است. او در اعترافاتش گفت كه به زن جوان گفته اگر مي‌خواهد با او ازدواج كند، بچه نبايد باشد. اما زن كه نمي‌توانست از بچه‌اش چشم‌پوشي كند، با اين موضوع مخالفت مي‌كند. در حال حاضر نيز زن جوان به اتهام معاونت در قتل نوزاد و صاحب قهوه‌خانه هم به اتهام قتل در بازداشتگاه زندان موقت رشت به سر مي‌برند.»

دختر فراري بوده است
فرمانده نيروي انتظامي شهرستان لاهيجان در خصوص اينكه مادر اين نوزاد در اين قهوه‌خانه چه مي‌كرده و چگونه سر از آنجا در آورده است، به «اعتماد» گفت: «اين زن در اعترافاتش گفته كه مادرش، زماني كه او تنها پنج سال داشته فوت كرده و پس از فوت او، پدرش با زن ديگري ازدواج كرده است.

اما بدرفتاري‌هاي نامادري با اين دختر باعث شد تا در سن 15 سالگي از خانه فرار كند و به شهرهاي مختلف برود. درطي اين مدت چون او جا و مكاني براي زندگي نداشت در خيابان‌ها به عنوان كارتن‌خواب زندگي مي‌كرد. اين زن پس از مدتي با مردي ازدواج مي‌كند و صاحب همين نوزاد پسر هشت ماهه مي‌شود.

اما زندگي مشتركش دوام نمي‌آورد و از هم جدا مي‌شوند و از سوي ديگر چون جا و مكاني براي زندگي نداشت، به لاهيجان و به قهوه‌خانه اين مرد مي‌آيد. اين مرد چون مجرد بوده تصميم مي‌گيرد با او ازدواج كند و اين مساله را هم با خانواده‌اش در ميان مي‌گذارد، اما آنها مخالفت مي‌كنند. مرد هم كه بچه را مانع ازدواجش با زن مي‌ديد، نوزاد را به قتل مي‌رساند.
برچسب ها: فتل
ارسال نظرات
ناشناس
۱۱:۰۶ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۲
برای خواسته های خودمان به بچه ی 8ماهه هم رحم نمیکنیم اینها همه اش از فقر فکریست که ماها داریم.
کوروش
۱۰:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۲
به نظرم باید برای بعضی از جرما که سنگدلی توش به حد اعلا میرسه حکمی بالاتر از اعدام در نظر گرفت چون با اعدام لطف به این انسان که نه، بلکه موجود میکنند.
لیلا از گیلان
۱۰:۰۶ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۲
گاهی اوقات از آدم بودن خودم خجالت می کشم ، چه رنجی دارد انسان بودن !!!! وچه شرمساریم ما انسان ها !!!!
ناشناس
۱۰:۰۶ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۲
آدم باور نمیکنه توی قرن بیست و یکم همچین چیزایی اتفاق بیفته. قتل به خاطر ازدواج. یاد یکی از داستانهای صادق هدایت افتادم
ناشناس
۰۹:۳۳ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۲
روانی