در گوشهای کوچک، هنرمندی بزرگ خوابیده است؛ در همین یک ذره جا که بگردی متوجه میشوی، آدرس همیشگی خیلی از هنرمندان همین جاست؛ هنرمندانی که سالها و ماههاست به خواب ابدی فرو رفتهاند، ولی شاید برای بعضیها تنها چند روزی است که آدرسشان شده بهشت زهرا، قطعهی هنرمندان.
قطعه هنرمندان بهشت زهرا، جای بزرگی نیست، اما خیلی از بزرگان را در خود جای داده است؛ در اینجا که قدم بزنی، چشمت به نامهای آشنای زیادی میخورَد؛ از شاعر و نویسنده و ادیب تا موسیقیدان و نوازنده و هنرپیشه و کارگردان؛ همه، اینجا خوابیدهاند.
بعداز ظهر یک روز پنجشنبه، بهانهای میشود تا سری به هنرمندان اهل قبور بزنیم. از همان ابتدای ورود به بهشت زهرا، احساس میکنیم به دنیای متفاوتی آمدهایم، دنیایی که قبرهای خالیاش، گلفروشهایش و سنگ قبرهایش، حرف متفاوتی برای گفتن دارند.
قطعه هنرمندان هم همین حس و حال را دارد. تکتک سنگ قبرها با تو حرف میزنند و گویی میخواهند تو را به چیزی بشارت دهند که از آن غافل ماندهای.
اینجا، برخی قبرها، جدیدند و بعضی قدمی. حتی برخی از فرط کهنگی به جایی رسیدهاند که سنگنوشتهاش را دیگر نمیتوان خواند. اما با این وجود، حرف همه قبرها یکیست.
قبر هرکس، نشانی دارد. یکی روی سنگ قبرش یک ویلون بزرگ حکاکی شده، به نشانِ نوازنده بودنش. دیگری یک میکروفون را به نشان گویندگی روی قبرش دارد و خیلیها که تعدادشان کم نیست، دور قبرشان با فریمهای قاب دوربین تزیین کردهاند تا نشان دهند زمانی کارگردان، فیلمساز یا هنرپیشه بودهاند.
سنگ قبر بعضیها هم با عکس حکاکی شدهای از خودشان مزین شده، تا هرگاه که به قبرشان نگاه کنی، احساس کنی با آنها رودر رو شدهای؛ چشمان نافذ بعضیها از همان روی سنگقبر هم نافذ و گویاست؛ آنقدر گویا که با دیدنشان حسرت میخوری چرا حالا در میان ما نیستند.
بعضیها را که میبینی، خاطرات نقشآفرینیها و هنرمندیشان چنان جلوی چشمت تازه میشود، انگار نه انگار که خیلی وقت است رفتهاند و حالا فقط یک سنگ قبر از آنها مانده و یک دنیا خاطره؛ خاطراتی که هر روز، لگدمالِ رهگذرانی میشوند که گذارشان به بهشت زهرا (س)، قطعه هنرمندان افتاده است.
در این بعد از ظهر پنجشنبه، مردم هم به قطعه هنرمندان آمدهاند تا سری به خانه ابدی هنرمندان که درش همیشه باز است، بزنند.
زوجی، با دو کودک خردسال هم اینجا هستند؛ مرد با صدای بلند، اسامی روی قبرها را میخواند و برای پسر کوچکش که کمی بزرگتر از دخترش است، توضیح میدهد هر کس چه کاره بوده، در آخر هم اضافه میکند: «همه مردنی هستیم.»
بر مزار خسرو شکیبایی پسر جوانی نشسته و درحالی که به فکر فرو رفته، فاتحهای زیر لب میخواند؛ او «پویا»، پسر خسرو شکیبایی است که امروز بر مزار پدرش حاضر شده؛ ساعتی همان جا مینشیند و در میان مردمی که برای پدرش فاتحه میخوانند، میماند؛ هرچند بیشتر کسانی که در قطعه هنرمندانند نمیدانند با پسر «هامون» طرفاند.
چشمهای «هامون» سینمای ایران، هنوز هم نافذ است و عکس روی سنگ قبرش انگار مستقیما به چشمان هر کسی که بر مزارش آمده، خیره شده است.
احمد آقالو هم در کنار خسرو شکیباییست و پیمان ابدی (بدلکار سینما و تلویزیون) کمی آنطرفتر، ابدی شده است. رضا کرمرضایی، محمود بنفشهخواه، کیومرث ملکمطیعی و مهین شهابی هم جایی در قطعه هنرمندان مدفون شدهاند.
در همین حین زن جوانی که با همسر و فرزندش به قطعه هنرمندان آمده، سراغ حسین پناهی را از من میگیرد. برایش توضیح میدهم پناهی در روستایی در کهکیلویه به خاک سپرده شده است.
کمی آنطرفتر، دیگر از سنگ قبر خبری نیست، اینجا هنرمندانی خوابیدهاند که تازه به منزلگاه ابدیشان رفتهاند. تابلوی فلزی کوچکی که در خاک فرو رفته، تنها نشان این هنرمندان است که نام آنها را بر خود حک کرده است.
آنسوتر، تصویر مهری ودادیان، روی قبرش، لبخند زیبایی دارد. فاطمه طاهری هم لبخند به لب دارد.
بین کیومرث صابری (گلآقا) و منوچهر نوذری فقط یک درخت فاصله است؛ اینجا کسانی در کنار هم خوابیدهاند که شاید در زندگی، فرسنگها غریبه بودند.
یک نفر روی قبر پوپک گلدره، شاخهای گل میخک گذاشته و رفته. روی بعضی قبرها خیس است و نشان از علاقهمندانی دارد که بر سر مزارشان بودهاند.
اما قبر فردین، هم خیس است هم غرق گل و هم پر از علاقهمندانی که بر مزارش گرد آمدهاند تا از جوانمردیهایش بگویند.
گوشه سمت چپ قطعه هنرمندان، قبرهای قدیمیتر جا گرفتهاند، مثل رقیه چهرآزاد، مادر سینمای ایران و جلال مقدم؛ چهرههایی که فقط وقتی عکس روی قبرهایشان را میبینم تازه یادم میآید آنها هم روزی بودهاند ... .
حالا مدتی گذشته و جمعیت حاضر در قطعه هنرمندان هم بیشتر شدهاند. همین که راه خروج را در پیش میگیرم، صدایی از پشت سر میشنوم.
مرد جوانی است که بالای قبر نعمتالله گرجی ایستاده و خاطرهای از یکی از فیلمهای دهه 50ا ش. میگوید. او، نعمتالله گرجی را در یکی از فیلمهایش یاد میکند و دست آخر میگوید: خدا بیامرزدش.