فرادید| از زمان اختراع دوربین عکاسی و عمومیت یافتن کار با آن، لحظاتی مهم و
سرنوشت ساز، افراد مشهور و تاریخ ساز کم نبوده است که در قالب عکس ماندگار
شده است.
به گزارش
مجله تاریخ فرادید، از زمان اولین عکس گرفته شده
در تاریخ در سال 1826 توسط عکاسی فرانسوی "ژوزف نیسه فورنیپس" تا اولین عکس
رنگی چیزی نزدیک به 46 سال گذشت و در طول این مدت عکس های بیشماری از
لحظات تاریخی، چهره های مهم و تاریخ ساز گرفته شد که همه با تکنیک های
ابتدائی عکاسی و فاقد رنگ هستند. در این میان البته عکاسانی بودند که آنقدر
طالب رنگ بوده اند که به رنگ کردن عکس پس از ظهور آن رو آورده اند. با این
حال تا سال ها پس از ورود رنگ به فن عکاسی همچنان عکاسی سیاه و سفید
عمومیت داشت و عکاسان خبری و پرتره به روش گذشته عکس می گرفتند.
امروزه
پیشرفت های تکنولوژیک این امکان را فراهم کرده است که عکس های تاریخی که
به هر دلیل سیاه و سفید هستند به عکس رنگی تبدیل شوند و حیاتی دیگر بیابند.
گرچه بسیاری با رنگی کردن عکس سیاه و سفید مخالف و آن را از بین بردن
ویژگی های بصری عکس می دانند، هستند کسانی که معتقدند این عکس ها با رنگ
بیشتر به چشم ها می آیند و ماندگار می شوند.
این عکس ها یا مربوط به
وقایع مهم تاریخی می شوند یا خود به دلیل ویژگی های فنی از آثار مهم تاریخ
عکاسی به شمار می روند. در اینجا قصد داریم نگاهی بی اندازیم به تعدادی از
برجسته ترین عکس هایی که تا کنون رنگی شده است.
زنجیره درشکه ها در میدان "مدیسون پارک" در نیویورک. 1900
کشاورز و پسرش در حال گوش دادن به رادیو در کانزاس. 1921
"جان ال.سلیوان" معروف به پسر قدرتمند بوستون. 1898
هنری فورد بنیانگذار شرکت خودروسازی فورد. 1919
بازی کودکانه در تمرین رژه سربازان امریکایی. 1943
قایق سواری در بعداز ظهر تابستانی "دالارما" در سوئد. 1907
"یولیسیز سایمن گرانت" هجدهمین رئیس جمهور امریکا در کنار خانواده اش. سال 1870
"سرجیو ساموئل" سیاهپوست عضو پیاده نظام امریکا در کنار همسر و فرزندانش. 1865
ملوانان نیروی دریایی امریکا. 1890
دو تن از بازماندگان نبرد "گتیسبورگ" از جنگ های داخلی امریکا در مراسم سالگرد 50 سالگی آن. 1913
دخترک و شومینه خاموش. 1930
پسر 10 ساله محکوم به یک ماه کار سخت در زندان به دلیل دزدی 2 خرگوش. 1973
رئیس یکی از قبایل سرخپوستی. 1892
هانس کریستین اندرسن، شاعر و نویسنده. 1869
حمله متفقین موسوم به روز"دی" در ساحل نرماندی در جریان جنگ جهانی دوم. سال 1944
نجاتیافتگان کمپ کار اجباری "ووبلین" در جریان جنگ جهانی دوم. سال 1945
گوبلز در مقابل دوربین "آلفرد اینشتادس". 1943
سرباز تیرخورده آلمانی در جنگ جهانی دوم
باستر کیتون کمدین معروف. 1930
افسر و بازیگر امریکایی جیمز استیوارت در 20 سالگی.
آدری هیپورن بازیگر معروف در جوانی
خواهش میکنم کامل بخونید و مرا راهنمایی کنیـــــــــــــــــــــــــــــــد خواهش میکنم
اما زندگي من خيلي عجيب و درس آموزه کسي که من خيلي دوستش داشتم آخرش به من گفت حيوون! و منو ترک کرد
هنوز دبيرستانم تموم نشده بود که با فريبا آشنا شدم توي روياها بوديم و قرار ميزاشتيم
تا اينکه من برق دانشگاه تهران قبول شدم خيلي خوشحال شده بودم اما خوشحالي من طولي نکشيد فريبا پاشو توي يک کفش کرده بود که از اين رشته خوشش نمياد و من علي رغم مخالفت هاي پدر مادرم مجبور شدم اين رشته را ترک کنم و برم سربازي. واقعا عاشقش بودم
سربازيم افتادم ارتش. مرز تايباد و اون موقع ها طالبان افغانستان و اشرار مواد فروش اونجا بود. و ارتش با اونها درگيري داشت. من هرروز آموزش ميديدم از پرتاب نارنجک و انواع سلاح ها و ... و خيلي از اشرار اون منطقه را از بين ميبرديم. خيلي سخت بود اما به اميد روزي که فريبا را ببينم لحظه شماري مي کردم
تا اينکه در يکي از عملياتها خمپاره اي از سمت اشرار شليک شد و کنار من به زمين خورد دست چپم و مچ پا و نصفي از سرم را از دست دادم و پوست سرم سوخت و مهره سوم کمرم 180 درجه چرخيد و زانوام برعکس شدن طوري شده بود که اگه مي خواستم به جلو حرکت کنم ميرفتم عقب عقب و زانوهام بجاي اينکه به سمت عقب خم بشه به سمت جلو تا مي شد و به علت اختلال در حرکت رباط پام به بالا و پايين مي پريدم که تو منطقه اصطلاحا به من ميگفتن کانگرو و توي عملياتهاي اطلاعات منطقه به عنوان ديده بان مشغول بودم. توي بيمارستان بستري بودم و دکترها اشتباهي دست چپ منو سمت راست پيوند زدن و حالا سمت راستم دو تا دست داشتم.
دوسال سربازيم تموم شده بود برگشتم تهران و رفتم فريبا را ديدم و گفتم بيا باهم ازدواج کنيم اما اون گفت که تو خيلي ناجور شدي و من با يک کانگرو ازدواج نمي کنم چون احتمالا بچمون نيمه کانگرو ميشه و اين خوب نيست. من خيلي باهاش صحبت کردم که اين بچه آينده خوبي ميتونه داشته باشه و در مسابقات پرش طول يا با مانع رکورد جهاني رو بزنه و مايه افتخار ما باشه. اما اون قبول نکرد و گفت حالا کانگرو بودن بچه اشکالي نداره اما تو طاس شدي سرت برق ميزنه و چمامو ميزنه. گفتم ميتونم چراغ خونه باشم. گفت اديسون قبلا اختراعش کرده تازشم زن چراغ خونه هست نه مرد. خلاصه هرچی من دلیل آوردم اون گوش نکرد که نکرد و ديگه داغون شده بودم داغون آقای مجری
همينجوري ميرفتم جلو که به علت برعکسي زانوهام حواسم نبود و عقب عقب رفتم تو خيابون و يک تريلي نوزده چرخ منو زير کرد و له له له شدم و الان در خدمت شما اين داستان غم انگيز را گفتم تا درس عبرتي براي جامعه بشري باشد.
یادت بخیر جلال
1973؟
آدری هیپورن چقئ خشکله ولی سانسوره دیگ
اصلا در 1973 کسی در آمریکا خرگوش می دزدیده؟
تهران 2014 هنوزم که هنوزه بقل هر خیابونش یه جوی آب خوش رنگ و بو رد میشه
تهران که خوبه
احتمالا اون دوران خانوما غیر لباس پوشیدن کاری نداشتن
یک ماه کارسخت برای دزدیدن دو خرگوش اون هم برای یک پسر بچه ده ساله!!خیلی بیرحمانه است
فقط مساله اینه که اگه کسی بفهمه یه بلایی سرت میارن که نمیتونی تصور کنی! مردم اگه بفهمن از مالیات در میری انقدر بهشون بر میخوره! همون مردم شاید بهت چیزی نفروشن!
تو فرهنگشونه این اخلاق! فشار بیرونی نیست!
نه به مجازات و نه به لباسش نمیاد
یه علت عادی شدن آنچه در قدیم قباحت داشته، تبلیغات و فیلمها و دنیای مجازی است.
اصلا کل عکس ها رو گذاشتن که به این اخری برسن!!!
معلومه هدفمنده.