عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت:
وضعيت هر جامعهيي از چند طريق قابل سنجش و شناخت است. يكي از شيوههاي رايج، استناد به آمار و ارقام است. براي نمونه با استناد به ارقام و اعداد رشد جمعيت، طلاق، جرم و جنايت يا صادرات و واردات ميتوان بخشي از جامعه را توصيف كرد و شناخت. ولي يك راه ديگر هم براي شناخت جامعه وجود دارد، و آن استناد كردن به پديدهها و رويدادهاي خاصي است كه هر كدام آنها ميتواند نشاندهنده وجهي از تحولات جامعه باشد. در اين يادداشت سه پديده به نسبت عجيب را كه در يكي دو هفته اخير در ايران رخ داد با يكديگر مرور ميكنيم تا ببينيم كه اين پديدهها معرف چه واقعيتي از جامعه ايران است.
1ـ چند روز پيش در منطقه سعادتآباد كه جزو محلات طبقه بالاي تهران محسوب ميشود، دو خودروي بنز و ب.ام.و كه به طور طبيعي خودروهاي طبقات پولدار جامعه هستند، با يكديگر تصادفي جزيي ميكنند. فراموش نكنيم كه اين خودروها به طور معمول بيمه بدنه دارند و خسارت تصادف اعم از اينكه مقصر باشي يا نباشي دريافت ميشود. با وجود اين طرفين با يكديگر درگير ميشوند و يكي از رانندگان قمهيي را از خودروي خود بيرون آورده و ديگري را مجروح ميكند، فرد مضروب فرار كرده و پس از سوار شدن بر خودروي خود، ضارب را زير گرفته و ميكشد و صحنه را ترك ميكند. كل جريان باوركردني نيست. كسي كه در اين منطقه باشد و چنين خودرويي زير پايش باشد، مرتكب اين رفتارها نميشود، نه فقط به دليل اينكه فرهنگ بالاتري دارد، بلكه مهمتر از آن، به اين دليل كه جان و زندگي براي او خيلي مهمتر است كه وارد چنين مجادلاتي شود.
2ـ يك جوان اصفهاني از مادرش درخواست ميكند كه خودروي (ظاهرا در همه جا پاي يك خودرو در ميان است!) خود را به او بدهد تا به جايي برود، وقتي كه مادر مخالفت ميكند، او را با چند ضربه چاقو ميكشد، وقتي برادرش بر اثر سر و صدا از خواب بيدار ميشود، او را هم ميكشد، پدر كه تازه از خواب بيدار شده موضع مسالمتآميز ميگيرد تا بلكه مشكل بدتر نشود كه او را هم ميكشد و سپس به صحنهسازي ميپردازد. براي اينكه با ابعاد اين فاجعه آشنا شويد، كافي است گفته شود براساس مطالعهيي كه سالها پيش انجام دادم، پس از استان يزد كه كمترين نسبت قتل در آن رخ ميداد، استان اصفهان نسبت به ساير استانهاي كشور كمترين قتل عمد را نسبت به جمعيت خود داشته است. به علاوه خانواده مذكور جزو طبقات پايين جامعه نبوده و ظاهرا در سطوح خوب اجتماعي و فرهنگي قرار داشتهاند و بالاخره اينكه بهانه مورد قتل هم بسيار پيش افتاده بوده است.
3ـ از گذشته و به صورت سنتي در ايران ميان ورزش واليبال و بسكتبال با فوتبال تفاوت مهمي وجود داشته است. هم ورزشكاران و هم تماشاگران دو ورزش واليبال و بسكتبال به طور متوسط از سطوح اجتماعي و فرهنگي بالاتري نسبت به فوتبال برخوردار بودند. بسياري از بازيكنان آن دانشجو و در حال تحصيل بودند، و در طرفداران و تماشاگران آن هم،چنين تفاوتي ديده ميشد، لذا فضاي ورزشگاهها و مسابقات اين دو ورزش قابل قبولتر از فوتبال بود. ولي هفته گذشته خبري و تصويري را ديدم كه بهطور كامل برخلاف اين پيشزمينه تاريخي بود؛ در يكي از مسابقات باشگاهي واليبال، نه تنها ميان طرفداران درگيري ايجاد ميشود، بلكه بازيكنان هم كه از اعضاي تيم ملي بودند، وارد درگيري شده و به زد و خورد ميپردازند! آن هم تيم واليبالي كه براي نخستين بار به ليگ جهاني راه يافته است. تصوير نشان ميداد كه چگونه بازيكنان تيم ملي از ديوار صاف بالا ميرفتند تا خود را به منطقه درگيري برسانند!!
اين سه رويداد به ظاهر متفاوت، فصل مشتركي دارند كه همانا خستگي روحي و رواني، به حاشيه رفتن مدارا و گفتوگو، كم ارزش شدن جان، همهگير شدن ستيز و فراموشي رقابت، حتي در مواردي است كه اصلا انتظار آن نميرود. وقوع قتل ميان دو نفر بنز و ب.ام.و سوار در سعادتآباد، كشتن پدر و مادر و برادر به دست برادر براي هيچ و پوچ در اصفهان و در يك خانواده طبقه متوسط به بالا، درگيري و زد و خورد در ميان تماشاگران واليبال و نيز بازيكنان تيم ملي اين ورزش حتي با نيروي انتظامي، همه اينها نشان از واقعيتي اسفناك از وضعيت جامعه ايران ميدهد، و بايد فكري به حال آن كرد.
كساني كه كشتن تعدادي دانشآموز در ينگه دنيا برايشان اينقدر مهم شده كه پيام تسليت صادر كردند، بهتر است به جاي رصد كردن كهكشان ايالات متحده، نگاهي هم به سراي خود كنند.هر كدام از اين رويدادها ميتواند يك زنگ خطر و علامت بيماري باشد؛ بيماري خود ويرانگري اجتماعي. اگر اينگونه رويدادها نتواند ما را نسبت به محيط اجتماعي خودمان حساس كند، ديگر بايد منتظر چه اتفاقي باشيم كه بيفتد؟
فرارو تا حالا هرچی کامنت گذاشتم منتشر نکردی!