صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۹۰۲۲۸
گفت‌وگو با «مسعود فروتن» مجري برنامه يادگاری؛
برنامه يادگاري كه پنجشنبه شب‌ها از شبكه سه سيما پخش مي‌شود، تنها بهانه كوچكي براي انجام اين گفت‌وگو با مسعود فروتن بود.
تاریخ انتشار: ۱۸:۳۸ - ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۳
«صف» و «نوبت» از زمان جنگ معني پيدا كرد. اين مساله بخشي از فرهنگ آن سال‌هاست. ما پيش از جنگ معني اين چيزها و حتي كوپن را نمي‌دانستيم اما زندگي كاري كرد كه ما معني اين چيزها را بفهميم و با آن كنار بياييم. ما چون داشتيم زندگي مي‌كرديم، سعي مي‌كرديم در صف هم به ما خوش بگذرد. گاهي با آدم‌هاي مختلفي آشنا و فاميل مي‌شديم و صف به مرور يك فرهنگ شد.

در يك مقطعي ساخت سريال‌هاي ماورايي به شدت رواج پيدا كرد. علت اين بود كه در آن زمان يك شورايي به اين نتيجه رسيده بود كه چنين برنامه‌هايي مي‌تواند پرمخاطب باشد. آن سال‌ها جهان‌بيني حاكم «تنگ تر» بود و همه جامعه را نمي‌ديد. فقط به دنبال اين بودند كه برنامه‌هايشان اصطلاحا «جواب» بدهد و به همين دليل ناگهان آنقدر در ساخت برنامه‌هاي ماورايي افراط شد كه مخاطب اين برنامه‌ها را پس زد.

برنامه يادگاري كه پنجشنبه شب‌ها از شبكه سه سيما پخش مي‌شود، تنها بهانه كوچكي براي انجام اين گفت‌وگو با مسعود فروتن بود. فروتن نزديك به 40 سال به عنوان كارگردان تلويزيوني در اين رسانه حضور داشته و در تله‌تئاتر‌هاي بسياري چون «گل ياس»، «خانه ارواح»، «خاموشي دريا» و تعداد زيادي سريال مهم از جمله «افسانه سلطان و شبان»، «آينه»و... فعاليت داشته است. او از قديمي‌ترين دانش‌آموختگان رشته تلويزيون در ايران است و به واسطه شناخت دقيقي كه از فضاي اين رسانه دارد، مي‌تواند مرجع خوبي براي پاسخ به سوال‌هايي مهم و جدي درخصوص تلويزيون باشد.

گفت‌وگوي« اعتماد» با اين چهره تلويزيوني را در ادامه مي خوانيم:

در طول 10 سال گذشته در سينما و تلويزيون رويكردي نوستالژيك نسبت به دهه 60 مشاهده مي‌شود. اين نوستالژي صرفا نسبت به دهه 60 است و مثلا شامل دهه 50 يا 70 نمي‌شود. افرادي كه در اين دهه زندگي كرده‌اند مي‌دانند فضاي كلي جامعه در دهه 60 فضاي مخصوص آن دوران بود. در اين دوران فضاي فرهنگي تحت‌تأثير فضاي جنگ بود. تعداد شبكه‌هاي تلويزيوني بسيار اندك بوده و جامعه از نظر اقتصادي هم وضعيت چندان مطلوبي نداشته است. به نظر شما علت اين نگاه نوستالژيك نسبت به دهه 60 در آثار مختلف اين سال‌ها و خصوصا برنامه «يادگاري» چيست؟ آيا اين مساله ناشي از يك نياز مردمي است يا دغدغه سازندگان اين برنامه‌هاست؟
قطعا ساخت اين برنامه‌ها صرفا دغدغه سازندگان اين آثار نيست، چون اگر چنين بود، با ساخت برنامه‌هايي مانند «نقره» يا قسمت‌هاي محدودي از برنامه «بچه‌هاي ديروز» ساخت چنين برنامه‌هايي به پايان مي‌رسيد. به نظرم مردم چنين برنامه‌هايي را دوست دارند. بعد از اجراي اين برنامه هركجا كه رفتم با استقبال و تشكر مردم مواجه شدم. اين تشكرها نيز صرفا شامل افرادي كه آن دوران را به خاطر دارند، نمي‌شود. من گاهي با جوانان 18، 19 ساله‌يي مواجه مي‌شوم كه مخاطب اين برنامه هستند و از آن تشكر مي‌كنند. گاهي نيز با افراد 50 تا 60 ساله مواجه مي‌شوم كه با برنامه ارتباط برقرار كرده‌اند. ما ايراني‌ها اساسا آدم‌هاي «ديروز باز»ي هستيم. ما آلبوم عكاسي ورق زدن را دوست داريم و اساسا اين «يادش بخير»‌هاست كه باعث ساخت چنين برنامه‌يي مي‌شود. مثلا فردي سال‌ها قبل از همسرش جدا شده و ممكن است دقيقا به ياد نياورد كه به چه دليل از او جدا شده اما با ورق زدن آلبوم عكس، صرفا خاطرات و اتفاق‌هاي خوب زندگي گذشته‌اش را به خاطر مي‌آورد و همين مساله سبب مي‌شود آدم‌ها بعد از سال‌ها از يكديگر بگذرند و از بدي كردن‌ها چشمپوشي كنند. ممكن است آنها در حق هم بدي‌هايي هم كرده باشند اما حداقل در جامعه ايران چنين است كه معمولا بعد از گذشت مدتي از هم مي‌گذرند. «يادش بخير» هم خلصت جامعه ايراني است.

اين روزها اگر سري به جمعه بازار بزنيد، خواهيد ديد كه خيلي از جوان‌ها به دنبال يافتن اشياي قديمي و خريد آن هستند. ممكن است فردي مانند من با گلدان و ظرف مسي زندگي كرده و خاطره داشته باشد اما جوان‌ها با وجود اينكه چنين خاطراتي با اين اشيا ندارند، اين وسايل برايشان جذاب است. برنامه «يادگاري» به نوعي ورق زدن آلبوم گذشته‌هاست. گذشته‌هايي كه براي نسل من همزمان با جواني بوده و براي برخي با كودكي و نوجواني همراه بوده است. معمولا هم در زندگي از لحظه‌هاي خوب عكس گرفته مي‌شود و ما هم در اين برنامه بر نكات خوب و مثبت گذشته متمركز مي‌شويم.

آيا علاقه به زمان گذشته به دليل ناكامي در زمان حال نيست؟

شما دهه 60 به دنيا آمده بوديد؟

بله. من متولد سال 1358 هستم و آن سال‌ها را خوب به خاطر دارم.

در دهه 60 نيز آدم‌هاي زيادي بودند كه خيلي احساس كاميابي نمي‌كردند. آدمي اساسا در هيچ دوره‌يي احساس كاميابي ندارد چون هميشه حس مي‌كند چيزي كم دارد. از آن مقطع كه مي‌گذرد تازه متوجه مي‌شود چه كمبودهايي دارد. الان ما با برنامه‌هايي مانند «يادگاري» ياد دوراني مي‌افتيم كه چيزهاي ارزشمند زيادي داشتيم.

آخر چه چيزهاي ارزشمندي؟ زندگي آن دوران كه لوكس‌ترين اتومبيل آن پيكان بود و براي تهيه اقلام اساسي بايد در صف مي‌ايستاديم، واقعا چه دوست داشتني دارد؟

اين دقيقا خود زندگي است. «صف» و «نوبت» از زمان جنگ معني پيدا كرد. اين مساله بخشي از فرهنگ آن سال‌هاست. ما پيش از جنگ معني اين چيزها و حتي كوپن را نمي‌دانستيم اما زندگي كاري كرد كه ما معني اين چيزها را بفهميم و با آن كنار بياييم. ما چون داشتيم زندگي مي‌كرديم، سعي مي‌كرديم در صف هم به ما خوش بگذرد. گاهي با آدم‌هاي مختلفي آشنا و فاميل مي‌شديم و صف به مرور يك فرهنگ شد. ممكن است الان صف كمتر شده باشد.

اصلا ديگر نيست.

سينما هست؟

خير. در سينما هم ديگر بليت به شكل تلفني و اينترنتي رزرو مي‌شود. منهای اتوبوس‌هاي BRT تقريبا در هيچ كجا ديگر صف وجود ندارد.

اما در محل ما هنوز نانوايي‌ها صفی است. ما ايراني‌ها عادت داريم با هرچه كه پيش مي‌آيد زندگي كنيم. ما با آن صف‌ها زندگي كرديم. در آن زمان پيكان، اتومبيل خوبي بود اما همان‌هايي كه اتومبيل مدل 60 داشتند، به آنهايي كه اتومبيل‌هاي مدل پايين‌تري داشتند فخر مي‌فروختند. ما با داشته‌‌هايمان زندگي كرديم و به همان داشته‌ها افتخار مي‌كرديم.

به نظر شما مخاطباني كه الان برنامه شما را تماشا مي‌كنند، مي‌توانند فضاي آن دوران را تجربه كنند و براي خريد نان و لوازم عادي زندگي در صف بايستند؟ حالا چه جوان‌ها و چه آنهايي كه در آن دوران زندگي كردند؟

مگر ما آدم آن شرايط بوديم؟

قاعدتا خير!

اما آدم آن شرايط شديم. وقتي جنگ شروع شد، من 30 سالگي را گذرانده بودم و تا آن زمان صف نديده بودم اما زندگي كاري با آدم مي‌كند كه مجبور مي‌شود به شرايط عادت كند. الان هم اگر كمبود زندگي پيش بيايد، به جاي اتومبيل شخصي مجبور مي‌شويم در صف اتوبوس بايستيم. ما ايراني‌ها هميشه خوب زندگي كرديم. حتي با كوپن هم زندگي خوبي داشتيم و ميهماني داديم. خيلي اوقات افرادي كه از فرنگ مي‌آمدند، با ديدن ميهماني‌هاي ما تعجب مي‌كردند كه چطور مي‌توانيم در ميانه جنگ ميهماني بدهيم؟ ما هيچ‌وقت مثل آن ملت‌هايي نشديم كه مجبور بودند روي پشت‌بام خانه‌هايشان سيب‌زميني بكارند. ايراني‌ها خصلتي دارند كه بر اساس آن مي‌توانند هميشه خوب و آبرومندانه زندگي كنند. ما در طول قرن‌ها نشان داديم كه براي تحميل كردن خودمان به چيزهاي ديگر، ابتدا آن فرهنگ را قبول و بعد شرايط خودمان را تحميل مي‌كنيم. مثل مغول‌ها كه ابتدا تسليم آنها شديم اما بعد مغول‌ها ايراني شدند، ما مغول نشديم.

يك‌بار يكي از مسوولان تلويزيون درخصوص نمايش تصاوير قديمي از تلويزيون اظهارنظري كرده و گفته بود اين كار با اين هدف انجام مي‌شود كه مردم فراموش نكنند چه دوران سخت و مشكلي را پشت سر گذاشتند تا به اين آرامش برسند. آيا چنين كاركردي از برنامه شما نيز خواسته شده است؟

خير. من با چنين نظري موافق نيستم. به هر حال در آن دوران حداقل ترافيك، دود و آلودگي مانند امروز نبود. نمي‌توانم بگويم در آن سال‌ها ما در بدبختي بوديم و امروز در رفاه هستيم. شايد آن آقا چنين شرايطي داشته است. هدف ما اين نيست بلكه به دنبال ورق زدن آلبومي هستيم كه نكاتي را به مخاطب ياد آوري مي‌كند. مثلا «نامه نوشتن» را به ياد مخاطب مي‌آوريم كه حالا ديگر مابه‌ازاي بيروني ندارد. الان كسي ديگر مثل گذشته نامه نمي‌نويسد و تايپ مي‌كند اما آن زمان دستخط آدم‌ها عامل شناسايي آدم‌ها بود. مثلا كسي كه خطش خوب بود، به عنوان فردي شناخته مي‌شد كه حتما خوب درس خوانده بود. اگر فردي آدم مهمي مي‌شد، دستخط‌هاي باقيمانده از او خيلي با ارزش مي‌شد. ما در اين برنامه صرفا خاطره‌هاي خوب گذشته را به ياد مي‌آوريم و اصلا نمي‌گوييم نامه نوشتن خوب بوده يا بد.

آيا ممكن است برخي مخاطبان اين برنامه از ديدن شرايط سخت و مشكل زندگي در آن دوره، نسبت به زندگي خوب امروز خودشان احساس رفاه و خوشحالي كنند و به همين يك دليل برنامه شما را تماشا كنند؟

حس خوشبختي ربطي به رفاه و آخرين مدل خانه داشتن ندارد. اين برنامه در پلان انتهايي خود در يك جاي بسيار دور از پايتخت، در خانه‌يي كاهگلي تمام مي‌شود كه در آن پيرزني كنار شوهرش مي‌نشيند. عشقي كه از آن دو ساطع است برنامه ما را كامل مي‌كند. اين عشق و علاقه در آن هيچ آباد، حاصل كار ما است و ما مي‌خواهيم مردم اين طوري عاشق زندگي خود باشند. هدف اصلي ما از اين برنامه نمايش اين عشق و دوست داشتن است و اين يادآوري به درد زندگي امروز هم مي‌خورد.

اين مساله «يادآوري گذشته» در تلويزيون يك سليقه برنامه‌سازي است يا تفكري است كه موافقان و مخالفاني هم دارد؟ مثلا الان چه افرادي موافق و چه افرادي مخالف برنامه شما هستند؟

ما با افرادي برخورد كرده‌ايم كه در خيابان نسبت به ساخت اين برنامه اعتراض كرده‌اند. ممكن است افرادي در آن روزگار احساس و زندگي خوشي نداشته‌اند و با ديدن اين برنامه ياد خاطرات تلخ خود مي‌افتند البته درصد اين افراد بسيار اندك است چون ما ايراني‌ها عادت نداريم به افراد به صراحت انتقاد كنيم و بگوييم كارشان بد بوده است.

در سال‌هاي پس از جنگ و در دهه 70، ناگهان برنامه‌هاي تلويزيوني به سرعت از دهه 60 فاصله گرفتند. ديگر اثري از جنگ و جبهه در برنامه‌ها نبود و حتي برنامه‌هاي ساده و معمولي مانند سيماي خانواده نيز خانواده‌هايي را نمايش مي‌دادند كه به شدت مرفه بودند. در آن زمان اعتقاد عمومي اين بود كه بايد به سرعت از گذشته فاصله گرفت و به سوي آينده حركت كرد. حالا به نظر شما چه اتفاقي رخ داده كه اين روزها تلويزيون بعد از دو دهه به سراغ مرور خاطرات گذشته رفته است؟

به نظرم در آن زمان سياستي براي نمايش زندگي مرفه وجود نداشت. در آن زمان گروه سازنده برنامه‌ها احتمالا نابلد بودند و به همين دليل لوكيشن داستان آنها حتي در مورد خانواده‌هاي متوسط، داراي مبل بوده است. قاعدتا فيلمبرداري از آدم‌ها روي مبل راحت‌تر از فيلمبرداري از آدمي است كه روي زمين نشسته است چون هنگام فيلمبرداري دوربين بايد هم‌تراز با افراد باشد و اگر فردي روي مبل بنشيند، كار فيلمبرداري ساده‌تر مي‌شود. در آن زمان اين مسائل را سليقه برنامه‌سازان و مديران گروه‌ها تعيين مي‌كردند و تا جايي كه من به خاطر دارم، سياستي كلي در اين زمينه وجود نداشت.

چگونه سليقه يك مدير گروه اين مساله را تعيين مي‌كرد؟ آيا به شكل شورايي تصميم‌گيري مي‌شد؟

شورا هميشه وجود داشت... البته شما مرا به سمت جاهاي بدي داري هل مي‌دهي! اما در آن زمان مدير گروه چون مي‌دانست چه مي‌خواهد، برنامه‌ساز را به سمت هدف مورد نظرش سوق مي‌داد. در آن سال‌ها شبكه سه براي مقطعي بسيار موفق بود كه علت آن هم اين بود كه مدير گروه دقيقا مي‌دانست چه مي‌خواهد و برنامه‌ساز را به آن سمت سوق مي‌داد.

اگر به خاطرداشته باشيد، در يك مقطعي ساخت سريال‌هاي ماورايي به شدت رواج پيدا كرد. علت اين بود كه در آن زمان يك شورايي به اين نتيجه رسيده بود كه چنين برنامه‌هايي مي‌تواند پرمخاطب باشد. آن سال‌ها جهان‌بيني حاكم «تنگ تر» بود و همه جامعه را نمي‌ديد. فقط به دنبال اين بودند كه برنامه‌هايشان اصطلاحا «جواب» بدهد و به همين دليل ناگهان آنقدر در ساخت برنامه‌هاي ماورايي افراط شد كه مخاطب اين برنامه‌ها را پس زد.

تا دو سال قبل هم چنين بود و حجم فراواني از برنامه‌ها ماورايي بود.

با سريال‌هايي كه حتي شخصيت‌ها هم شبيه به هم بودند. تلويزيون در اغلب خانه‌هاي ايراني مانند يك عضو ثابت حضور دارد و به دليل حجم بالاي برنامه‌ها گاه چنان فضايي پيش مي‌آمد كه مخاطب امكان معاشرت با اعضاي خانواده و ميهمان‌ها را هم نداشت و اگر هم رفت و آمدي صورت مي‌گرفت، با نگاه به تلويزيون اتفاق مي‌افتاد يعني آدم‌ها در جمع خانواده هم مشغول تماشاي تلويزيون بودند و حين تماشاي برنامه‌ها با هم صحبت مي‌كردند.

در بسياري از خانواده‌هاي ايراني روز با روشن شدن تلويزيون آغاز مي‌شود و از صبح اين وسيله روشن است.

من شخصا برنامه‌هاي تلويزيون را در ابتداي روز نمي‌پسندم. صبح كه از خواب بيدار مي‌شوم، با راديو همراه مي‌شوم و در زمان ورزش هم به تلويزيون گوش مي‌دهم. تلويزيون جوري است كه بايد پاي آن بنشينيم و برنامه‌ها را تماشا كنيم اما راديو به چنين فضايي نياز ندارد. تلويزيون گاهي حتي اجازه نمي‌دهد آدم اعضاي خانواده‌اش را ببيند اما راديو نياز به چنين فضايي براي دنبال كردن ندارد.

البته بسياري از برنامه‌هاي تلويزيوني هم راديويي است و نيازي به تماشاي تصوير نيست و شنيدن صدا كفايت مي‌كند.

اصلا چرا بايد چنين برنامه‌هايي ساخته شود؟ آيا از مسوولان تلويزيون كسي هست كه بپرسد چرا چنين برنامه‌هايي ساخته مي‌شود؟ دليل موفقيت برنامه‌يي مانند «راديو هفت» اين است كه تصاوير متنوع و جذابي پخش مي‌كند. هنوز هم بعد از چهار سال مردم پاي اين برنامه مي‌نشينند چون هر شب چيز تازه‌يي دارد. برنامه تلويزيوني هم بايد تا زماني توليد و پخش شود كه سوژه و موضوع جذابي دارد و بعد از پايان سوژه بايد تعطيل شود.

يك ويژگي مهم ديگر دهه 60 اين بود كه هنرمنداني مانند شما فعال و در راس امور بودند اما الان ديگر چنين نيست و نسل سازندگان برنامه‌ها در تمامي بخش‌ها تغيير كرده‌اند.

اين مساله ناشي از جبر زمان است. در آن دهه من و همكارانم از نظر سن كاري بسيار جوان بوديم. من در دهه 60 به روستايي در كاشان رفتم و سريال مثل آباد را كار كردم. دو سال بعد در يك روستا سريال «سلطان و شبان» را كار كرديم. ما در آن زمان جوان بوديم و مي‌توانستيم دو ماه برويم در شهرستان كار كنيم بدون اينكه دغدغه اينكه مثلا اين هتل حمام ندارد،داشته باشيم امروز من و همنسلانم در شرايطي هستيم كه فقط بايد «گاهي» كار كنيم و در اين گاهي كار كردن، تجربه‌هاي خودمان را عرضه كنيم. در دو سال اخير هم تنها چند جوان هستند كه سينما را در اختيار دارند و كارگردان‌هايي كه 50 سال است كار مي‌كنند فيلم‌هاي موفقي نداشته‌اند.

اما وضعيت كارگرداني و تهيه كنندگي فرق مي‌كند. جمله‌يي درباره كارگرداني هست كه مي‌گويد يك كارگردان از دهه 40 عمر خود به بعد به مرحله بازدهي مي‌رسد و مي‌تواند تجربه‌هاي انباشته شده خود را در قالب يك كار عرضه كند. اما از همنسلان شما تقريبا ديگر كسي حضوري در اين عرصه ندارد و افراد ناشناخته بسيا ر فعال هستند.
تلويزيون بعد از 25 سال فعاليت كه با سربازي و دانشكده محاسبه مي‌شود، آدم‌ها را بازنشسته مي‌كند. مثلا ممكن است فردي در 45 سالگي بازنشسته شود و از آن به بعد بايد خودش به دنبال يافتن كار باشد. وقتي فردي كارمند تلويزيون است، بايد به طور مرتب به او كار داده شود و ساعت كارش تنظيم شود. در سال‌هايي كه من فعاليت داشتم تهيه‌كننده حقوق مي‌گرفت و موظف بود همواره برنامه بسازد. بر اساس برنامه ساخته شده هم ممكن بود پاداش و اضافه كار به آنها تعلق گيرد اما در حال حاضر تهيه‌كننده‌ها كارمند تلويزيون نيستند. حتي در دوره‌يي تلويزيون كارگردان سينمايي هم داشت و فيلم سينمايي مي‌ساخت اما الان ديگر تلويزيون فيلم سينمايي نمي‌سازد و آنچه در قالب تله‌فيلم توليد مي‌شود، كار افرادي خارج از تلويزيون است.

تلويزيون حتي در مقطعي داراي مشاغلي مانند منشي صحنه، مدير صحنه و... هم بود كه در استخدام تلويزيون بودند.

بله و اين مشاغل بعدها وارد سينما هم شدند. تلويزيون شغل «منشي صحنه» را به وجود آورد تا به عنوان حافظه كار، حواسش به جزييات صحنه‌هاي پيش و پس از يك سكانس باشد. «مدير صحنه» هم شغل ديگري بود كه طي آن فرد مسوول اين بخش، حرف‌هاي اتاق فرمان را به گروه سازنده برنامه در استوديو منتقل مي‌كرد. اين مشاغل در سينما موثر واقع شد. حتي گريم هم از تلويزيون به سينما آمد. پيش از انقلاب گريم بيشتر شامل «آرايش» مي‌شد. البته الان هم در تلويزيون چنين مشكلي وجود دارد و گاهي بازيگران يواشكي آرايش مي‌كنند و سر صحنه حضور مي‌يابند و از دست كارگردان و تهيه‌كننده هم اين مساله در مي‌رود و مثلا دختري كه غمگين و ناراحت در بيمارستان حضور دارد، آرايش كاملي دارد!البته تلويزيون و سينما هم تفاوت‌هاي زيادي با هم دارند كه خيلي‌ها از آن اطلاع ندارند. به نظرم افرادي كه از سينما يا تئاتر به تلويزيون مي‌آيند بايد نسبت به اين رسانه شناخت داشته باشند. «تصوير» عنصر مهم يك اثر هنري است و اگر اين تصوير بخواهد بر پرده منعكس شود، با آنچه بر ابعاد تلويزيون منعكس مي‌شود تفاوت زيادي دارد و افرادي كه اين تفاوت را ندانند و با شيوه سينمايي بخواهند در تلويزيون كار كنند حتما شكست مي‌خورند.

ويژگي مهم تلويزيون در دهه 60 اين بود كه با وجود حضور در جامعه‌يي انقلابي و درگير جنگ، رسانه‌يي به مراتب موفق‌تر از امروز بود. هم برنامه سرگرم‌كننده داشت و هم سريال‌هايي مانند كوچك جنگلي، سربداران و... كه كاملا در خدمت اهداف يك جامعه انقلابي بودند اما در حال حاضر با وجود تنوع فراوان كانال‌هاي تلويزيوني، اين انسجام ديده نمي‌شود. آيا علت اين مساله مي‌تواند اين باشد كه در آن دوره افراد تحصيلكرده و تربيت شده در تلويزيون برنامه مي‌ساختند اما در حال حاضر چنين رويه‌يي وجود ندارد و هركس با تامين سرمايه ساخت يك برنامه مي‌تواند وارد اين عرصه شود؟

در آن سال‌ها ما بوديم و دو كانال تلويزيون و ساعت محدود پخش برنامه. در آن زمان جمعه‌ها بعدازظهر حتما تلويزيون فيلم سينمايي و هفته‌يي يك‌بار تله‌تئاتر پخش مي‌كرد. ما اين همه كانال درست كرده‌ايم اما چقدر برنامه داريم؟ آيا در اين سال‌ها برنامه‌سازي هم رشد كرده است؟ مگر حاصل تلويزيون چند سريال است كه اين همه برنامه مي‌سازد و همه را تكرار مي‌كند؟

البته در حال حاضر هم رويه غلطي وجود دارد كه برنامه‌هاي موفق تلويزيون در طول سال‌هاي اخير بارها و بارها از شبكه‌هاي مختلف پخش مي‌شوند و اين برنامه‌ها نيز بالاخره روزي ته مي‌كشند.

بله. براي من سوال است كه شبكه‌هاي جديد جز پخش مجدد برنامه‌هاي قديمي چه كاري انجام مي‌دهند؟ يك زماني قرار بود شبكه سه فقط به ورزش بپردازد اما الان اين شبكه همه جور برنامه مي‌سازد. چرا اين اتفاق رخ مي‌دهد؟ زماني شبكه 4 قرار بود تله تئاتر بسازد و شبكه فرهيختگان باشد اما اين شبكه با وجود آنكه گروه تئاتر دارد، هيچ برنامه‌يي در حوزه تئاتر نمي‌سازد! تئاتر مادر هنرهاست و اگر به اين هنر پرداخته شود، بازيگر تازه متوجه مي‌شود بازيگري يعني چه! الان همه بازيگرها شبيه به هم هستند. هم چهره‌شان شبيه به هم است و محصول كار جراحان مختلف است و هم اينكه بازي‌شان شبيه به هم است. در چنين شرايطي است كه سريالي مانند «مثل آباد» همچنان جذاب است. اين سريال و ديگر آثار ساخته شده در دهه 60 به اين دليل جذاب است كه وقت صرف توليد آنها شده است. الان گاهي سريال‌ها 18 ساعت زمان صرف ساخت خود مي‌كنند. حاصل كار چنين مي‌شود كه چيزي به ياد كسي نمي‌ماند مگر اينكه برايشان تبليغ فراواني انجام شود. در چنين شرايطي كل جامعه يك سريال را مي‌پسندند، تلويزيون به آنها جايزه مي‌دهد، شهرداري‌ها از عوامل برنامه دعوت مي‌كنند و در اين موج رسانه‌ها نيز به اين آثار مي‌پردازند. در چنين شرايطي كه بر اثر يك موج شكل مي‌گيرد، مردم خيلي زود اين آثار را فراموش مي‌كنند و سال بعد ديگر يادي از آنها نمي‌كنند اما همين مردم سريالي مانند «امام علي(‌ع)» را دوباره حاضرند تماشا كنند.

جالب است بدانيد كه براي سريال سلطان و شبان، مهدي هاشمي و داريوش فرهنگ چند ماه در شمال زمان صرف نگارش فيلمنامه كرده‌اند اما الان گاهي سريال فيلمنامه ندارد و صرفا موقعيت به بازيگر توضيح داده مي‌شود و بيان ديالوگ به عهده خود او گذاشته مي‌شود.

البته كارگردان‌ها و تهيه‌كننده‌ها گاهي با افتخار از اين مساله ياد مي‌كنند كه اساسا فيلمنامه‌يي وجود نداشته و آنها با طرحي مثلا 15 صفحه‌يي سر صحنه رفته‌اند و همزمان با فيلمبرداري، فيلمنامه كامل شده است.

متاسفانه اين افراد تصور مي‌كنند «چارلي چاپلين» هستند. هم خودشان صحنه‌آرايي مي‌كنند، هم طراح صحنه و لباس هستند، هم تدوين مي‌كنند و... . اما هركس بايد كار خودش را بكند اما در واقعيت هر كاري آنقدر انرژي مي‌برد كه فرصت پرداختن به كارهاي ديگر را نداشته باشند. كار فيلمسازي آنقدر سخت است كه هركس فقط مي‌تواند يك كار انجام دهد و اين گونه نيست كه كارگردان هم بخواهد كارگرداني كند و هم در مقام تهيه‌كننده، ذهنش درگير غذاي گروه باشد.

اما در دوره شما ظاهرا شرايط اين گونه بود و افراد فقط درگير يك كار بودند.

بله. در آن زمان كسي حق نداشت كار فرد ديگري را انجام دهد.

به نظر شما الان توليد اين محصولات يك‌بار مصرف كه به ياد هم نمي‌ماند، با چه دليل و انگيزه‌يي صورت مي‌گيرد؟ مثلا امسال از ميان سه سريال نوروزي، فقط يك سريال توانست نظر نسبي مخاطبان را جلب كند. اگر همين حالا به دهه 60 و همان دو شبكه برگرديم، چه اتفاقي مي‌افتد؟

ما نمي‌توانيم به آن دوران بازگرديم. آسمان ما پر از ماهواره‌هايي است كه براي ما برنامه توليد مي‌كنند و نمي‌توانيم به دوران دو كانالي بازگرديم. ما بايد تلويزيون متنوع داشته باشيم و اگر زماني به سراغ شبكه سه رفتيم، بتوانيم ورزش ببينيم نه اينكه در هر شبكه برنامه‌هايي مشابه و تكراري را تماشا كنيم. الان بايد ظرف و مظروف يك اندازه باشد. يعني نه به اندازه كانال‌هايي كه داريم برنامه بسازيم بلكه به اندازه‌يي كه مي‌توانيم برنامه جذاب بسازيم، برنامه توليد كنيم.

يكي از شيوه‌هاي توليد برنامه جذاب استفاده از افراد باتجربه است. منظورم از طرح اين حرف خودم نيستم اما فردي مانند «منوچهر شمسايي» كه 50 سال در برنامه‌هاي مختلف مسووليت نورپردازي به عهده داشته، نبايد بيكار بماند. او هنوز هم مي‌تواند آدم‌هاي مختلفي را در تلويزيون پرورش بدهد.

تقريبا اين نسل الان كنار گذاشته شده‌اند و نام آنها صرفا در عنوان‌بندي برنامه‌هاي قديمي تلويزيون ديده مي‌شود.

بله. الان موقع بهره گرفتن از اين آدم‌هاست. اين افراد الان بايد بگويند كه چرا بايد اندازه تصوير اين ميزان باشد؟ مثلا يكي از مشكلات جدي برنامه‌هاي زنده اين است كه در يك برنامه‌يي كه سه نفر با هم در حال صحبت هستند، كارگردان تلويزيوني براي ايجاد تنوع بارها و بارها زاويه دوربين را تغيير مي‌دهد. او نمي‌داند كه اين تغيير معني دارد و نبايد ميان حرف‌هاي آن فرد جاي دوربين را تغيير دهد بلكه بايد از عكس‌العمل‌هاي آن افراد تصوير بگيرد.

در تلويزيون «اندازه تصوير» خيلي مهم است. بايد اندازه‌يي از تصوير فرد در حين صحبت در تلويزيون را ببينيد كه هنگام نگاه كردن به آينه خودتان را در آن ابعاد ببينيد والا نمايش تصوير آبشار و مبل‌هاي قرمز و بزرگ باعث مي‌شود حواس مخاطب پرت شود و اصلا تصوير درستي از فردي كه صحبت مي‌كند نبيند. در چنين شرايطي اعتماد او به كارشناس برنامه جلب نمي‌شود. متاسفانه اين روزها دكوراتورها هرچه دست‌شان مي‌آيد را در برنامه قرار مي‌دهند اما به اين مساله توجه ندارند كه اين عناصر زايد، توجه مخاطب را از برنامه مي‌گيرد.

به عنوان فردي كه در اين حرفه متخصص هستيد و تجربه‌هاي زيادي را هم با پول و هزينه تلويزيون كسب كرديد، چقدر در دو سال اخير محل مراجعه بوديد تا از تجربيات شما استفاده شود؟

هيچي! من فارغ‌التحصيل نخستين دوره مدرسه عالي تلويزيون هستم. من با 40 سال سابقه، دو سال پيش داشتم تله‌تئاتر كار مي‌كردم. به نظر شما الان جايگاه من كجاست؟

اجراي برنامه يادگاري، يك روز در هفته!

آيا اين وضعيت ربطي به كارگرداني تلويزيون كه تخصص اصلي من است دارد؟

به نظر شما مشكل امروز تلويزيون بي‌پولي است يا عدم توجه به سرمايه‌هاي مهمي مانند نيروي انساني كه شما هم جزو آنها هستيد؟

من به آن درجه از آگاهي نرسيده‌ام كه بتوانم مشكلات تلويزيون را تشخيص دهم. اگر مشكل مالي است چرا سريال‌هاي پرهزينه ساخته مي‌شود؟ اگر مشكل مالي است چرا تلويزيون بايد اجازه دهد كه يك هنرپيشه در مصاحبه خود بگويد از تلويزيون طلبكار است؟ در كنار اين مشكلات سريال‌هاي عظيم تاريخي هم ساخته مي‌شود كه بسيار پرهزينه است. من متوجه مشكلات مالي نيستم و اميدوارم فقط اين حرف‌ها شايعه باشد.

به نظرم بايد يك افرادي حضور داشته باشند تا غلط‌هاي رسانه را بگيرند. مثلا يك نفر بايد آگهي‌هاي تلويزيوني را نظارت كند تا تصوير درست از تلويزيون پخش شود.

البته نظارت هست اما ظاهرا خروجي مناسب نيست.

بايد افراد متخصص نظارت كنند. نور، تصوير، متن و... نياز به نظارت دارد.

اين شيوه چقدر علمي است؟ در سريال‌هاي تلويزيوني هم اين روش به شدت رواج پيدا كرده است. آيا در دنيا نيز چنين اتفاقي هنگام ساخت يك سريال رخ مي‌دهد؟

من در جاهاي ديگر دنيا كار نكردم و اين آقاياني هم كه چنين كارهايي را انجام مي‌دهند، مثل من هستند و در آنجا كار نكرده‌اند. من نمي‌دانم در آن طرف دنيا چه مي‌كنند اما در آثار و توليدات آنها «حس و حال» كار درست درمي‌آيد. در لحظه حس خوب نگاه بازيگر به روند قصه كمك مي‌كند اما در زمان مونتاژ ممكن است اين حس در كارگردان يا تدوينگر نباشد. در كارهاي مونتاژ شده من هيچگاه نديده‌ام كه عكس‌العمل چنان جذاب باشد كه مخاطب كلافه شود اما گاهي كه سريال‌هايي مانند آينه، سلطان و شبان و... را تماشا مي‌كنم، از اينكه من اين كار را كارگرداني تلويزيوني كرده‌ام، تعجب مي‌كنم. البته اين حرف را از روي خودخواهي نمي‌زنم بلكه به دليل درست بودن حس و حال اين كارها ـ حتي بعد از گذشت اين همه سال- بيان مي‌كنم.
ارسال نظرات