صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۵۲۷۷۸
در نقد یک فیلم اقتباسی مطرح شد؛
حبیب احمدزاده نویسنده فیلمنامه «اتوبوس شب» گفت: چندی پیش تعدادی از ژاپنی‌ها به موزه صلح آمده بودند و به ما می‌گفتند که «ایرانی‌های عزیز! بمب اتم به درد نمی‌خورد، بمب اتم نسازید» فکر می‌کنم وقتی آنها را به سردشت بردند تا آثار بمب‌های شیمیایی دوران جنگ را ببینند، متوجه این قضیه شدند که ما ایرانی‌ها طلبکاریم نه بدهکار و بهتر از هرکس می‌دانیم استفاده از بمب اتمی چه فجایعی را به دنبال دارد.
تاریخ انتشار: ۱۰:۲۰ - ۲۲ خرداد ۱۳۹۲
حبیب احمدزاده نویسنده فیلمنامه «اتوبوس شب» گفت: چندی پیش تعدادی از ژاپنی‌ها به موزه صلح آمده بودند و به ما می‌گفتند که «ایرانی‌های عزیز! بمب اتم به درد نمی‌خورد، بمب اتم نسازید» فکر می‌کنم وقتی آنها را به سردشت بردند تا آثار بمب‌های شیمیایی دوران جنگ را ببینند، متوجه این قضیه شدند که ما ایرانی‌ها طلبکاریم نه بدهکار و بهتر از هرکس می‌دانیم استفاده از بمب اتمی چه فجایعی را به دنبال دارد.

به گزارش مهر، اقتباس سینمایی «اتوبوس شب» که كيومرث پوراحمد آن را بر اساس داستان كوتاه «سی و نه و يك اسير» نوشته حبيب احمدزاده ساخته است، عصر روز سه‌شنبه 21 خرداد با حضور عزيزالله حاجی‌مشهدی، حبيب احمدزاده و مزدا مرادعباسی (مجری) در قالب یکی دیگر از نشست‌های «عصر اقتباس» بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان در محل سرای داستان این بنیاد برگزار شد.

در این نشست و پس از نمایش فیلم «اتوبوس شب»، حبیب احمدزاده در ابتدای سخنانش بر لزوم مستندگویی در نقل تاریخ به ویژه وقایع دوران جنگ تاکید کرد و با ذکر مثالی گفت: جمله‌ای معروف هست که هم من و هم بسیاری از شما شنیده‌ایم که آن را به شهید باکری نسبت می‌دهند؛ این جمله که «بازماندگان جنگ سه دسته می‌شوند؛ اول پشیمان‌ها، دوم بی‌تفاوت‌ها و سوم کسانی که پایبند آرمان‌ها می‌مانند و مجبورند از غصه دق کنند». ولی واقعیت این است که چنین چیزی سندیت ندارد. یعنی نه نوار، نه نوشته و نه هیچ چیز مکتوبی و یا حتی شاهدی نیست که شهادت دهد این جمله از آن شهید باکری است.

وی ادامه داد: ولی شما همه جا در ساختمان‌های ارتش و سپاه و حتی جاهایی مثل بانک انصار می‌بینید که این جمله را، بزرگ روی در و دیوار کار کرده‌اند و آن را هم منتسب به شهید باکری می‌دانند. واقعیت این است که این جمله از آن «اریش ماریا رمارک» است (نویسنده معروف آلمانی که عمده شهرتش به خاطر رمان ضد جنگ «در جبهه غرب خبری نیست» است). من این مثال را زدم که بگویم اولاً ما چقدر دوست داریم دروغ بگوییم و ثانیاً در جامعه ما از بس حرف‌های خوب، بد زده شده است، همه آنها تبدیل به شعار شده‌اند.

احمدزاده بار دیگر بر لزوم مستندگویی در نقل وقایع تاکید کرد و گفت: واقعیت این است که کشور ما، کشور توهم است. ما اصولاً آدم‌های اهل تحقیقی نیستیم. ما آدم‌های تنبلی هستیم. روزی باید متوجه این مسئله بشویم که وظیفه ما گرفتن اکسیژن و پس دادن دی اکسید کربن نیست. ما باید تغییر ایجاد کنیم؛ در خودمان و در جهان اطرافمان.

این نویسنده آثار حوزه جنگ اضافه کرد: اگر واقعیت را نگاه کنید، ما حتی نتوانسته‌ایم مظلومیت خودمان را در جنگ نشان دهیم و آن را به دنیا ثابت کنیم. چندی پیش تعدادی از ژاپنی‌ها به موزه صلح در تهران آمده بودند و به ما می‌گفتند که «ایرانی‌های عزیز! بمب اتم به درد نمی‌خورد، بمب اتم نسازید» البته فکر می‌کنم وقتی آنها را بردند سردشت و جاهای دیگر تا آثار بمب‌های شیمیایی دوران جنگ را روی مردم این مناطق ببینند، کمی متوجه این قضیه شدند که ما (ایرانی‌ها) طلبکاریم نه بدهکار و بهتر از هر کسی استفاده از بمب اتمی چه فجایعی را به دنبال دارد.

نویسنده «داستان‌های شهر جنگی» ادامه داد: شما نگاه کنید ما در سالگرد سقوط هواپیمای ایرباس چه کار می‌کنیم؛ روز 12 تیر هر سال یک مشت گل می‌بریم آنجا (آسمان خلیج فارس) و بعد در غروب آن روز گل‌ها را از هلی‌کوپتر می‌اندازیم پائین و مجری تلویزیون هم می‌گوید امروز 12 تیر «بود». کوسه‌ها هم دیگر عادت کرده‌اند، هر سال 12 تیر همین ساعت می‌آیند آنجا و گل می‌خورند! آیا این است نشان دادن مظلومیت ما و ثابت کردن آن به جهان؟!

احمدزاده سپس در پاسخ به انتقاد یکی از حاضران درباره اینکه چرا ارتش در فیلم «اتوبوس شب» شما و بسیاری از فیلم‌های با مضمون جنگ، تقریباً جایی ندارد؟ با بیان اینکه آن زمان تقریباً ارتشی به معنای امروز وجود نداشت و ما (مردم) با دست خالی با دشمن روبرو شدیم، در عین حال گفت: بالاخره این داستان، داستان من است و شاید یک نقطه کوچک از جنگ باشد از زاویه دیدِ من. این همه جنگ نیست و ادعایی هم در این باره ندارم.

وی همچنین در بررسی روند تطور سینمای جنگ در ایران افزود: ما چاقو را از دست «قیصر» گرفتیم و آن را تبدیل کردیم به «حاج کاظم» (در فیلم آژانس شیشه‌ای). به عقیده من حاج کاظم بیشتر از آنکه به فکر رفیقش باشد، به فکر خودش است. آیا او نیست که باعث کشته شدن رفیقش می‌شود؟

نویسنده «شطرنج با ماشین قیامت» همچنین ضمن پذیرش برخی اشکالات فنی و محتوایی فیلم «اتوبوس شب» در عین حال از آن دفاع کرد و یادآور شد: من با پوراحمد عهد کرده بودم که باید فیلمی بسازیم که بتوان آن را در تلویزیون عراق هم نمایش داد و جالب است بدانید ما خودمان این فیلم را تکثیر کردیم و فرستادیم عراق و در تلویزیون این کشور پخش شد.

در این نشست همچنین عزیز‌الله حاجی‌مشهدی منتقد سینما در سخنانی با قابل قبول دانستن شخصیت‌پردازی در فیلمنامه و فیلم «اتوبوس شب» هم در مورد عراقی‌ها هم در مورد ایرانی‌ها گفت: نوجوان درون فیلم یک نوجوان پرشور است و ما آن روز در جامعه خودمان از این دست نوجوان‌ها که شناسنامه خود را دستکاری می‌کردند که بتوانند بروند جبهه، کم نداشتیم.

وی اضافه کرد: «اتوبوس شب» شبیه‌ترین کارِ محدود و مختصر به بخشی از واقعیت‌های جنگ است و از این بابت، ستایش‌آمیز است. من در مقابل و با همه احترامی که برای رسول ملاقلی‌پور قائل هستم، معتقدم فیلم «پرواز در شب» او یک کار اغراق‌آمیز بود. «اتوبوس شب» مثل این فیلم از آن طرف بام نیفتاده است پائین.

حاجی‌مشهدی همچنین به تمجید از کیومرث پوراحمد پرداخت و گفت: پوراحمد در اولین و آخرین فیلم جنگی خود یعنی همین «اتوبوس شب» سربلند بیرون آمده و به نسبت دیگر آثار این حوزه، نگاهی متفاوت و منحصر به فرد و غیرکلیشه‌ای به جنگ داشته است.
ارسال نظرات