صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۷۰۶۶۹
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۰ - ۰۹ آذر ۱۳۹۲
در ماه‌هاي اخير حضور اهل انديشه ايراني در فضاي عمومي محسوس گشته و اين مي‌تواند نشانه‌يي خوب تلقي شود از بازگشت انديشه‌ورزي به گستره همگاني، امري كه نياز به آن به ويژه در ضعيت بحران‌زده فعلي بيش از هر زمان احساس مي‌شود.

در 22 نوامبر جان اف كندي به قتل رسيد اما در سال‌هاي اخير اين تاريخ را روز جهاني فلسفه خوانده‌اند. امسال نيز برخلاف فضاي خموده و ملال‌انگيز دانشگاه‌ها و موسسه‌هاي علمي، برگزاري همايش‌ها و نشست‌ها به مناسبت اين روز قابل توجه بوده و استقبال شگفت‌انگيز از آنها نيز نشانه وجود نياز در جامعه‌يي است كه به ميانه‌روي و اعتدال و تامل بيش از هر زمان نيازمند است. 

عصر پنجشنبه هفتم آذرماه سالن اصلي، راهروها و حياط موسسه مطالعاتي پرسش با وجود هواي باراني مملو از جمعيتي بود كه منتظر بودند تا سخنان دو تن از انديشمندان نام‌آور معاصر ما را در زمينه وضعيت فلسفه در ايران امروز بدانند. جالب آنكه هر دو چهره با وجود انتقاداتي كه به روندي كه تاكنون طي شده، ‌وارد مي‌دانستند، بر اميد به آينده تاكيد داشتند.

ضياء موحد كه در اين نشست روايتي از ورود فلسفه تحليلي و وضعيت آن تا پيش از انقلاب را ارائه مي‌داد، از برخي چهره‌ها و كارهاي صورت گرفته در سال‌هاي اخير تقدير كرد. سيد جواد طباطبايي نيز در تشريح وضعيت فلسفه سياسي در ايران با وجود انتقادات تند خود به وي‍ژه از فضاهاي دانشگاهي، بار وظيفه را بر دوش جواناني گذاشت كه در آينده انديشه‌ورزان اين حوزه خواهند بود. 

در ادامه گزيده‌يي از سخنان دكتر طباطبايي از نظر مي‌گذرد:

من هم همچون دكتر موحد معتقدم كه رييس همه فيلسوفان دنيا سقراط است. فلسفيدن نه درباره مسائل بلكه به تعبير دكتر هومن درباره مشكلات با يونان آغاز شد. در ظاهر فلسفه سياست ربطي به منطق و تاريخ منطق ندارد، اما به لحاظ تاريخي اين دو به هم ربط دارند. كساني كه دكتر موحد به عنوان آغازگر فلسفه تحليلي ياد كردند، آغازگر بحث فلسفه سياست هم بودند. از سقراط نوشته‌يي نمانده است، اما درباره افلاطون و ارسطو بحث روشن است.
 
در دو دهه اخير از اصطلاح فلسفه‌هاي مضاف ياد مي‌شود و فلسفه سياست را هم جزو آنها ياد مي‌كنند. اين يكي از بدترين تعبيرهاي رايج در سال‌هاي اخير است. فلسفه‌هاي مضاف هيچ معنايي جز در جماعت ظاهرا فلسفي ايران ندارد. احتمالا اين تعبير از بحث آب مضاف آمده است. ما تنها يك فلسفه داريم. وقتي به يونان باز مي‌گرديم، در رساله‌هاي سقراطي يا افلاطوني يك فلسفه هست. به بحث درباره وضع فلسفه سياست در كتاب‌هايي چون « زوال انديشه سياسي» پرداخته‌ام اما در دوره جديد است كه ما بار ديگر با مقداري از بحث‌هاي فلسفه سياست آشنايي پيدا كرده‌ايم.
 
دوره ناصري خيلي مهم است. البته قبل از آن يك تلقي پيدا شده بود كه شايد ميان ما و غرب شكافي ايجاد شده است. بعد اين سوال مطرح شد كه اين شكاف چيست كه پرناشدني است؟ برخي كه به غرب رفته بودند مثل ملكم خان يا مستشارالدوله و مهاجراني چون ميرزافتحعلي آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرماني به اين پرداختند كه اين مساله چيست؟ ايشان از طريق زبان‌هايي كه مي‌دانستند به جست‌وجوي راه‌حل براي پر كردن اين شكاف پرداختند. امري كه نمي‌توانستند متوجهش شوند، اين بود كه اين اتفاقي كه در اروپا در دوران جديد رخ داده كليتي است كه بيان نظري‌اش در كليت فلسفه غرب رخ داده است. ايشان با يك نظام سنت قدمايي نمي‌توانستند به سراغ غرب بروند و نمي‌توانستند اين كليت را به محك كليت فلسفه غرب بزنند. البته پيش‌تر كساني رفته بودند كه برخي هيچ نفهميده بودند و برخي نيز كه فهميده بودند، برنگشتند.
 
در يكي از سفرنامه‌ها انقلاب انگليس به عنوان «گشتن انگليش» تعبير مي‌شود. اين افراد عمدتا به جزييات پرداختند. امري كه در ظاهر متوجه آن شدند، قانون بود زيرا مي‌ديدند كه قانون اجازه تجاوز به حقوق ديگران را نمي‌دهد. مستشارالدوله در رساله يك كلمه از قانون سخن گفت. البته او امر مجردتري را ديده بود وگرنه قبل از آن هم افرادي كه به هند و سپس به انگلستان رفته بودند، متوجه اين امر به صورت ملموسي شده بودند و از عدالتخانه (house of justice) ياد مي‌كردند. در مشروطه هم عدالتخانه مي‌خواستند.
 
به تدريج كه پيش آمديم، مباحثي از مفردات فلسفه سياسي جديد فهميديم، مثل آزادي كه البته هنوز ميرزا فتحعلي آخوندزاده از حريت ياد مي‌كرد يا در مواردي آزادگي به كار مي‌برد. زماني مجبور شديم كه فلسفه سياست را مثل خيلي از مباحث جديد جدي بگيريم كه كاملا در نهايت استيصال متوجه تحول دنيا شديم. وبايي در دوره ناصرالدين شاه آمد كه نصف تهران يا پايتخت ممالك محروسه را از بين برد. بنابراين به تدريج متوجه شديم كه بايد با فكر جديد آشنايي پيدا كنيم. دو امر در اين ميان مهم بود: نخست تهديد جمعيت كشور توسط انواع امراض در حالي كه در كشورهاي ديگر طب جديد مانع از اين امر مي‌شد و دوم روابط ما با اروپاييان و غربي‌ها و عثماني بود كه ما متوجه شديم كه حتي نوشتن قرارداد را بلد نيستيم و ما در مناسبات جهاني بازنده‌ايم. بنابراين به فكر افتاديم كه دو مدرسه جديد ايجاد كنيم: مدرسه طب و مدرسه سياست كه هر دو بيش از 110 سال سابقه دارد. ما بايد ياد مي‌گرفتيم كه از چيزي كه بعدا منافع ملي خوانده مي‌شد، دفاع كنيم. در حالي كه در آن زمان نه منافع شناخته شده بود و نه ملي. اين تركيب جديد است.
 
بنابراين مدرسه علوم سياسي ساخته شد. يعني نياز به رويارويي با كشورهاي غربي كه معمولا به ايران مي‌آمدند، موجب ساخت اين مدرسه شد بعدا مدرسه حقوق ساخته شد كه بعدا اين دو ادغام شد و دانشكده حقوق و علوم سياسي نتيجه همان است. البته فكر مي‌كرديم كه در نظام سنت قدمايي در كليت مشكل ندارد، اما در جزيياتي مثل طب جديد مشكل دارد. بنابراين مي‌شود كليت نظام قدمايي را با وارد كردن برخي جزييات حفظ كرد. از اين رو به مباحث مبنايي توجهي صورت نگرفت. يعني در علم سياست يا مناسبات مدينه ما بحث مبنايي صورت نگرفت، زيرا اين مباحث قدمايي روي اصولي ايستاده بود كه فكر مي‌شد ترديد ناپذير و بسنده‌اند. هنوز هم اين بحث درباره علوم انساني صورت مي‌گيرد. يعني ما در ورود علوم دقيقه مشكلي نيافتيم اما درباره علوم انساني نمي‌توانستيم مسائل مبنايي را بپذيريم. در نتيجه مدرسه علوم سياسي اوليه مقداري روابط بين‌الملل و بخشي فقه و زبان عربي و زبان فرانسه و ادبيات درس مي‌داد كه يك ديپلمات بداند كه چه بايد بكند.
 
از زماني كه دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران تاسيس شد، اين تحول همچنان تا حدود سال‌هاي 1330 با توجه به اندك اسنادي كه موجد است، ‌ادامه يافت. يعني هيچ كدام از درس‌ها كه درباره مباني علوم سياسي بحث مي‌كند، تدريس نمي‌شود، اگرچه گاهي مباني را به كار مي‌بردند، اما نمي‌فهميدند كه چه مي‌گويند. در كتاب «بنياد سياسي در غرب» مرحوم عنايت هيچ چيزي كه به بنياد مربوط باشد، وجود ندارد و كليات و خلاصه‌هايي است. تا سال‌هاي اخير اين بحث وارد ايران نشد. از سال‌هاي 1330 خورشيدي كه انتشاراتي چون فرانكلين ساخته شد، فهميديم كه در شناخت مباني يعني متن‌هاي اوليه‌يي كه تمدن كنوني روي آن ايستاده، ضعف داريم. مثلا شهريار ماكياوللي نخستين كتاب فلسفه سياسي جديد است كه توسط محمود محمود ترجمه شده است. يكي از كساني كه در اين زمينه نقش داشت، دكتر محمود صناعي انگليسي‌داني بزرگ بود و فارسي را نيز بسيار خوب مي‌دانست و ضمن تدريس در دانشگاه تهران چند رساله بسيار خوب مثلا از افلاطون، آن هم به دليل پيشنهاد انتشارات ترجمه كرد. در حالي كه ترجمه‌هاي بعدي چنين نبود. بزرگمهر نيز چنين بود. ايشان غيرت ملي فهميدن و انتقال چيزي به كشورشان را داشتند. متاسفانه اين امري است كه ما تا حد زيادي از دست داديم. بعد از انقلاب وضع متفاوت است. برخي چون عنايت هستند كه با وجود ايراداتي كه به او دارم، هم فارسي را خوب مي‌دانست و هم‌زبان دان بسيار خوبي بود.
 
اما به‌طور كلي بعدا بحث تعهد مطرح شد كه يكي از ريشه‌هايش آل احمد است كه آن را از ادبيات متعهد سارتر و ديگران گرفته بود. چون معناي تعهد را هم نمي‌دانستند، ‌احتمالا منظورشان تفنن است. در نتيجه مباحث به‌شدت سياسي شد و تفنن جاي تخصص قبلي را هم در دانشگاه و هم بيرون گرفت. برخي ناشران مهم از بين رفتند. البته مركز نشر دانشگاهي مهم بود. بنابراين فلسفه سياسي و متن‌هاي اساسي فلسفه سياسي تا دو دهه اخير كه وضع انتشاراتي‌ها تا حدودي شكوفاست، مناسب نبود. امروز خوشبختانه اين توجه شده كه حدود صد منبع بنيادگذار فلسفه سياست را بايد شناخت. اما ما فعلا منابع اصلي را نداريم و شايد چهار يا پنج اثر باشد كه بتوان به آنها توجه كرد.
 
البته اگر دقيق‌تر بگويم بايد اشاره كنم كه ما هيچ متن از اين 100 اثر را نداريم كه از زبان اصلي ترجمه شده باشد و يا در حدي ترجمه شده باشد كه مفسر نيازي به مراجعه به اصل نداشته باشد. از سوي ديگر بسياري از متون نه تنها درست نيستند، بلكه درست عكس آن چيزي است كه در متن آمده است. زبان تاريخ دارد و در طول تاريخ تحول يافته است. در زبان‌هاي اروپايي تحولات بسيار اساسي رخ داده است. در ايران كساني كه در حوزه انديشه سياسي كار مي‌كرده‌اند، تاريخ اين تحولات را نمي‌دانند. بنابراين ترجمه و فهم ما از فلسفه سياسي متاسفانه بسيار ابتدايي است و آنچه ترجمه شده نيازمند آن است كه چندين بار ترجمه شود. مطلب ديگر آن است كه اين ايراد بيشتر شده است. همه اين متن‌هاي مبنايي در غرب بارها تفسير شده‌اند. در حالي كه ما هيچ كدام از نوشته‌هاي تفصيلي مهم را ترجمه نكرده‌ايم. در حالي كه آثار مقدماتي و ساده را بارها ترجمه كرده‌ايم.
ارسال نظرات