مقصود فراستخواه، جامعهشناس، متفكر و استاد دانشگاههاي علامه طباطبايي و شهيد بهشتي است. پرداختن به موضوع «راستي و دروغ» بدون نگاه به نقش اديان و اخلاق و ويژگيها و ارزشهاي يك جامعه ممكن نيست. فراستخواه در زمره جامعهشناساني است كه به واسطه تحصيل و تدريس و تسلط بر فلسفه اخلاق و الهيات ميتواند طيف وسيعي از سوالات درباره «راستي و دروغ» را پاسخ دهد. فراستخواه در اين گفتوگو دروغگويي را ويژگي دراماتيك جامعهيي ميداند كه در جستوجوي راستي، تن به هر دروغي ميدهد.
به نظر ميرسد زماني كه صحبت از طرح يك ايده در ميان توده مردم به ميان ميآيد صداقت چندان پاسخگو نيست، و هميشه ايدهها با ترفندي اگر نگوييم آكنده به دروغ كه دست كم سفسطهآميز طرح ميشوند. از سويي همه مدعي راستي هستند و از نگاه خود ممكن است از چيزي كه درست نيست دفاع كنند. منشأ هر نزاعي (حتي بين دو فرد) اصرار بر راستي رفتار و فكر خود است. چه معيارسنجي براي راستي ميتوان يافت كه بيشترين مقبوليت را داشته باشد؟
ارزش صداقت و راستگويي مثل ديگر ارزشهاي اخلاقي مبتني بر معيارهاي مهم جهانشمول است. البته در اينكه معيار اخلاقي بودن يك عمل يا يك صفت چيست، ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. بر مبناي يك دستهبندي كلي رايجتر، سه ديدگاه عمده در باب ملاك خوبي و بدي اخلاقي از هم متمايز ميشوند: 1- وظيفهگرايي، 2- نتيجهگرايي، 3- فضيلتگرايي. هر يك از سه ديدگاه براي ارزش راستي، و زشتي ناراستي؛ دلايلي نسبتا متفاوت به دست ميدهند. اولي ميگويد دروغ بد است بنا بر ماهيت آن. قانوني اخلاقي ما را از دروغ باز ميدارد و ما خود را بنا بر ضرورتي اخلاقي در عقل يا در دل، موظف به راستي و صداقت ميبينيم. خود را موظف به اجتناب از دروغ و ناراستي مييابيم. ديدگاه دوم ميگويد دروغ بد است به دليل آثارش. چون اعتماد را از جامعه بشري ميستاند و اعتماد، مهمترين سرمايه اجتماعي براي باهم زيستن و تبادل و پيوند انسانهاست. راستي ضامن پايداري حيات بشر است و آثار مطلوب فراوان دارد و دروغ تخم بياعتمادي و بيگانگي ميپاشد. ديدگاه سوم ميگويد دروغ بد است چون مانع شكفته شدن شخصيت آدمي ميشود. صداقت به بودن ما معنا ميدهد، ما را اعتلا ميبخشد، فضايل وجودي ما را ظاهر ميكند همانطور كه دغلبازي، سبب ميشود رذالتهاي بالقوه در بشر زمينه ظهور و جولان پيدا بكند. راستي، اصيلترين وجوه هستي ما را متحقق ميسازد. اين درحالي است كه دروغ، زمينهساز گسترش و ريشه دواندن مبتذلترين خصوصيتهاي بالقوه شخصيتي در آدمي ميشود.
در اينجا پرسش مهم اين است كه آيا اخلاقيات نوعي احكام جزمي به شمار ميروند؟
به گمان بنده، نه. وجود ملاكها و معيارهاي جهانشمول ميان ذهني و عرفي در ساحت اخلاق (كه در عرايضم اشاره كردم) سبب ميشود اخلاقيات با وجود همه استواري جهانرواي خود، تبصرههاي فهميدني و موردي هم دارند. اين تبصرهها نيز مبتني بر ملاك هستند و دلبخواهانه و هردمبيلي و قر و قاطي نيستند. اگر سركوبگري از شما نشاني كسي را ميخواهد تا آزار واذيتي به او برساند و شما چاره ديگري براي گريز از اين تنگنا نداريد، با وجود علم به قبح دروغ، نشاني درستي به او نميدهيد. در اين حالت اگر هوشياري و حس اخلاقي خود را حفظ بكنيد، به رذالت دروغگويي آلوده نميشويد. چون در اين مورد خاص، برحسب هر سه ديدگاه، توجيهي اخلاقي براي يك انعطاف موردي و استثنايي در حيات اخلاقي خودتان داريد. اما اين به آن معنا نيست كه اخلاقا مجاز باشيم ذرهيي از صداقت را زير پا بگذاريم. اجازه بدهيد مثالي ديگر عرض بكنم. اگر بنده وعدهيي دادهام كه سرساعت در جلسهيي باشم ولي در مسيرم با بيمار يا سالخوردهيي مواجه ميشوم كه كمك من ميتواند براي او تعيينكننده باشد و فرد ديگر و راه جايگزيني نيست و تلفن هم ندارم كه به جمع جلسه اطلاع بدهم، توجيهي اخلاقي هست كه استثنائا تبصرهيي براي ارزش اخلاقي عمل به وعده در اين مورد به ويژه در نظر بگيرم، به آن بينوا برسم و بعدا از جمع جلسه عذرخواهي بكنم.
در ادبيات عامه بسيار ميشنويم كه ميگويند «ايرانيها دروغگو هستند». فارغ از رد يا پذيرش اين حكم قطعي و كلي، ارزيابي شما از سطح ريا و صداقت در جامعه ما چيست؟
به نظرم دليلي نيست كه ملتي را «ذات باورانه» دروغگو يا راستگو بدانيم. روح قومي ثابتي در هيچ مردمي نيست كه بگوييم راستگو يا دروغگو هستند، صادق يا دغلباز هستند. برحسب زمينههاي تاريخي و تحت تاثير عوامل اجتماعي است كه مردم به راستي يا ناراستي عادت ميكنند. اصولا وقتي ميفرماييد «مردم ايران» اين يك واژه مجازي است. درست است كه ما مردمان اين سرزمين، با وجود كثرت و تنوع فراوان، هويت واحد ايراني داريم و مليت براي ما يك ارزش مهمي است، ولي در تحليل عقلي، «ايراني» وجود ندارد. آنچه وجود داشته است و دارد، افراد و گروههاي مختلف ايراني هستند. آنها در دورههاي مختلف، رفتارهاي متفاوتي از خود نشان دادهاند. برخي دروغ و برخي راست گفتهاند. گاهي دروغ و گاهي راست گفتهاند. در يك دوره به عللي دروغ رواج يافته است و صداقت كمياب شده است و در دورهيي ديگر، نشاط اخلاقي به جامعه ما برگشته است و صدق و راستي، ارزش و بها پيدا كرده است. البته يك چيز مهم به گمان اينجانب در اينجا وجود دارد: از اينكه كتيبهها و كتابها و آثارمان، اين همه بر زشتي دروغ تاكيد ميكردهاند تا حدودي شايد بتوان احتمال داد كه جامعه ايراني بيش از حد متعارف در معرض دروغ و دغل و ناراستي بوده است.
پس اگر با اين حكم كه دروغ زياد است، موافق هستيد، چقدر آن را آموخته شده و سيستماتيك ميدانيد؟
ببينيد تا اينجا بحث حضرت عالي در حوزه علماي اخلاق و فلسفه اخلاق بود اما با اين پرسش، وارد حوزهيي ميشويم كه بيرون از علم اخلاق است و مربوط به حوزههاي علوم اجتماعي و رفتاري است. ما تنها با مطالعات ميانرشتهيي است كه اين مسائل را بهتر ميتوانيم توضيح بدهيم. اخلاق مردمان، امري صرفا پندآميز يا فلسفي و انتزاعي نيست بلكه حاصل يادگيري اجتماعي آنهاست. اخلاق منطق جامعهشناختي و نهادي دارد. رواج راستي يا ناراستي در يك جامعه را نيز بايد با اين ديد بررسي كرد. ما دروغگويي را و راستگويي را در متن زندگي اجتماعي ياد ميگيريم نه اينكه در چند جلسه اخلاق برايمان وعظ بدهند يا فلسفه اخلاق بگويند و آنگاه ما اخلاقي بشويم.
افراد از ترس هزينههاي احتمالي صداقت به دروغ پناه ميبرند، جامعه ما قدرت پذيرش كدام يك را بيشتر دارد؟
براي بشر در حالت سالم، البته كه راستي بسيار آسانتر از ناراستي است. تحقيقات نشان ميدهد كه در هنگام گفتن يك سخن دروغ، عضلات و سيستم عصبي ما چه فشار سنگيني را تحمل ميكند. اما متاسفانه شرايط اجتماعي وفرهنگي و عادتوارهها ومابقي قضايا مردم را به وضعيتي سوق ميدهد كه فكر ميكنيم دروغ ودغل بهتر و كارآمدتر از صدق است. حال آنكه راستگويي و صداقت، سرشار از فوايد و مطلوبيتهاي مادي و معنوي وفردي واجتماعي و روحي ورواني و شخصيتي است، اما متاسفانه در يك جامعه مشكلدار، انواع هزينهها بر آن بار ميشود و راست حرف زدن و صادقانه رفتار كردن براي افراد دشوار ميكند. در حقيقت آنچه براي ذهن و بدن انسانها در حالت سالم دشوار است دروغ گفتن است اما به سبب زمينههاي فرهنگي و اجتماعي، كار وارونه ميشود. راست گفتن سخت، و دروغ گفتن آسان ميشود. در اينجا فقط براي مثال چهار نوع هزينه را نام ميبرم كه در ايران كنوني براي راستي وصدق بار شده است.
نخست هزينههاي آداب و رسومي است. رودربايستيهاي مفرط مرسوم، مرده ريگ مناسبات سنتي مغلوطي است كه امروزه روز، بر رفتار برخي مردمان سايه انداز شده است. مثلا به جاي اينكه صادقانه بگويند در حال حاضر امكان صحبت ندارند مجبورند به دروغ متوسل شوند: «بگوييد فلاني در خانه نيست.»
دوم هزينههاي تعارفآميز است كه نشانهاش را در فرهنگ غليظ تعارفات و بازيهايي ميبينيم كه چگونه برخي در حضور، دروغ به هم تحويل ميدهند و در غياب از هم غيبت ميكنند.
سوم هزينههاي مصرفگرايي سنتي ما با امكانات مدرن! است. در فرهنگي كه بنا به عللي، آبرو معنايي غلط به خود گرفته است و چشم و همچشميهاي وحشتناك به راه افتاده است، بسياري خانوادهها مجبور ميشوند براي اينكه از همسايه يا قوم و خويش و دوست و آشناي دور و نزديك، زياد پس نيفتند، حتما اين يا آن وسيله لوكس را آنها نيز بخرند، در اشياي منزل پي در پي، مدل را تعويض كنند، فرزندانشان يكان يكان خودرو داشته باشند و مابقي قضايا. متاسفانه اين افزايش الگوي مصرف، به ندرت جنبه اقتصادي مولد دارد، ارزش افزوده و ثروت ملي ايجاد نميكند. مصرفگرايانه است. آن هم نه به معناي مصرف مدرن و مصرف پستمدرن. بلكه مصرف خيلي خيلي سنتي و پس افتاده، هرچند با ابزارها و امكانات و بزكهاي مدرن. نتيجهاش آن ميشود كه اين بيچارگان مرتب براي به دست آوردن پول و پله، دوندگي بكنند و فشار بياورند و اين معمولا در جامعه ما كه ساختار و مديريت اقتصادي درستي ندارد، متاسفانه نه با روشهاي مولد و شرافتمندانه، بلكه با انواع دوز و كلكها مثل تملق به مدير اداره براي پست و ارتقا و اضافهكاري، يا كلاه گذاشتن سر همديگر و سر مشتري، يا ارتشاء و اختلاس يا فعاليتهاي كاذب اقتصادي مثل خريد و فروش زمين و خانه و سكه و دلار و مانند آن است كه البته هيچ كدام نيز با صداقت و راستي جلو نميرود. اين حقيقتا عزت نفس اخلاقي جامعه ما را به زوال ميكشد و يك فاجعه ملي است. چهارم هزينههاي استبداد به راي و عدم فهم ديگري است. استبداد براي ما فقط در ساخت سياسي نبود، بلكه بر شيوههاي تربيت و خانواده و مديريت و محاورات و فكر ديني وفرهنگ و روحيات ما سايه انداخت كه منشأ رواج مداحي و تملق و تظاهر و روابط غيرصادقانه شده است. اگر بخواهم از هزينههاي نوع پنجم و ششم و چندم بگويم سخن به درازا ميكشد.
در ميان مولفههايي مثل نظام خانواده، نظام آموزش و... كدام نهاد را مسوول تربيت افرادي صادق يا مزور ميدانيد؟
بازتوليد دروغ، معضلي عمومي است كه نهادهاي مختلف جامعه ما بايد مسووليت مشترك آن را برگردن بگيرند و فكري به حال آينده اين فرهنگ و جامعه بكنند. همه مسوول اين راه افتادن دروغ در جامعه و به حاشيه رفتن صداقت هستند. همه مسووليم. فرزند ميبيند كه پدر و مادر در زبانشان دروغ را زشت ميشمارند ولي در عمل، دروغ ميگويند. بزرگترها از اين فرزند ميخواهند به تلفن جواب بدهد و بگويد كه آنها در خانه نيستند. به جاي آن، گزينههاي صادقانهتري هست: استراحت ميكنند يا دستشان جايي بند است، بعدا تماس ميگيرند و... اما عادت بر اين قرار گرفته كه دروغ گفته شود. دانشآموز با كنجكاوي نوجواني خود ميبيند كه در كتابهاي درسي، دروغگو دشمن خداست اما برحسب فضاهاي رسمي موجود، دروغ و تظاهر و رفتارهاي چندگانه و اظهاراتي برخلاف آنچه در دلهاست، هر روز در مدرسه و در ميان برخي بزرگترهاي مهم! رد وبدل ميشود. دانشآموز ميبيند كه نان به نرخ روزخورها پيش ميروند و معلمان خوب ولي صادق، منزوي ميشوند و خون دل ميخورند. بعد كه ميآيد به جامعه و به اداره وكارخانه و... ميبيند كه در اينجاها نيز صدق وراستي را تنبيه ميكنند و به دروغ و دغل پاداش ميدهند. به اين ترتيب يك نسل ممكن است ناخواسته بياموزد كه جاي گزارههاي شيك و پيك اخلاقي، عمدتا در كتابها و تابلوها و اصوات و الفاظ و رسانههاي رسمي است، نه در مناسبات و معاملات و تبادلات واقعي اجتماعي.
سياست به عنوان زمينهيي كه هميشه راستي را نميپذيرد، تا چه حد در ايران آغشته به دروغ يا صداقت است و در كدام ادوار ميتوان نمونههاي مشخصي از اين دو رويكرد را ديد؟
همين جمله شما نياز به تحليل دقيقتري دارد. چرا سياست راستي را نميپذيرد؟ سياست كه بنا به سرشت خويش مستلزم دروغ نيست. اگر صداقت و اخلاق براي ارتقاي سطح زندگي ما است، سياست نيز بخشي از زندگي اجتماعي ما است. ما همانطور كه فرهنگ و هنر و علم و اقتصاد لازم داريم، سياست هم لازم داريم. سياست به اين معنا كه افراد و گروههايي، ديدگاهها وراهحلهاي خود را درباره مسائل عمومي ارائه كنند و اگر اعتماد و استقبال وانتخاب و رضايت اكثريتي از مردم را به اين راهحلها جلب كردند مسووليتي مشروط تا اطلاع ثانوي و انتخاب بعدي برعهده بگيرند. كجاي كار اين سياست، مستلزم ناراستي و زير پا گذاشتن صداقت است و با صدق و راستي جور درنميآيد؟ اتفاقا سياست ميتواند خيلي هم قرين اخلاق و انساندوستي و احساس مسووليت اجتماعي و پيوند و مشاركت و نقد وحقيقت گويي و عدالتخواهي و حقطلبي و حمايت از ستمديدگان باشد. كسي كه فقط به فكر رفاه شخص خود و خانواده خودش است، اخلاقيتر است يا كسي كه براي خاطر گروههاي حاشيهيي شده و آسايش و آرامش خود را به خطر مياندازد؟
مرجع: اعتماد