مطلب زیر را آقای علیرضا فلاح نویسنده وبلاگ رازهای نگفته برای فرارو ارسال کرده است |
در یکی از شبکه های مجازی ، این نوشته نظرم را به خود جلب کرد:
جلسه پرسش و پاسخ با دکتر لنکرانی تا دیروقت طول کشیده بود.
بچه ها به شوخی گفتند آقای دکتر شام مهمان شما! وقتی اصرار بچه ها را دید با خنده عابر بانکش را درآورد و داد به یکی از بچه ها و گفت:
زیاد توش پول نیست، تمومش نکنی! میخوام برگردم شیراز!
نیم ساعت بعد یکی از بچه ها با چندتا ساندویچ رسید و گفت:
با اون قدری که تو کارت بود چیز دیگه نمیشد بگیرم!
دکتر ساندویچ رو برداشت و گفت: من معده ام سبزیجات هضم نمی کنه، بیا این ها رو وردار.
دست بردم سمت ساندویچش که دوباره با خنده گفت: "با دست نه، برو قاشق بیار"
با قاشق تمام سبزی های توی ساندویچ دکتر را خالی کردم. ته ساندویچ تقریبا جز چندتا گوجه چیزی نمونده بود! ساندویچ را که بهش پس دادم به شوخی گفت:"اینا رم برمی داشتی ...!"
بچه ها آخرش به شوخی میگفتن بریم ستاد یکی دیگه! اینجا تهش چیزی در نمیاد!
______________________________________
اگر چه مردم ایران خیلی حافظه تاریخی درستی ندارند ، اما 8 سال قبل زمان زیادی نیست که از یادها رفته باشد!
حرکات احمدی نژاد و ادعا های مردمی نژاد بودن او هنوز در یادها هست!
با تمام احترامی که برای دکتر لنکرانی عزیز قایل هستم و ایشان را انشاالله در ادعا هایشان صادق می بینم ، اما آن ترس مهلک هنوز در جان ما رعیت زاده ها هست که چگونه یکی از ما با ادعای رعیت زاده گی ، ...
بگذریم .
انشاالله که بار دیگر چنین نمی شود ولی از قدیم می گویند :
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسد. آقای دکتر لنکرانی عزیز ، به ترس ما احترام بگذارید.