صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۴۳۹۶۴
تاریخ انتشار: ۰۲:۲۳ - ۲۱ اسفند ۱۳۹۱
«می‌ وِست» می‌گوید: «کسی که تردید می‌کند یک احمق نفرین شده است.»

سرمایه‌گذار حرفه‌ای وقتی که تصمیم به خرید یا فروش بگیرد، بی‌درنگ اقدام می‌کند. چه چیزی می‌تواند مانع اقدام او شود؟

او موردی برای سرمایه‌گذاری یافته که به خوبی آن را درک می‌کند و با معیارهایش مطابقت می‌کند. او کارش را بلد است و می‌داند می‌خواهد با چه قیمتی بخرد یا بفروشد؛ چراکه تمام منابع موجود را در اختیار دارد و تجارب مضاعف و تفکراتش صحت سیستم و فلسفه سرمایه‌گذاری او را به اثبات رسانده است.

هیچ چیز دیگری وجود ندارد که وی به آن بیندیشد و خرید و فروش به یک موضوع روتین برایش تبدیل شده است.

سرمایه‌گذاری که معیار سرمایه‌گذاری خود را تعریف نکرده، هیچ روشی برای سنجش میزان ارزش ایده سرمایه‌گذاری خود ندارد. یک سرمایه‌گذار حتی با تکیه بر تحقیقات دقیق بدون داشتن یک معیار مشخص نمی‌تواند چندان با اطمینان گام بردارد.

یکی از روش‌های مرسوم این است که سرمایه‌گذاری که خود معیاری ندارد، از یک دوست یا یک کارگزار حرفه‌ای ایده بگیرد و نظرات او را جایگزین معیاری که ندارد بکند. البته نکته جالب این است که او هر زمان که با مشاورش تماس بگیرد، در اعماق ذهنش همچنان دچار تردید است که آیا کار درستی انجام می‌دهد یا نه! سرمایه‌گذاری که هیچ معیار درستی برای خود تعریف نکرده همواره تحت فشار تردیدی است که به خود دارد. او هیچ هدفی برای فرآیند تصمیم‌گیری خود ندارد و هرگز نمی‌تواند از خود مطمئن باشد.

سرمایه‌گذار حرفه‌ای می‌تواند به همان سرعتی که اقدام به کاری می‌کند، درباره انجام یا عدم انجام یک سرمایه‌گذاری تصمیم‌گیری کند.

گاهی اوقات تشخیص تفاوت میان تصمیم و اقدام تقریبا غیرممکن است. یک دفعه که «جورجی شوارتز» سرگرم بازی تنیس بود، زنگ تلفنش به صدا درآمد. سال ۱۹۷۴ بود و رسوایی «واتر گیت» بقای رییس‌جمهور ماندن «ریچارد نیکسون» را به خطر انداخته بود. تماس تلفنی حکایت از آن داشت که رسوایی «واترگیت» بازارهای ژاپن را به‌شدت آشفته کرده بود. شوارتز که میلیون‌ها دلار در بازارهای ژاپن سرمایه‌گذاری کرده بود، باید در آن لحظه تصمیم می‌گرفت. او شک نکرد و پس از چند ثانیه به کارگزار ژاپنی گفت سرمایه او را از بازار خارج کند.

«وارن بافت» هم می‌تواند با همین سرعت ذهن خود را به کار بگیرد. او می‌تواند در حدود ۱۰ثانیه پیشنهادهای سرمایه‌گذاری را رد کند؛ چراکه از این فیلتر‌های ذهنی برخوردار است. فیلتر‌های او همان معیارهای سرمایه‌گذاری او هستند. این فیلتر‌ها به او این امکان را می‌دهند تا با سرعتی برق‌آسا سرمایه‌گذاری مناسب را از سرمایه‌گذاری نامناسب تشخیص دهد.

برای بافت و شوارتز تصمیم‌گیری درباره سرمایه‌گذاری مانند انتخاب بین سیاه و سفید است. هیچ سایه‌ای از رنگ خاکستری وجود ندارد؛ یا سرمایه‌گذاری مورد نظر با معیارهای آن‌ها سازگار است یا با آن‌ها مغایرت دارد؛ هنگامی که سازگار است، به سرعت آن را به چنگ می‌آورند.

یکی از محدودیت‌هایی که معمولا سرمایه‌گذاران با آن دست به گریبان هستند، کمبود منابع است. شاید سرمایه‌گذاری به این دلیل که تمام پولش را سرمایه‌گذاری کرده دیگر پولی در جیبش نمانده؛ از این رو تصور می‌کند که نمی‌تواند سهامی بخرد. این مانعی است که یک سرمایه‌گذار حرفه‌ای نیز به‌ویژه در سال‌های اولیه فعالیتش با آن مواجه است، اما از آنجا که معیارهای وی کاملا مشخص است، می‌تواند میان سرمایه‌گذاری کنونی‌اش و ایده جدید سرمایه‌گذاری‌اش، اولویت را تشخیص دهد. وقتی سرمایه‌گذار حرفه‌ای با این مانع روبه‌رو می‌شود، ماشه را می‌کشد؛ چراکه تصمیم گرفته برای نیل به هدفش چه کند.

تعداد زیادی «‌ای کاش... »‌ها وجود دارند که می‌توانند ذهن سرمایه‌گذار را به خود مشغول کنند.

«ای کاش... امکان سرمایه‌گذاری بهتری در هفته آینده پیش‌ آید!» «ای کاش... فلان سهم را بفروشم و به جایش سهم دیگری بخرم اما در آینده مشخص می‌شود که همان فلان سهم بازدهی بهتری داشته!» «‌ای کاش... نرخ بهره بالا و پایین برود یا رییس دولت فردا از دنده چپ از خواب بیدار شود!» «‌ای کاش... بازار تشکیل حباب بدهد و تعادلش را از دست بدهد!» «ای کاش هفته آینده بازار بریزد و موقعیت خرید ارزنده‌ای ایجاد شود!» تردیدهایی از نوع «‌ای کاش...» یا «چه می‌شود اگر... » یا «من می‌دانستم...» معمولا سرمایه‌گذار را به شک انداخته و باعث می‌شود که خریدهای به مراتب کمتری انجام دهد.

فرض کنید سرمایه‌گذار خودش را متقاعد کرده که ۱۰هزار سهم خریداری کند و با این کار هیچ مشکلی ندارد تا آن‌که با کارگزار خود تماس می‌گیرد و حالا که زمان سرمایه‌گذاری پول واقعی است، او در قضاوت خود شک می‌کند. با خود می‌گوید: «شاید بهتر است اول ۲هزار سهم بخرم و ببینم چه می‌شود و ۸هزار سهم مانده را بعدا که خیالم راحت شد، می‌خرم.» و هرگز این کار را انجام نمی‌دهد.

چنین سوالاتی هرگز به ذهن سرمایه‌گذار حرفه‌ای خطور نمی‌کند. برای او تماس با کارگزار یک کار تکمیلی خودکار است. ذهن او در این زمان معطوف به مسائل دیگری است؛ شاید ایده سرمایه‌گذاری دیگری که در سر می‌پروراند...

منبع: بهار

ارسال نظرات