صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۷۶۰۹۷
پروازشان بعد از هفت ماه بالاخره فرود آمد. خاك زيادي بلند شده و همه جا سرخ است. تقريبا از پشت شيشه‌ها نمي‌توان جايي را ديد. يكي بلند مي‌شود و به سختي پنجره را باز مي‌كند، فرياد مي‌زند: مريخ، مريخ.
تاریخ انتشار: ۰۴:۰۵ - ۲۳ دی ۱۳۹۲
پروازشان بعد از هفت ماه بالاخره فرود آمد. خاك زيادي بلند شده و همه جا سرخ است. تقريبا از پشت شيشه‌ها نمي‌توان جايي را ديد. يكي بلند مي‌شود و به سختي پنجره را باز مي‌كند، فرياد مي‌زند: مريخ، مريخ.

آدم ياد آن زماني مي‌افتد كه وقتي انسان‌ها با سختي زياد توسط كشتي‌ها به امريكا مي‌رسيدند، آن كسي كه زودتر از همه ساحل را مي‌ديد، فرياد مي‌زد: امريكا، امريكا و بقيه جيغ مي‌كشيدند. البته اگر زنده رسيده بودند. آنها در شش اتاق هستند، هر اتاق براي چهار نفر. هر كدام بلند مي‌شوند و شروع به كاري مي‌كنند، يكي لپ تاپش را امتحان مي‌كند، ديگري عكسي از جيبش بيرون مي‌آورد و معشوقه‌اش را نگاه مي‌كند، شايد او را ديگر نبيند.

 حالا يكي از آنها كم‌كم سعي مي‌كند در سفينه را باز كند و قولي كه به دوستانش داده بود را عملي كند. به دوستاش گفته بود كه اگر به مريخ رسيد، آنجا با توپ پلاستيكي فوتبال بازي مي‌كند. صداي سكوتي عجيب همه جا را فراگرفته است. يكي از آنها دوست داشت كه وقتي به مريخ رسيد، عكس اينستاگرامي بگيرد و وقتي آن عكس را آپلود كرد، موقعيت جغرافيايي‌اش را مريخ ثبت كند. هوا سرد و نزديك به 63- درجه است. لباس‌ها را مي‌پوشند و از سفينه‌ها خارج مي‌شوند.

مسافر اول: زندگي تو مريخ از اينجا بهتره
كنار سطل آشغالي نشسته و مشغول به كفاشي است. پيرمردي كه به گفته خودش نزديك به 65 سال دارد. «مريخ قرمزه، يعني اگه بخوام مي‌تونم برم اونجا؟ چقدر خوب. نه من مشكلي ندارم از اين وضعيت كفاشي راحت مي‌شم و لااقل ميرم يه جايي كه خلوته و ديگه كسي اونجا زندگي نمي‌كنه. فكر كنم دكترم هم با اين موافقت كنه. حالا بايد كي اقدام كنيم؟ مهم نيست كه هواش سرده و بايد غذاي فريز شده بخورم. از زندگي اينجا بهتره والا، راست ميگي اگر خانومم هم باشه بهتره، بهش ميگم پس. تو بر مي‌گردي براي اينكه مداركمون رو بگيري؟ اين چيزايي كه گفتي واقعي بودن يا دوربين مخفي بود؟»

مسافر دوم: لااقل تو مريخ شايد بشه برنامه‌ريزي كرد
سفره خانه‌يي نزديك به يكي از خيابان‌هاي مركز شهر، پسر جواني كه نزديكاي ظهر مشغول قليان كشيدن است. «من ؟ برم مريخ؟ مگه ميشه؟ خب نمي‌دونم حاضرم كه برم و ديگه برنگردم ولي بذار بهش فكر مي‌كنم. حالا اونجا چطوري هست؟ راستي ميشه لپ‌تاپم رو ببرم؟ عجب پس اينترنت هم داره، خب من اگر اينترنت باشه ديگه مشكلي ندارم، الانم اينجا به جز اينترنت كار ديگه نمي‌كنم. مهم نيست كه هواش سرده، مهم اينه كه تكليفم با خودم مشخصه و مي‌دونم بايد يه كاري انجام بدم و قراره ديگه برنگردم، اينجا نمي‌دونم بايد چيكار كنم. تازه براي دوستام عكس مي‌گيرم تا اونا تو اينستاگرام ببينند كه تو مريخ چه خبره. حالا مارو گرفتي ديگه؟»

مسافر سوم: تنها نميشه رفت مريخ
دختر دانشجو تازه از امتحان برگشته چشمانش از تعجب گرد مي‌شود «واقعا آدما دارن ميرن مريخ؟ بيخيال، مگه ميشه؟ خب اگر بخوام من برم نمي‌تونم كسي رو با خودم ببرم؟ مثلا كي؟ مثلا مامانم.

آخه آدم تنها بره خيلي سخته. بازم آدم به جز من هست؟ باشه بازم من ميخوام با كسي برم تنها خيلي سخته، به نظرم تنها مساله سختش همين است كه ديگه بر نمي‌گردم، اين طوري اصلا نمي‌تونم تجسم كنم قراره براي من اونجا چه اتفاقي بيفته. اما اگر كسي با من باشه بازم مي‌دونم كه يك نفر نيستم كه سرنوشتم معلوم نيست بلكه بقيه هم هستن. حالا بايد كي مدارك بديم؟ واقعا انسان رو قراره ببرن مريخ؟»


مسافر چهارم: درآمدم تو مريخ بيشتر از تهرانه
مرد دستگيره‌هاي مترو را دو دستي چسبيده تا وقتي كه مترو ترمز مي‌گيرد به سمت در پرتاب نشود. «آقا مگه با شما شوخي دارم؟ الان كي پيدا مي‌شه كه ما رو ببره مريخ ؟ بعدشم برم اونجا چي كار كنم؟ همين جا فعلا شرايط خوبي دارم، كار مي‌كنم، تازه هم ازدواج كردم، الان برم اونجا تازه بايد شروع كنم براي اين دانشمند‌ها به كار كردن، من هم حوصله ندارم. حالا چقدر پول مي‌دن؟ البته اين رو هم بگم كه اگر از نظر مالي به صرفه باشه شايد راضي بشم كه برم. البته بايد با خانواده بريم ديگه، اين طوري غربت اذيت نمي‌كنه مارو. جدي، هواش اينقدر سرده ؟ بچه‌دار هم نمي‌تونيم بشيم؟ خب اينها رو از اول بگو، اما به نظرم ايرادي نداره، با اينكه دوست داشتم كه بچه داشته باشم اما ابتدا ترجيح مي‌دم كه از نظر مالي بتونم زندگي بهتري داشته باشم. حالا اين چيزي كه تو گفتي واقعيه؟»

مسافر پنجم: هواي مريخ سالم‌تره
خانم ميانسالي كه در پارك به خانم‌هاي ديگر ورزش مي‌دهد، انرژي زيادي دارد و همه را به خندان بودن تشويق مي‌كند «زياد حوصله اين كار‌ها رو ندارم، خب برم مريخ كه چي بشه؟ همين جا راحت زندگي مي‌كنم و از زندگي لذت مي‌برم، هفت ماه تو راهيم ؟ من افسرده مي‌شم اگر چنين سفري برم. دوست دارم كه وقتي اينجا هستم به آدم‌ها كمك كنم ولي اينكه برم جايي كه ديگه هيچ‌وقت نمي‌تونم از اونجا برگردم رو زياد دوست ندارم. مشخصات سفرش چطوري هست؟ البته شايد اگر بخوام فقط به يك دليل به اونجا برم همين هواي بد تهران باشه، يعني حاضرم به خاطر اين شرايط به هرجايي كه مي‌تونم سفر كنم. حالا جدي جدي ميبرن مريخ آدم رو كه چي بشه؟»

مسافر ششم: راننده سفينه ميشم تو مريخ، درآمدش بيشتره
راننده تاكسي ميانسالي كه روي صندلي‌هاي ايستگاه نشسته است و چاي مي‌خورد، بيشتر از سي سال مي‌شود كه راننده است و از اين شغل لذت مي‌برد «دلم نمي‌خواد به مريخ برم، البته زياد هم بدم نمي‌آد، ولي اونجا مسافري نيست كه به مقصد برسونم يا حتي ماشيني نيست كه من راننده‌اش باشم. اين طوري شرايط خيلي سخت ميشه. البته تجربه جالبيه، لااقل از اين وضع مالي هم خودم هم خانوادم راحت مي‌شيم، خيلي شرايط زندگي اينجا سخت شده. حالا چه شرايطي دارد؟ جدي؟ بايد ثبت نام مي‌كردم و امكان داشت من انتخاب بشم؟ اگر به من آموزش بدن و سفينه‌يي رو در اختيارم بذارند تا من اون رو هدايت كنم، شايد قبول مي‌كردم. اگر شرايط غذايي سخت است و هوا هم اذيت مي‌كنه، راستي آدرس سايت رو به من مي‌دي؟ اصلا اين داستان واقعيه؟»

مسافر هفتم: شايد تو مريخ كار خوبي پيدا كنم
پسر جواني، شاگرد ميوه‌فروشي است، او هرروز صبح از نزديكاي ساعت پنج صبح تا 10 شب كار مي‌كند، اهل كرمانشاه است. «مريخ همان جاييه كه مي‌گن همه جاش قرمزه؟ اينكه خيلي سفر قشنگيه، من حاضرم اون جا هر كاري انجام بدم تا من رو هم با خودشون ببرن؟ نياز به چه شغل‌هايي دارن؟ من اينجا هر روز ساعات زيادي رو كار مي‌كنم تا هزينه زندگي خودم و مادرم رو تامين كنم، لااقل مي‌دونم اگر به مريخ برم و ديگر برنگردم، آينده بهتري براي مادرم كه الان هم پير شده وجود داره. من با وجود اينكه اين همه كار مي‌كنم ولي همچنان پول زيادي در نمي‌آرم. من الان نزديك به 28سالمه، هواش سرده؟ من براي هر كاري تلاش مي‌كنم، 63- درجه كه ديگه چيزي نيست. اصلا نمي‌دونم قراره چي كار كنم، فقط اين رو مي‌دونم كه بايد براي ادامه زندگي هر كاري كرد و اينجا هرچقدر كار مي‌كنم نمي‌تونم تغييري ايجاد كنم. اين سفر رو ايراني‌ها مي‌برند يا خارجي‌ها ؟ واقعيه؟»

مسافر هشتم: برم مريخ رو خاكش فوتبال بازي مي‌كنم
پسر حدود 13، 14 سال دارد، شايد كلاس ششم يا هفتم باشد «مريخ ؟ من عاشق فضانوردي‌ام، بايد چيكار كنم كه برم؟ هميشه فكر مي‌كردم كه فقط ميشه مريخ رو تو عكس‌هاي خيالي تجسم كرد كه تمام اون قرمزه و بيشتر از اين نمي‌دونستم. به نظرم خيلي جالبه كه كسايي كه به فضا علاقه دارن به اونجا برن. من حاضرم كه ديگه به زمين برنگردم و به مريخ برم، تازه اگر هم سن و سال‌هاي خودم هم اونجا باشن روي اون خاك‌هاي قرمز فوتبال بازي كردن هم خيلي جالبه. حالا اين داستان براي كدوم كتابه؟»

حالا بايد گفت كه سفر به مريخ، نه داستان است، نه دوربين مخفي، اينها نظرات مردم تهران بود كه دوست داشتند اكثرا به مريخ بروند. روياي بشر زماني سفر به كره ماه بود. اما وقتي به آنجا سفر كرد متوجه شد كه نمي‌تواند در ماه زندگي كند. حالا بايد ديد كه مسافران مريخ كه هيچ گاه به زمين باز نمي‌گردند آيا مي‌توانند كاري كنند كه مقصد بعدي انسان، مريخ باشد؟ سفري كه از زمين تا مريخ نزديك به هفت ماه طول مي‌كشد. شايد جالب‌تر اين باشد كه مختصات سفر به مريخ را بدانيم، سفر بلندپروازانه‌يي كه كاملا واقعي است.
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: