فرارو- زهرا فدایی- 1- نفس نفس زنان پلهها را بالا میروم. نیم طبقات را میشمارم مبادا باز اشتباه کنم. ساختمان قدیمی است و گویا آسانسور درب و داغانش همیشه خراب است. اینجا شعبه یکی از ادارات دولتی است. نامش را نگویم بهتر است.
طبقه سوم، سه باجه است. جلوی یکی از باجهها صفی طولانی شکل گرفته. جای من انتهای صف است. دختر کارمند با کامپیوترش سر و کله میزند. کاری از پیش نمیبرد و در نهایت از همکارش سوال میپرسد. همکار، بیحوصله کتاب پیام نور را کنار میگذارد و سرسری توضیحاتی میدهد. در باجه آخر خانمی سرش را تا حد ممکن پایین برده و آهسته با تلفن صحبت میکند. مراجعهکنندگان کلافه گاه به هم نگاه میکنند، گاه به ساعت.
یک ساعت و چهل دقیقه بعد، بعد از کلی بالا پایین رفتن از پلهها، هفت امضا میگیرم و هفت بار در دبیرخانه ثبت میکنم. در مراحل نهایی، ناگهان سیستم قطع میشود بعد جملهای میشنوم که از آن میترسیدم: «برو هفته بعد بیا»
یک ماه بعد
هفته بعد نشد، اما یک ماه بعد برمیگردم. اینار پرونده دست آقایی است که حرفهام را فهمیده. بی هدف پرونده را ورق میزند و زیر چشمی نگاه میکند. هر از گاه سؤالی میپرسد؛ مثلاً «تا حالا کجا بودی؟» یا «شما خبرنگارها همیشه انقدر عجله دارید؟» اعتماد به نفس عجیبی دارد. میخواهم سراغ رئیس را بگیرم. بروم شکایت کنم که اینجا تنها مسئله بیاهمیت کار مراجعهکنندههاست. میخواهم بگویم اینجا هیچ کس کار را جدی نمیگیرد. اما دندان روی جگر میگذارم.
پس از دو ساعت و ده دقیقه، بعد از طی دوباره تمام مراحل قبلی، در اتاق رئیس ایستادهام و منتظر امضای آخر هستم. آقای رئیس مشغول صحبت و خندیدن است. خندهاش با آمدن یک کارمند خاطی قطع میشود. خطای کارمند این است که چرا کار یکی از مراجعهکنندگان را که نباید راه میانداخته، راه انداخته است. گویا کارمند دیگری این اشتباه بزرگ را سریع به گوش آقای رئیس رسانده است.
2- جدی نگرفتن کار و وظیفه، یک بخش از زندگی ماست. بخش دیگرش جدی نگرفتن جان انسانهاست. برای همین ارز دارو خرج لوازم آرایشی یا ساخت مسکن میشود. به همین دلیل بارها و بارها واردات آزبست سمی و سرطانزا ممنوع شده ولی ثبت و سفارشها همچنان ادامه دارد.
هشدارهای آلودگی هوا هم بخشی از خبرهای روزانهاند. آلودگی که به اوج برسد، شهر که تعطیل شود، تازه دست بچهها را میگیریم، سوار ماشین میشویم برویم مهمانی. یا به خریدهای عقبمانده برسیم. هر چه آمار سکتههای قلبی بیشتر باشد، بیشتر برای تعطیلات ناگهانی برنامه میریزیم.
چند ساعت بعد از اعلام تعطیلی، مسیرهای منتهی به جادههای شهر پر از ماشین میشود. ترافیک سنگین، مسیر را چند برابر طولانی میکند. این موقع لایی کشیدنها، سبقتها و ... شروع میشود. پایان تعطیلات آمار کشتهشدگان جادهای اعلام میشود. ناراحتکننده است ولی زود فراموش میشود. آمارها مثل بسیاری خبرهای دیگر، جدی نیستند.
3- «جدی نگرفتن» از چه زمانی جزء خوی و خصلت غالب ما شد؟ پاسخ به این سؤال مطالعه دقیق میخواهد. ولی آموزش یکی از کلیدهای این پاسخ است. مقایسه دانشآموزان امروز با نسلهای قبل گواه بیتفاوتی و سهلانگاری آنهاست. زمان جدی گرفتن کلاس و درس و معلم به پایان رسیده است. دور، دور شوخی و زیر پا گذاشتن ارزشهاست.
اگر مدرسه را عاملی تأثیرگذار در رفتار افراد بدانیم. بیشک آموزش و پروش در گسترش این ویژگی سهمی بسزا دارد. به نظر میرسد در این نظریه بیراه نرفتهایم اگر به یاد آوریم که وزیر پس از سوختن دانشآموزان یک مدرسه با خبرنگارها شوخی میکرد و عذرخواهی اجباریاش هم با چاشنی طنز و کنایه همراه بود.
نظامی که آموزش فرزندان ما را به عهده دارد، هنرش افزایش فشار و استرس است نه آموزش «حل مسأله». در مقاطع مختلف خصوصاً متوسطه، دانشآموزان با فشاری طاقتفرسا مواجهاند و بیشترشان بعد از طی این مسیر، هرگز حاضر به برگشت نیستند.
بیشک سخت گرفتن بر دانشآموزان و تنگ کردن فضای رقابت، فایده چندانی ندارد؛ که اگر داشت امروز شواهد عینی آن را در جامعه میدیدم. استرسی که به دانشآموزان تحمیل میشود رفته رفته الگوی ذهنی آنها را به سمتی میکشاند که هر مسأله جدی را رنجآور بدانند. طوری که فرار از موقعیتهای جدی برایشان لذتبخشترین کار دنیاست.
از سوی دیگر، نظام آموزشی کمیتگرا، نمیتواند شاگردانش را برای امور کیفی پرورش دهد. آموزشی که معیارش نمره، رتبه و معدل است، دانشآموختهگانش را طوری تربیت کرده که برای به دست آوردن کمیت یعنی نمره، از همه مسائل عبور کنند و به قولی «همه چیز را دور بزنند.»!
البته در مورد خصلت «جدی نگرفتن» بین مردم ایران نظرهای دیگری هم وجود دارد. برای مثال در کتاب «طبقه متوسط جدید در ایران» چنین نوشته شده: «اعضاء طبقه متوسط جدید به قدرتهای سیاسی و مقامات اداری در جامعه اعتمادی ندارند و با آنها به صور مختلف مبارزه میکنند. شایعترین نوع مبارزه را میتوان مقاومت منفی، بی تفاوتی و سهلانگاریی و به جد نگرفتن وظایف محوله دید.»
بررسی باقی علتها در شکلگیری این پدیده، نیازمند فرصتی دیگر و مجالی بیشتر است.
مردی از خویش برون آید و کاری بکند!؟
ما ایرانی ها ناچار به زندگی در شرایط فعلی خود را می بینیم مثل محکوم در انتظار مرگ یا حبس ابد. هیچ چیز واقعی نیست، همه منتظر یک معجزه اند که یک روز بیدار شوند و ببینند دلار شده 1000 تومان و دیگر گدایی در خیابان نیست و کسی در جاده ها کشته نمیشود و خلاصه ایران بهشت شده!!
باید از خودمان شروع کنیم بی اعتنایی را مقابله با وضع موجود نیست، سطح انتظارات از آموزش و پرورش دردست تک تک ماست، امید به دلسوزی مسئولین یک خیال عبث است. با تشکر از فرارو
انسان هايي زندگي مي كنند كه مرگ برايشان معنا ندارد...
من اگه یه چیزی از اجنبی جماعت یاد گرفته باشم اون هم اینه که مشکلات رو به قطعات کوچیک خورد میکنن بعد هم اقدام میکنن بدون وقت کشی. پیشنهاد میکنم اگه میخواهیم جامعه ای عاری از رخوت داشته باشیم همین حالا اقدام کنیم و کمتر بحث و جدل کنیم
به اين خوبي داريم از داخل داغون ميشيم دشمن چرا بياد پول خرج كنه .
- استعمارگران غربی به تبعیت از مورخان نژادپرست و لافزن یونانی که دشمن و رقیب تاریخی ایرانیان بودند!
- تندروهای مسلمان (کسانی از قماش خلخالی که می خواستند با بولدوزر تخت جمشید رو با خاک یکسان کنند.)
شما جزء کدام دسته هستی؟!
2- پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک یک مقوله پیچیده فلسفی نیست که شما هنوز درکش نکرده اید. پتدار نیک یعنی افکار خوب، کردار نیک یعنی عمل درست، گفتار نیک یعنی سخن مفید. سه پند ساده اخلاقی که درک و فهمش چندان سخت نیست.
3- چرا ایرانی ها تنها ملتی در تاریخ هستند که تمایل دارند تیشه به ریشه پدرانشان بزنند؟!
4- پدران ما به ما و ما به آنها شباهتی نداریم. آنها مذهب، عقاید، زبان، شیوه زندگی و حکومتی متفاوت با ما داشتند. تاریخ و فرهنگ ایران به دو دوره کاملاً متفاوت تقسیم شده. خودمان را به کسانی نچسبانیم که شاید شباهت اندکی با ما دارند. ضمن اینکه هنوز علم ژنتیک ثابت نکرده که به راستی ایرانیان کوچنده از استپ های سیبری یا ایرانیانی که قبل از حمله اعراب مقیم فلات ایران بوده اند نسبتی با ایرانیان امروزی دارند یا نه؟!
5- دلایلی که شما ذکر فرمودید کوچکترین ربطی به موضوع مقاله نداره سید عزیز. شما فقط به دلیل علایق مذهبی خواستید به بهانه ای گذشته ایران و بخش خاصی از تاریخ رو زیر سؤال ببرید.
6- این کینه تمام شدنی نیست؟
7- فرارو امیدوارم این کامنت خط قرمزها رو رد نکرده باشه!!
or
Life is Short Take it easy
.
جای تاسف که فقط میتوانید بگویید بنیادی.....!!!
من در این حد میگویم"
اگر جامعه سالم میخواهیم باید سالم باشیم
اگر جامعه دروغگو نمیخواهیم باید راستگو باشیم
اگر توقع وظیفه شناسی داریم باید وظیفه شناس باشیم(در راه خدا پیشکش همه ما)
اگر ......
با این منطق شما ما تا ابد در جهل خواهیم ماند مطمئن باش.
حتما اگر در اداره ای پشت میزی تشسته بودید، لقلقه ی زبانتان "برو هفته ی دیگه بیا" می بود. شما نمونه ی کامل موضوع مقاله هستید.
اگه اونجا هست وظیفه ای دارد یا باید انجام دهد یا ...
اما دوست عزیز اگر ما اینگونه بیاندیشیم که دیگری ..کرد پس من زورم به ارباب رجوع! قطعا باید شاهد روزهایی بسیار تلخ تر از امروز حتی برای ثروتمندان باشیم!
چرا ؟! چون بی مسئولیتی خانواده را مقابل هم قرار داده و نابود میکند.حال اجتماع و کشور که جای خود!