فرارو- گلي ترقي؛ "گوش مي دهم. صداي در مي آيد، صداي پا، صداي حرف پشت پنجره. شايد يك نفر به ديدنم آمده. دنبال عصايم مي گردم، دنبال كفش هايم، دنبال عينكم. كي ياد من كرده؟ كي؟ مهم نيست. اصلاً مهم نيست. حتا اگر غريبه اي باشد كه اشتباهي آمده راهش مي دهم."
به گزارش فرارو؛ گلی ترقی در ۱۷ مهر ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. پدرش لطفالله ترقی مدیر مجلهٔ ترقی بود. پدر گهگاهي داستان مي نوشت. داستان هاي پدر پاورقي بود. در خیابان خوشبختی بهدنیا آمد و در شمیران به مدرسه و سپس دبیرستان انوشیروان دادگر رفت.
پس از به پایان رساندن سیکل اول دبیرستان به آمریکا رفت. شش سال در آمریکا زندگی کرد و لیسانس فلسفه گرفت و از آنجا که زندگی در آمریکا را دوست نداشت به ایران بازگشت.
پس از بازگشت برای گرفتن دکترای فلسفه به دانشگاه تهران رفت اما بعد از دو سال ترک تحصیل کرد و به داستاننویسی روی آورد. او شش سال در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تدریس در رشته شناخت اساطیر و نمادهای آغازین پرداخت، سپس به فرانسه رفت.
هنگامی که در ایران بود با "هژیر داریوش"، سینماگر و منتقد ازدواج کرد و دارای ۲ فرزند شدند و سپس از یکدیگر جدا شدند.
اولین مجموعه داستاناش به نام "من هم چهگوارا هستم" در ۱۳۴۸ توسط انتشارات مروارید منتشر شد. پس از انقلاب به فرانسه رفت در آنجا هم به نوشتن ادامه داد یکی از داستانهایاش به نام "بزرگبانوی روح من" به فرانسه ترجمه شد. در ۱۹۸۵ ميلادي این داستان به عنوان بهترین قصهٔ سال در فرانسه برگزیده شد. مهرجويي از روي داستان درخت گلابي او فيلم ساخت.
ترقی پس از سال ۱۳۵۷ داستانهای زيادي نوشت. "بزرگ بانوی روح من"، "اتوبوس شمیران"، و "خانهای در آسمان"، "مجموعه داستان خاطرههای پراکنده" و "دو دنيا" از اين دسته اند.
"پدر میگوید: من فولادم و فولاد هرگز زنگ نمیزند. بعضی شبها که سرحال است من و برادرم را صدا میزند. میخندد. دستش را روی سرم میگذارد و از این دست محکم و مطمئن نیرویی مرموز وارد بدنم میشود و ته روحم رسوب میکند، نیرویی قدیمی رسیده دست به دست از اجداد کهنسال، مثل امانتی مقدس، توشهٔ راه برای روز مبادا، برای لحظههای تردید و یاس، برای ایام تاریک. برای بعد."