صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

«... راستی‌راستی، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جایی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ» ماهی سیاه کوچولو در شوق رسیدن به دریا سرشار از انرژی است، نیرویی در درونش او را به سوی رهایی از آن «تکه‌جا» فرامی‌خواند. آن «تکه‌جا» جایی است که انرژی ماهی سیاه کوچولو در چنبره روزمرگی هدر می‌رود. با این حال آن تکه‌جا مانند هر تکه‌جای دیگر قانون خودش را دارد به‌طوری که گذشتن از آن تکه‌جا گذشتن از مرزهای قانون است، اما قانون چیست و چه محدودیت‌هایی را بر نیروهای سرشار از انرژی اعمال می‌کند؟
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۴ - ۱۲ خرداد ۱۳۹۳
«... راستی‌راستی، زندگی یعنی  اینکه تو یک تکه جایی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ» ماهی سیاه کوچولو در شوق رسیدن به دریا سرشار از انرژی است، نیرویی در درونش او را به سوی رهایی از آن «تکه‌جا» فرامی‌خواند. آن «تکه‌جا» جایی است که انرژی ماهی سیاه کوچولو در چنبره روزمرگی هدر می‌رود. با این حال آن تکه‌جا مانند هر تکه‌جای دیگر قانون خودش را دارد به‌طوری که گذشتن از آن تکه‌جا گذشتن از مرزهای قانون است، اما قانون چیست و چه محدودیت‌هایی را بر نیروهای سرشار از انرژی اعمال می‌کند؟

کالیکلس* در مخالفت با سقراط که در چارچوب قانون زندگی می‌کرد و در نهایت طبق حکم قانون جام شوکران را سر کشید- زیرا به آن باور داشت که تمام موجودیت آدمی را قانون تعیین می‌کند- میان طبیعت و قانون تفکیک قایل می‌شود. کالیکلس قانون را آن چیزی می‌داند که حد و مرز اعمال می‌کند تا نیرو را از قابلیت انجام کار منع ‌کند یا به عبارتی دقیق‌تر از نظر وی قانون آن چیزی است که نیروی طبیعی را از ماهیتش جدا می‌کند تا آن را خنثی سازد «کالیکلس می‌کوشد طبیعت را از قانون متمایز کند، او قانون می‌نامد هر آن‌چه را که جدا کند نیرویی را از آن‌چه می‌تواند کرد».

شخصیت‌های داستان‌های صمد اگرچه عمدتا کودک و نوجوانند اما پرتوان ظاهر می‌شوند و کیفیتا از نیروی بیشتری برخوردارند. این نیرو به‌صورت خواست آزادی خود را نمایان می‌سازد، آزادی در نوشته‌های صمد جای ویژه‌ای دارد، در اولدوز و کلاغ‌ها، کلاغه به اولدوز می‌گوید: «راستی اولدوز جان آزادی چیز خوبی  است.»

ماهی سیاه کوچولو از جویبار کوچک خود به سوی دریاهای آزاد رهسپار می‌شود و یاشار در «اولدوز و عروسک سخنگو» می‌گوید: «من از پروازکردن خوشم می‌آید، هرچقدر پرواز ‌کنم خسته نمی‌شوم. تابستان‌ها خواب می‌بینم سوار بادبادکم شده‌ام و می‌پرم» با این حال مقصود صمد از آزادی مضمونی متعارف نیست.** صمد آزادی را بسط نیرو، اوج‌گرفتن و رهایی تلقی می‌‌کند، همچنین می‌توان تصور صمد از آزادی را به انجام‌رسانیدن پتانسیل درونی و تحقق بالفعل آن در نظر گرفت «من ... در زیر خاک به خواب خوش و شیرینی فرورفتم. خوابیدم که در بهار آماده و با نیروی بیشتری بیدار ‌شوم، برویم و از خاک درآیم.»

«آزادی آرمان تمام قهرمان‌های داستان‌های صمد است زیرا می‌داند که تنها در محیط آزاد به‌معنی واقعی است که استعدادها می‌شکفد» در اینجا با نگاه نیچه‌ای دولوز مفهوم کنشگری مطرح می‌شود زیرا این تلقی از آزادی به‌ناگزیر به کنشگری ارتباط پیدا می‌کند. کنشگربودن هیچ به‌معنای پرتعدادبودن، اکثریت‌داشتن و از نظر کمی بیشتربودن نیست.

مساله اصلا به وزن‌کشی نیروها ارتباط ندارد، هر نیرویی اگر تا نهایت قدرت خویش و تا واپسین پیامدها پیش رود، نیرویی کنشگر است، بنابراین عنصر کنشگر لزوما از زور بیشتری برخوردار است. از قضا نیروی کنشگر در بسیاری جاها - و به‌طور مشخص در داستان‌های صمد که شخصیت‌ها کودک و نوجوانند- از زور کمتری برخوردار است اما این موضوع هیچ از کنشگری آنان نمی‌کاهد «کمترقوی اگر تا نهایت پیش برود به اندازه قوی‌قوی است.»

نیروی کنشگر خود را در شدن (صیرورت) رفتن و پیوستن به دریا معنی می‌کند «ماهی سیاه رفت و رفت و باز هم رفت تا ظهر شد: حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می‌گذشت از راست و چپ چند رودخانه کوچک دیگر هم به آن پیوسته بود و آبش را چندبرابر کرده بود. ماهی سیاه کوچولو از فراوانی آب لذت می‌برد، ناگهان به خود آمد و دید آب ته ندارد اینور رفت، آنور رفت به جایی برنخورد، آن‌قدر آب بود که ماهی سیاه کوچولو تویش گم شده بود، هرطور که دلش می‌خواست شنا کرد و باز سرش به جایی نخورد.»

هر رفتن یا شدنی با قانون در تناقض است زیرا مرزهای آن را در‌می‌نوردد، ماهی سیاه کوچولو هرچقدر این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت به جایی برنمی‌خورد زیرا کنشگری‌اش مرزهای قانون را درنوردیده است. دریای ماهی سیاه کوچولو بی‌انتها و درواقع بی‌کرانه است، او از جویبار کوچک که تابع حد و مرز معینی است گذشته و به دریا رسیده، جایی که کرانه ندارد و نه قانونی که به تعبیر کالیکلس نیرو را از آنچه می‌تواند کرد جدا کند.

از جویبار خود به دریای بیکران‌رفتن به نوع فعلیت‌‌یافتگی است. «فعلیت‌یافتن نوعی عمل شادمانه است.» در «شدن» گاه شادی شکفتن وجود دارد،‌ این شادی «شدن» در اولدوز و کلاغ‌ها نیز دیده می‌شود، این شادی آن لحظه نهایی است که اولدوز و یاشار به کمک کلاغ‌ها می‌خواهند از قانون «پدر» و البته در مورد اولدوز از قانون «زن‌بابا» بگریزند «هزاران کلاغ دوروبر بچه‌ها را گرفته بودند. فقط بالای سرشان خالی بود. اولدوز نگاهی به ابرها کرد و پیش خود گفت: چه قشنگند.» آسمان بالای سر اولدوز مانند دریای ماهی‌سیاه کوچولو توخالی و بی‌کرانه است، یعنی قانونی آن را مقید نمی‌کند. هر کنشی با اهمیتی همراه با نقد یا به عبارتی با نه‌گفتن انتقادی آغاز می‌شود اما این تمام ماجرا نیست، اهمیت نقد در آن است که می‌تواند امکانات آفرینندگی را فراهم آورد، نیرویی که با نقد آغاز می‌کند، در پی اشتیاق به شدن طی یک دگردیسی خود را فعلیت می‌بخشد و آنگاه به لحظات خجسته آفرینندگی و حس قدرت بدل می‌شود، قدرتی که همراه آفرینندگی باشد قدرتی است که هدر نرفته، تیر به هدف نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود و شدن در پی شدن به لحظه نهایی می‌رسد اما آن لحظه در نمی‌رسد مگر آنکه نیرو به پایان برسد اما نیرو به پایان نمی‌رسد زیرا زندگی به پایان نمی‌رسد.

در اینجا «شدن» حتی بعد از مرگ نیز ادامه می‌یابد و«مازادنیرو» خود را تا انتهای بی‌انتها بسط می‌دهد، گویی که زندگی بازگشتی جاودان یافته است، اینگونه است که در نوشته‌های صمد مرگ چندان «مهم تلقی نمی‌شود»: «مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم البته اگر یک‌وقت ناچار با مرگ روبرو شدم که می‌شوم مهم نیست، مهم این است که زندگی با مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد».

به این‌سان نیرو استمرار می‌یابد، تکثیر می‌شود تا به آن حد که نیروی کنشی از مرز و محدوده توانایی خود فراتر رفته و حتی می‌تواند تا مرحله انهدام خود و تبدیل به نیروی دیگر پیش برود. اینگونه می‌شود که ماهی سیاه کوچولو به ماهی سرخ کوچولوی دیگری بدل می‌شود و این ماهی کوچک خواب دریایی بی‌کرانه را می‌بیند «‌ماهی پیر قصه‌اش را تمام کرده و به 12هزار بچه و نوه‌اش گفت:‌ دیگر گفت خواب است. بچه‌ها بروید و بخوابید... 11هزار و 999 (11999) ماهی کوچولو شب به‌خیر گفتند و رفتند خوابیدند مادربزرگ هم خوابش برد اما ماهی سرخ کوچولویی هرچقدر کرد خوابش نبرد. شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود.»

پی‌نوشت‌ها:
*نیچه نیز همچون کالیکلس کسی را ضعیف و برده می‌خواند که نیرویش هرچه باشد از آنچه می‌تواند کرد جدا شده است.

**کامو می‌گوید انسان در طغیان است که آزاد می‌شود (به نظر می‌رسد در بخش مهمی از ادبیات ایران به‌خصوص ادبیات کودکان، شعر و... در سال‌های قبل از انقلاب، این تلقی از آزادی وجهی غالب است. آزادی نه به مفهوم متعارف یا احیانا لیبرالی بلکه آزادی به معنای طغیان و رهایی از چارچوب.
برچسب ها: شدن ادبیات ایران
ارسال نظرات