حمید نجف- ساعت شش صبح با صداي دلخراش كاميون آبپاش شهرداري از خواب پريدم، قبل از تهيه صبحانه دست و صورتم را تقريبا با همان آب گل آلود اول شير صفا دادم، راستش دلم نيامد كه در اين وانفساي كم آبي شير آب را تا رسيدن به آب زلال باز بگذارم.
با چاي حاوي رنگ صنعتي و شير و لبنيات حاوي روغن پالم يك صبحانه مشتي زدم و از خانه بيرون آمدم.
در هواي نسبتا خنك صبحگاهي همراه با گرد و غبار محلي و بعضا وارداتي از محلهاي ديگر با چند نفس عميق راهي محل كار شدم، هر چند در ميان راه گاهي به واسطه كشيدن نفس هاي عميق كمي سوزش را در قفسه سينه خود حس مي كردم اما باز هم عاشقانه به اين كار لذت بخش ادامه مي دادم، چراكه مي دانستم در طول روز با افزايش شدت آلاينده ها ديگر امكان اين كار برايم ميسر نخواهد شد.
به محل كارم رسيدم، از پشت ميز نشيني خسته بودم، اما مجبور بودم هر روز بدون كوچكترين حركتي ساعتها اين كار مداوم را تجربه كنم.
دكترم يكي از عوامل چاقي و فشار خون بالاي من را علاوه بر مصرف نمك و تغذيه نا مناسب از همين نشستنهاي زياد من مي دانست.
پس از چند نوبت مصرف باز هم چاي حاوي رنگ صنعتي و قند خالص و همچنين چند بگو مگوي ساده و خاشخاشي با ارباب رجوع و ساير همكاران با هر جان كندني بود صبح را به ظهر رساندم و روانه نهارخوري اداره شدم.
آشپز باشي اداره اون روز با برنج هندي، مشكوك به سم آرسنينگ و گوشت منجمد برزيلي و بادمجان و لپه برايمان پلو خورشت بادمجان محيا كرده بود.
غذايي با يك وجب روغن اضافه البته خوشحال بودم كه در كنار آن مي توانستم از سالاد سبزيجات همراه با آب ليموي تهيه شده با آب كاه و جوهر ليمو براي رسيدن به كمي سلامتي بهره ببرم.
سالاد سبزيجات كمي تلخ بود، از همكارم دليل آنرا پرس و جو كردم، گفت نگران نباش تلخيش به دليل آبياري محصولات سيفيجات با فاضلاب تهران است، مورد خاصي ندارد كم كم عادت مي كني.
بيا كمي پياز چاشني آن كن از منزل آوردم، همكار ديگرم گفت: پياز نه! تو خبر ها خواندم كه پياز هم به دليل داشتن نيترات پنج برابر از ميزان استاندار که مادهای سرطان زاست اين روزها ديگر مصرفش توصيه نمي شود.
گفتم نه بابا، پياز؟
بعد از نهار و نماز به محل كارم برگشتم، معمولا بعد از ظهرها سرمان خلوت تر است، پس از كمي بحث مديريتي و سياسي با همكاران زمان پايان كار فرار رسيد.
هرچند بعضي از همكاران براي اضافه چرت بعد از ظهر چند ساعتي بيشتر در اداره مي مانند، اما من معمولا براي خوابيدن خانه را ترجيح مي دهم.
راهي خانه مي شوم گرماي هوا و شدت آلودگي خيلي زياد شده ديگر از آن نفس هاي عميق صبح خبري نيست چون با همين نفس هاي كوتاه و با مكث هم احساس سوزش قفسه سينه رهايم نمي كند چه رسد به نفس عميق، قبل از رسيدن به خانه به فكر شام مي افتم از سوسيس كالباسي سر كوچه چند كيلو سوسيس و كالباس ميگيرم و راهي خانه مي شود.
با مروري به برنامه هاي تلويزيون و تماشاي مجدد بعضي از برنامه ها و سريال هاي تكراري دوران قديم با يادي از ايام و خاطرات خوش كودكي و جواني به رختخواب مي روم، موقع خواب با ز هم طبق معمول درد مزمن معده به سراغم مي آيد.
شب بخير