صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۳۶۹۴۳
تاریخ انتشار: ۱۶:۱۱ - ۰۹ دی ۱۳۹۱
مطلب زیر را آقای مهرداد رشیدیان نویسنده وبلاگ «اهل کوفه» برای فرارو ارسال کرده است 

روزی دهی را حصر کردند و ره آب و نانش بستند، کسی را از نهان و عیان واقعه آگهی نبود و مردمان خوب و خوش روزگار سپری می کردند دریغا که روزگار چون در همیشه بر روی یک پاشنه نمی گردد و دیری نپایید که مردم از غائله آگه و هراسان گشتند عصرها شام می شد و شام ها صبوح و اندک اندک قوت مردمان رو به زوال می رفت، بزرگان دولت و صاحبان شوکت و خاندان عظمت بر هم نشستند که چاره کار چون است؟

پیر طریقت موعظه ای فرمود دریغا که کارگر نیفتاد و کدخدا بود و پندهای جن گیر ده که رمل و اسطرلاب در کف طی طریق نمود و ره نشان داد چاکران بارگاه و خاک نثاران بارگاه جملگی در تصدیق برآمدند و جارچیان خبر بردند که مصائب دیری نپایند .

بامدادان با طلوع مهرمهرگستر گیتی کار آغاز گشت و رویین تنانی پولاد زره همت گماردند باشد که زمین را تحت بگشایند و طرحی نو دراندازند...

17 ساعت روزگارشان بدین منوال می گذشت و به همت در پی خدمت قلم می زندند تا مسیر تحت الارض عیان گشت و روبانی بر در آن باشد که کدخدا با مقراض آید و ره گشاید و مصائب بدین سان حل گردند.

موعد مقرر فرا رسید و کدخدا آمد و ره افتتاح گزدید صد فسوس که پیمانکار متواری و ره نیم استوار رها گشته بود و علی ای حال مقرر گردید که به مقرر عده ای ره پیش گیرند و نیاز مردم بر آورند.

موعد اول فرا رسید و گروهی عزیمت نمودند و در کسوت درویشان اما نه بر صفت ایشان مالیه ای از خلق خراج کردند و دسته بیل و چوب بستنی از بهر قوت خلق ارمغان آوردند و بدین حال گروهی را ز فرط حیرت زبان در کام نگردید.

موعد دوم فرا رسید و اسفندبیار نامی این بار دستیار ویژه کدخدا گشت و عازم گردید و این بار نیز تحفه ره آورد، نبود مگر غذای حیوان و زین اسب!

حیرت را دو صد چندان نمودند و در این هنگامه....

در این هنگامه بود که تبی میان خلق ده فزونی یافت و تیمار اندک گشت، زنک طبیب بانگ برآورد که بیل و زین اسب به چه کار آید که این سان می کنید؟

نجواهایی شنیده می شد که کدخدا را این سخن ثقیل آمده و برآن شده که زنک از ده بیرون کند 

 مردم هراسان گرد مامور کدخدا گردآمدند که اوضاع چون است؟ فرمود تا کدخدا هست من هستم و تا من هستم زنک نیز هست.

دمی سکینه ای نازل گردید و التهاب فرو کشید و فغان از بازار کذب که خریدارش کم نگردد و دگرباره نجوا فزونی یافت و این بار کدخدا فرمود ما را نهان و عیان خصومتی نیست و اگر مردی در این ده باشد این زنک است.

موعد هشتم فرا رسید و این بار زنک را مامور کردند که سوار بر اسبی زین دار به همره دسته بیلی برای دفاع از خویشتن عازم گردد تا قوت و تیمار خلایق فراهم کند و زنک بی خبر عازم گشت و چون از طریق تحت الارض از ده خارج گردید درها بر او  بستند و تقدیری ننمودند.

از فردا کودکان آن دیار با قلم های خویش می نبشتند: آن زن سوار بر اسب با بیل رفت!
ارسال نظرات
مردم
۰۸:۲۲ - ۱۳۹۱/۱۰/۱۰
به هر حال ایشون از نظر مردم شیر زن هستند و یک سوار بی اسب
ناشناس
۲۳:۱۳ - ۱۳۹۱/۱۰/۰۹
جالب بود
جاسم احمدي
۲۱:۱۸ - ۱۳۹۱/۱۰/۰۹
خوب با ذوق عالي
ناشناس
۱۹:۳۹ - ۱۳۹۱/۱۰/۰۹
اصلا معلوم نیست چه چیزی نوشته و منظور نویسنده چه بوده است. خواندن این متن وقت تلف کردن است.
ناشناس
۰۹:۲۳ - ۱۳۹۱/۱۰/۱۰
شاید اشکال از شماست که متوجه نشدینا...