محمدرضا نصیری در صفحه آخر روزنامه قانون نوشت:
باران باشد، تو باشی، یک خیابان بیانتها باشد، به دنیا میگویم خداحافظ...
باران باشد، تو باشي، گور باباي آدمِ نباش!
باران باشد، تو باشي، يك خيابان بيانتها باشد، 50متر جلوتر پياده ميشوم قربون دستت
باران باشد، تو باشي، باران نباشد، من باشم
باران باشد، تو باشی، هوا دونفره نباشد آی خیط بشیم
باران باشد، تو باشي، ييهو چرخ يك ماشين بيفتد داخل چاله پر آب و خيس بزند به هيكل تو
باران باشد، تو باشی او باشد ما باشیم شما باشید ایشان باشند (صرف کردن فعل «تو باشيدن»)!
باران باشد، تو باشي،کريم آقامونم باشه (حالا حاجي نصرت و رضا پونصد و علی فرصتم نبودن نبودن)
باران باشد، تو باشي، جان من بگذار يك چتر هم باشد
باران باشد، تو باشي، يك خيابان بيانتها باشد اما خيابان را بسته باشند به علامت اينكه كارگران مشغول كارند درحالي كه مشغول حالند
باران باشد، تو باشي، به دنيا ميگويم خداحافظ تا برنامه بعد
باران باشد، تو باشي، هوا را از من بگيري، خندههايت را نه
باران باشد، خيس بشي، برف باشد، گولّه بشي
باران باشد و باران باشد و باران باشد... اين بود باران باشدت؟
باران باشد، به فرض يك خيابان بيانتها هم باشد، كي حالش را دارد تا ته اين خيابان برود؟
باران باشد، تو باشي، ولي گيتارم نباشد...
باران باشد، تو باشي، دل شكستن هم هنر نميباشد
باران باشد، تو باشي، سنگ زيرين آسياب هم باشد
باران باشد، تو باشي، به دنيا ميگويم ما كه رفتيم آسيا
باران باشد، تو باشي، من يكي نيستم
باز باران باشد با ترانه، با گهرهاي فراوان، تو هم باشي