صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

تاریخ انتشار: ۱۱:۱۶ - ۱۸ دی ۱۳۹۲
هجدهم دی‌ماه زادروز بهرام صادقی است؛ نویسنده‌ای که نامش با آثار مشهوری همچون «ملکوت» و «سنگر و قمقمه‌های خالی» شناخته شده است.

بهرام صادقی 18 دی‌ماه 1315 در نجف‌آباد به دنیا آمد و تا سال ۱۳۳۴ در اصفهان زندگی کرد. او سپس تحصیلاتش را در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران ادامه داد. صادقی از سن 20سالگی هم‌زمان با تحصیل در رشته پزشکی، داستان‌هایش را در مجله‌های ادبی چون سخن، صدف، فردوسی، کیهان هفته، جنگ اصفهان، جهان‌ نو و جنگ فلک‌ افلاک منتشر می‌کرد.

این نویسنده از چهره‌های «جُنگ اصفهان» بود که از او یک مجموعه داستان کوتاه به نام «سنگر و قمقمه‌های خالی» و همچنین یک رمان به نام «ملکوت» به جا مانده است. هرچند به لحاظ کمی آثار زیادی از صادقی به جا نمانده است، ولی بسیاری از او به عنوان نویسنده‌ای پیش‌رو نام می‌برند.

بهرام صادقی درنهایت در آذرماه ۱۳۶۳ به دلیل ایست قلبی در تهران از دنیا رفت.

حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان‌نویسی ایران» درباره او نوشته است: بهرام صادقی دو دسته داستان نوشته است، در داستان‌های اولیه درونی‌ترین جریان‌های روحی انسان‌ها را در شکل‌هایی آن‌چنان تازه بیان می‌کند که مرزهای داستان‌نویسی مألوف را پشت سر می‌گذارد و سبکی نومایه می‌آفریند. اما در داستان‌های دیگرش - که آن‌ها را داستان‌های فلسفی می‌نامیم - یک وضع کلی بشری را مطرح می‌کند. در این داستان‌ها، شخصیت‌ها و مفاهیم رمان «ملکوت» را تمرین می‌کند. در واقع طی نوشتن این آثار است که «ملکوت» در ذهنش شکل می‌گیرد. از این‌رو برای شناخت این رمان باید داستان‌های فلسفی نویسنده را مورد توجه قرار دهیم. درون‌مایه‌ این داستان‌ها مرگ است: صادقی از ترس مرگ می‌کوشد مرگ را بشناسد و آن را تحقیر کند.

میرعابدینی ادامه می‌دهد: بهرام صادقی در مصاحبه‌ای گفته است: «یکی از شرایط داستان و رمان خوب این است که نویسنده مسائل زمان خودش را در قالب شرایط همیشگی زندگی و در قالب زندگی ذهنی همیشگی بشر بیان کند... نه در قالب مسائل روزنامه‌یی زمان.» برای رسیدن به چنین هدفی، در داستان‌های فلسفی‌اش به جای قراردادهای اجتماعی، ماهیت زندگی بشر و آفرینش را زیر ضربه‌های طنزی قرار می‌دهد که با حزن و پوچی شاعرانه‌ای در آمیخته است. صادقی در اولین داستان‌هایش انسان‌هایی را تصویر کرد که با همه تردید‌ها و شکست‌ها، زندگی را باور داشتند. اما بعد به انسان‌هایی آونگان پرداخت که «در یک مرز میان باور کردن و باور نکردن سرگردان» هستند. «این‌ها دائم به مرحله‌ای از پوچی می‌رسند که واقعا احساس می‌کنند نمی‌توانند خودشان را راضی کنند. من دائم در روح خودم بین این دو جنبه سرگردانم. یک جنبه این امید که شاید بشود خوبی را، عدالت را برقرار کرد، شاید بشود جامعه‌ای ساخت که بتوان در آن زندگی کرد. اما با این همه زندگی پوچ است. بی‌هدف است و به تمامی می‌رسد، اما معلوم نیست چرا؟»

این منتقد ادبی همچنین با اشاره به تفاوت داستان‌های طنز با داستان‌های فلسفی صادقی نوشته است: اگر در طنز‌های اجتماعی نویسنده، کفه امید به زندگی بهتر - از طریق تمسخر نظم اجتماعی موجود - سنگینی می‌کند، در داستان‌های فلسفی بی‌هدفی و پوچی زندگی عمدگی می‌یابد. جای موقعیت‌های مشخص را غیرواقعیت‌های بی‌زمان گرفته است. و آدم‌های آونگی با ترس و نومیدی گرفتار چنین نیروهای مرموزی می‌شوند که در فهم نمی‌گنجند؛ وضعیتی که هرچند بازتابی فلسفی از چنان شرایط اجتماعی است که انسان‌های بدون تأمین روحی و اجتماعی را گرفتار نومیدی‌ها، محکومیت‌ها و مجازات‌ها می‌کند، اما چنان تجرید و کلیت تخیلی می‌یابد که جنبه‌ای فراواقعی پیدا می‌کند. از زاویه‌ای که صادقی می‌نگرد مسأله‌ای که در اساس درباره آدم‌ها و وقایع عادی است، بعدی متافیزکی می‌یابد. این زمینه در تمام داستان‌های فلسفی نویسنده تکرار می‌شود و غرابتی خاص به آن‌ها می‌دهد. انسان‌های این داستان‌ها که در درک اسرار عالم وجود گم‌ گشته‌اند، در دنیایی نامفهوم می‌زیند که در آن هیچ احساس امنیت و آرامشی نیست.»
ارسال نظرات