تصورش هم ساده نیست، اینکه با یک پا عصاها را زیر بغلت بزنی و تیشهای برداری و سنگ را بتراشی؛تنها؛ بدون هیچ همدم و همسخنی.
ياريگر كه هيچ؛ اگر بود كه اينجا نبودي تا ناچار باشي سنگ را بتراشي به اميد خانهشدن؛ مسكن شدن؛ محل سكونت! خالوحسين نخستين مستأجري نبود كه صاحب خانه بيرونش كرد، آخرينش هم نيست. نخستين كسي هم نيست كه 4نفر از خانوادهاش يعني همسر و 3پسرش را يكباره از دست داده است. زندگي بر او سخت گرفت اما خدا به او صبر و ارادهاي داد كه بتواند سنگ را نرم كند.
قصدش در آغاز ساختن عبادتگاهي كوچك بود. اين را كه ميشنويم ياد قديسهايي ميافتيم كه ميدانيم و ميشناسيم. با يك تفاوت بزرگ؛ آنها عبادتگاهشان آماده بود اما خالوحسين آن را ساخت. نه قرار نيست اين شكل زندگي دوباره تكرار شود و اميدواريم كه نشود اما اينگونه اراده را مهار كردن، سنگ را و كوه را مسخر خويش ساختن، اينكه بهخود تكيه كني حتي اگر يك پا نداري. اين است كه خالوحسين را برجسته ميكند. ظاهرا خاك كرمانشاه كوهكن پرور است يا نه؛ عاشقپرور. عاشق و صبور كم ندارد. 8سال سپر كشور بودن و تحملكردن همه كمبودها اين را ثابت كرده است. زندگي خالوحسين هم مشتي از همين خروار است.
از گذشته دور شروع كنيم. قرنها پيش كه فرهاد در متن افسانهاي قرار گرفت و به عشقِ شيرينش بيستون را با تيشه تراشيد. نام كرمانشاه و مردمانش با فرهاد كوهكن عجين شد و بيستون نمادي شد براي سختيها و رنجهايي كه عاشقان تحمل ميكنند. فرهاد اسطورهاي شد براي ارادههايي كه باورشان شايد كمي سخت باشد. تا جايي كه شاعران كه خيالپردازترين ما هستند هم باورشان نميشد كه اين كوهكنيها در توان انسانها باشد. نيرو و تواني خارج از ظرفيت آدمها باعث اين شاهكارها ميشود. بههمينخاطر گفتند: بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد.
فرهاد و بيستون بعد از آن همواره در عاشقانههاي شاعران پارسيگو حضور داشتند. قرنها گذشت تا باز هم از ديار كرمانشاه خبر از كوهكني ديگر رسيد. كه اين بار واقعيت داشت و باورش اگر چه سخت بود اما دوربينها چنان ثبتش كردند كه چارهاي جز باور كردنش نبود. اين بار«خالوحسين» كوهها را نه از سر عشق كه از بد چرخي روزگار و سخت گرفتن زندگي تراشيد. كوه اين بار نه از سر عشق كه از فقر نرم شد و آنچه اين اتفاق را تحسينبرانگيزتر ميكند آن است كه «خالوحسين» با پاي معلولش، كوهها را تسخير كرد و صخرهها را تراشيد.
داستان حسين كوهكن، فيلمنامهاياست از پهلوان مردي كه بر بد قلقيهاي زندگي غلبه كرد بيآنكه نامي در اذهان بپروراند و حال تنها روزگار را تا رسيدن به ثانيههاي آخرش به انتظار نشسته است.
حسين كوهكن در آخرين نقطه صفر مرزي ايران و عراق در منطقه خوش آب و هواي «دروله» به دنيا آمد؛ منطقهاي كه به دور از هياهوي شهر، مردمانش با طبيعت اخت بودند. دوران كودكيش با چوپاني در محروميت و فقر گذشت حتي بدون مدرسه براي يادگيري خواندن و نوشتن.
خودش ميگويد: «در ۲۰ سالگي ازدواج كردم. در منطقه «دروله» شغلي به جز چوپاني و كشاورزي و شكار نبود. براي من كه زميني نداشتم راحتترين شغل، شكار بود و از اين راه گذران زندگي ميكردم.»
زندگي آرام خالوحسين و همسرش بعد از چند سال شلوغ شد. خداوند 3پسر و ۳ دختر به آنها عطا كرد. حالا ديگر بزرگ شدن بچههايش بزرگترين مسئوليتي بود كه بر گردنش افتاده بود. بچههايي كه خيلي دوستشان داشت. خودش ميگويد: «بچههايم كه بزرگتر شدند كمك كارم شدند و زندگي شاد و با نشاطي داشتيم».
5سال از زندگي بانشاطش نگذشته بود كه روزگار، روي خوشش را از او برگرداند و يك پايش را از دست داد: «با چند نفر از اهالي روستا به شكار رفته بوديم، حين گشت و گذار در كوهستانهاي اطراف روستا، ناگهان دستم بر ماشه لغزيد و گلولهاي شليك شد و مستقيم به بالاي زانويم اصابت كرد. دنيا جلوي چشمهايم سياه شد. ديگر نفهميدم چه اتفاقي افتاده است. وقتي به هوش آمدم فهميدم كه پيش جراح محلي هستم. پايم بهشدت آسيب ديده بود كه نهايتا قطع شد».
خالوحسين اين حادثه را تقدير پروردگارش ميداند. او به قضا و قدر الهي اعتقاد ويژهاي دارد؛ «حتما خواست خدا بوده. تا او نخواهد، برگي از درخت نميافتد. اين هم حتما در سرنوشت و تقدير من بود».
از اين پس شرايط زندگي براي خالوحسين و خانوادهاش سخت شد. ديگر نه پاي شكاري مانده بود و نه تفنگي كه به آن اتكا كند. چيزي از زندگيش باقي نمانده بود. در اوج تنگدستي يك راه بيشتر نداشت؛ مهاجرت. تصميم به كوچ گرفت و با مشقت بسيار به منطقه «قشلاق» بين پاوه و روانسر رفت؛ «وقتي آنجا رفتم اهالي منطقه به كمكم آمدند. توانستم خانهاي گلي بسازم و فرزندان را پناه دهم. در آن مدت سختيهاي زندگي را با همه وجودم احساس ميكردم و چارهاي جز تحمل نداشتم».
همه اعضاي خانواده كار كردند تا بعد از مدتي، چند گوسفند همه سرمايه خالوحسين شد: «بچههايم براي مردم كار ميكردند. من و همسرم نيز تا آنجا كه در توانمان بود كار ميكرديم تا اينكه صاحب چند گوسفند و بز شديم».
اما بدترين روز زندگي خالوحسين در سريال«بدقلقيهاي روزگارش» زماني رقم خورد كه ناگهان سقف خانه گلي بر رويشان آوار شد و همسر و 3پسرش را در اين حادثه از دست داد؛ «ناگهان سقف خانه ريخت و جلوي چشمانم زن و 3فرزند پسرم جان باختند، آن چند حيواني كه داشتيم هم زير آوار تلف شدند. من و 3دخترم كمتر آسيب ديديم. زندگي برايم بيمعني شده بود. با يك پاي قطع شده و 3دخترم، تنها و بيكس مانديم. مدتي بعد به كمك مردم روستا در جايي ساكن شديم تا اينكه دخترهايم يك به يك به خانه بخت رفتند و ديگر بهمعناي واقعي تنها شدم».
او از رفتار ناشايست صاحبخانهاش به تنگ آمده بود. نه پولي بابت اجاره داشت و نه پايي كه با آن كاري انجام دهد، با اين حال ايمانش را از دست نداد و اين همه اتفاق را امتحان الهي دانست. حالا شعلههاي جنگ تحميلي نيز سراسر منطقه را در بر گرفته بود. اورامانات هم از طرف ارتش عراق تهديد ميشد و هم از جانب گروهي كومله و دمكرات. اينها كار و زندگي را براي خالوحسين سختتر كرده بود.
چند سالي را در عالم تنهاييهايش گذراند. تا اينكه باز هم بدبياريهاي روزگار به سراغش آمد و دامادهايش را در مدتي كوتاهي از دست داد و دختران و نوههايش دوباره به خالوحسين پناه آوردند؛ «مدتي را در كنار دخترانم زندگي كردم اما هر كدام از آنها مشكلاتي داشتند و من نميتوانستم با آنها زندگي كنم چون اداره كردن من با وضعيت پايم سخت بود و آنها بايد به زندگي خود در كنار خانواده شوهرانشان ميپرداختند، صاحبخانه هم كه روزگارم را تنگ كرده بود».
خالوحسين دوست نداشت سربار كسي شود. به همراه يكي از دخترهايش و با كمك عصايي كه در راه رفتن كمك كارش شده بود دشتها و كوهها را درنورديد و به منطقه «ميگوره» از توابع روستاي«بانه وره» در 15كيلومتري شهر «باينگان» پاوه رفت؛ جايي كه هيچكس جز كوهها و صخرهها آنجا نبود.
نميتوانست بيخانه و سرپناه آنجا دوام بياورد. سرماي جانسوز «اورامانات» هر ارادهاي را از پا ميانداخت. خالوحسين تصميم سختي گرفته بود؛ كوهها و صخرههايش را به نبرد طلبيد. تصميم سختي گرفته بود؛ «تصميم گرفتم همين جا بمانم و براي خودم خانهاي درست كنم. توان ساختن خانهاي به سبك معمول را نداشتم. امكاناتش هم موجود نبود بنابراين تصميم گرفتم صخرهها را بتراشم و براي هميشه اينجا ساكن شوم».
به هر طريق بود بيل و كلنگي تهيه كرد و مكاني را براي شروع تصميمش درنظر گرفت، «بهخودم قول دادم تا وقتي از دل اين صخرهها خانهاي براي خودم تهيه نكنم از پا نايستم با همان بيل و كلنگي كه داشتم بسمالله را گفتم و شروع بهكار كردم».
پاي قطع شدهاش هم مانعي براي اين كار نشد. در كنار كندن كوه براي امرار معاش كشاورزي هم كرد و آنجا براي خودش، نيازهايش را كاشت و بعدها برداشت كرد؛ «خيلي سخت بود. بسياري از روزها را گرسنه و بيغذا بودم. در بهار از گياهان بهاري استفاده ميكردم و ذخيره هم ميكردم، بارها از شدت سرما تا پاي مرگ رفتم. گاهي هم مريض ميشدم اما ارادهام در كنار عنايت خدا مرا زنده نگهداشت. هيچكس نميتواند تصور كند چه سختيهايي در روزهاي آغازين كندن اين صخرهها تحمل كردم؛ آن هم تك و تنها».
19سال روزمرگي خالوحسين به همين منوال گذشت. تا اينكه كارش يا نه؛ شاهكارش به بيرون درز كرد و ديگران از اين اتفاق باخبر شدند. خالوحسين در طول اين ۱۹ سال، از دل صخرهاي سفت و محكم براي خود خانهاي شامل چند اتاق، حمام، راهرو و... ساخت تا ثابت كند ارادهاي دارد سختتر از صخرههاي اورامانات كه به راحتي تن به شكستن نميدهند؛«در اين چندسالي كه صخرهها را كندم تا خانهاي بسازم هيچگاه خسته و نااميد نشدم. روزبهروز تصميمام جديتر ميشد. در اين همه سالي كه در كنار اين كوه به كندن مشغول بودهام هيچگاه عبادتم ترك نشد و همين اميدم به خداوند بود كه موفق شدم دست به چنين كاري بزنم. من الان خانهاي دارم كه حاصل زحمت خودم است؛ حاصل ايمان، اراده و پشتكارم».
ماجرا وقتي جالبتر ميشود كه بدانيد خالوحسين همه اين اتاقها را با همان كلنگي ساخته كه روز اول تهيه كرده است؛«من مطمئنم كه جنس كلنگ از آهن نبود بلكه الماس بود چون در آن 19سال هيچ اتفاقي براي آن نيفتاد».
اما چندي پيش وقتي تصميم گرفت كه خانهاش را در 2طبقه بسازد متوجه شد كه كلنگ معروفش كه عمري همدم و همدستش بود را دزديدهاند. خوب هم كه دقت كرد، ديد گردپيري همه وجودش را فرا گرفته است؛«هميشه وقتي جوان بودم اين شعر را زمزمه ميكردم كه شير، شير است، اگر چه پير باشد» ولي حالا ميدانم كه«پير، پير است گرچه شير باشد.»
خالوحسين اكنون 87سال دارد و سالهاست كه خانههاي صخرهايش يكي از جاذبههاي گردشگري منطقه اورامانات و استان كرمانشاه است؛ خانههايي كه نشان از يك اراده قوي و عزمي راسخ دارد. اما كسي آنگونه به صاحب اين شاهكار توجهي نكرد؛«چند بار مسئولان به ديدن خانههايم آمدهاند و هر بار وعدهاي ميدادند، اما هيچكدام از آنها عملي نشد. من هم انتظاري ندارم».
او از هيـــچكــس گلهاي ندارد؛ «با وجود سختيها و نامهربانيهاي زيادي كه ديدهام اما از هيچكس شكايتي ندارم حتي از آن صاحبخانهاي كه مرا بيرون كرد. شايد اگر او اين كار را نميكرد من هم به طبيعت پناه نميآوردم و چنين كاري را خلق نميكردم».
به هر حال امروز خانه تمام سنگي حسين كوهكن از جاذبههاي توريستي منطقه شده است. خالويكوهكن كرمانشاه به تنهايي در آن به زندگياش ادامه ميدهد؛ خانهاي كه شايد تنها خانه دنيا باشد كه نه از رهن و اجاره در آن خبري هست و نه از فيشهاي آب و برق و گاز؛ خانهاي كه نسيم هورامان آن را در تابستان خنك ميكند و هيزمهاي بلوط، زمستانش را گرم نگهميدارند.
جايي براي عبادت و يادگاري براي پس از مرگ
خودش هم فكر نميكرد بتواند اين همه اتاق و راهرو بسازد: «اول تصميم داشتم يك حفره سنگي بسازم كه بتوانم عباداتم را در آنجا به جا آورم اما هر روز كه ميگذشت تصميمام براي ادامه كار جديتر ميشد. اوايل اقوام و دوستانم به من كنايه ميزدند كه ديوانه شدهاي! اما امروز خدا را شكر ميكنم كه به من اين توان را داد كه با وجود معلوليتم دست به چنين كاري بزنم و خوشحالم از اينكه پس از مرگم يادگاري از من بر جا ميماند».
ويژگيهاي خانه سنگي خالوحسين
خالوحسين خانههايش را به طول2تا 3متر و ارتفاع 1/2تا 1/7متر ساخته است. ورودي اصلي سرا در قسمت شمالي و پشت صخره، واقع است. ورودي، دريچهاي باريك است در دل صخره با شيبي اندك و ارتفاعي كوتاه و چند پله. در محل ورود، دالاني بسيار كوچك به 3ورودي ختم ميشود. سمت راست اتاقي وجود دارد با ابعادي درحدود 2در2متر و ارتفاعي شايد كمتر از 1/5متر. در ديواره سمت راست اتاق، تاقچههاي كوچكي تعبيه شده است. دريچهاي كوچك در كنار ورودي اصلي نور اتاق را تأمين ميكند. ورودي ديگر، به اتاقي ختم ميشود تا حدودي شبيه به اتاق اول، با اين تفاوت كه دريچهاي بزرگتر روبهروي در ورودي ايجاد شده است كه فضا را روشنتر ميكند. ورودي سوم به ايوان اصلي بنا ختم ميشود. ايوان در ابعاد 3در 5متر و ارتفاعي حدود 1/7متر با ديوارههايي است كه گويي معماري كار كشته آنها را تراز گرفته است. پس از خروج از آن دريچه، نخستين چيزي كه نگاه را بهخود جلب ميكند، آلاچيقي است كه محل استراحت روزانه عموحسين است. در سمت راست خروجي، 2اتاقك قرار گرفتهاند با مدخلهايي بهمراتب بزرگتر. اتاقك اولي زياد روي آن كار نشده و بهكار بيشتري نياز دارد. دومي هم به همان سبك و سياق اتاقهاي ابتداي ورودي بنا ساخته شده است و حسين از آن بهعنوان استراحتگاه شبانه و محل اصلي زندگي خود استفاده ميكند. در اين قسمت نكتهاي كه جلب توجه ميكند ساخت دستشويي و حمام است كه خانه را كامل ميكند.
ساخت خانه آخرت
در كنار اتاقها و راهروهايي كه خالوحسين كه ديگر لقب «كوهكن» را نيز بهخود گرفته است، كوچكترين آنها بسيار جلب توجه ميكند؛ «وقتي كار اتاقها تمام شد «شيخ طاها» يكي از شيوخ بزرگ منطقه به من توصيه كرد كه قبري هم براي خودم بسازم. من هم اين قبر را براي دفن خودم ساختم. وصيت هم كردهام كه مرا در اين قبر كه خود كندهام دفن كنند.» كوهكن ما خانه آخرت خود را هم ساخته است؛ خانهاي همچون خانه دنيايش.
منبع: همشهری