فرارو- حامد ملک: آثار ملی- تاریخی تنها منحصر به ابنیهیِ باستانی-تاریخی و آثار تجسمی باقیمانده از گذشتگان نیست، بل آثار موسیقایی ضبطشده80-90 سال اخیر نیز شامل آثار ملیمان محسوب میشوند، بنابراین حفظ و نگهداری اصل اثر و اصالت آن، نیز بهاندازهیِ حفظ، نگهداری و مرمت آثار تاریخی اهمیت دارد.
گرچه بسیار پیشآمده و شنیدهایم که بقایای آثار تاریخی- باستانی و اشیایِ قدیمی، بهدلایل متعدد در معرض گزندهایی قرار گرفتهاند. اما دستکم چنین بهنظر میرسد که رویکردی و سازوکاری فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در زمینهی پاسداری و نگاهداری آثار باقیماندیِ بهوجود آمده است،
در این زمینه، حساسیتها نسبت به گذشته افزایش پیدا کرده و افکار عمومی نسبت به چنین مسائلی واکنش نشان میدهد. مسائل و دغدغههای بسیاری در این زمینه قابل طرح است، اما در این یادداشت میخواهم به یکی از ماندگارترین تصانیف موسیقی ملی ایرانی متمرکز شوم که به طرق گوناگون مورد قلع و قمع قرار گرفته و بهنظر میرسد همچنان ادامه داشته باشد.
با پخش سریال تلویزیونی «سایهی سلطان» از شبکهی دوم، در عنوانبندی (تیتراژ) پایانی آن شاهد بازخوانی تصنیفی با صدای سالار عقیلی هستیم. این تصنیف در واقع بازخوانی تصنیف «به اصفهان رو» استاد جلال تاج اصفهانی-یکی از چهرههای شاخص آواز در «مکتب اصفهان» و بهنظر برخی اساتید، حتی صاحب «مکتب اصفهان» به آن شکلی که امروز ما میشناسیم-است.
اصل این تصنیف ساختهی «علیاکبرخان شهنازی» در مایهی«بیات اصفهان» با شعری از «ملک الشعرای بهار» است. اما به نظر می رسد تصنیف بازخوانی شده با تغییراتی تخریب کننده مواجه شده است، بهطوری که تنها بیت اول از اصل اثر باقی مانده. البته در عنوانبندی ابتدای سریال اصل اثر پخش میشود، اما نه کامل، بلکه کوتاه شده؛ تا جملهی چهارم آن، بهطوری که جملهی سوم بریده شده است!
جملهی سوم یعنی «ببر از وفا کنار جلفا، به گلچهرگان سلام ما را» دچار ممیزی شده. احتمالاً تفسیر بیواسطهی «گلچهرگان» یک نمونهی منکراتی بهشمار میرود! به نظر میآید زمانبندی تیتراژ ابتدایی سریال را گونهای تنظیم کردهاند که همین اندازه از تصنیف اصلی، با صدای تاج اصفهانی را در برگیرد.
پرسشی که پیش میآید این است که، چرا با چنین اثر ماندگاری - با بیش از هفتاد سال قدمت - چنین استفاده ای صورت میگیرد؟ آیا پخش نیمبندچنین تصنیفی، تخریب آثار ارزشمند و زیبای موسیقی ملی نیست؟ آیا نسخهی فعلی ساخته شده با صدای سالار عقیلی میتواند بیش از هفتاد سال در حافظهی موسیقایی ایرانیها و بهخصوص اصفهانیها ماندگار شود و بارها به ناخودآگاه، زیر لبها زمزمه گردد؟
احیاء و حفظ میراث ماندگار موسیقی عمدتاً با پخش کامل (چه از رسانهها و چه بهطور لوح فشرده) و با حفظ اصالت اثر و امانتداری در شیوهیِ قدما، امکانپذیر است. با این وجود، بازخوانی تصانیف و ترانهها، امری مرسوم در فعالیتهای اهالی موسیقی است، بازخوانیها و بازسازیهای تصانیف گذشتگان نه تنها امری ناپسند و یا کپیبرداری محسوب نمیشود، بلکه ممکن است نسخهی جدید بازخوانیشده حیات دوبارهای را آغاز کند و نسل جدیدی از شنودگان موسیقی را همراه خود کند.
اما معنای این قبیل بازخوانیها این نیست که تا حدِّ امکان اصل و اصالت اثر را مخدوش کنند و محصول نهایی ضعیفتر از آب درآید و یا مانند این اثر با بدسلیقگی ، مورد جرح و تعدیل قرار گیرد، بهویژه اینکه تصنیف مورد نظر، تصنیفی ماندگار و حاصل کار بزرگان موسیقی و شعر معاصر باشد.
درواقع، بیشتر بازخوانیها دلایلی همچون ضبط نامناسب آثار موسیقی در نیمقرن گذشته، احیای دوباره تصنیف، ادای دین و احترام به خالقان اثر، امکان خلاقیت در تنظیمهای جدید، قابلیتهای هنری اثر، یا اجرای دوبارهی آن با صدای خوانندهای جدید و...دارد. اما، متأسفانه همیشه داستان بدین شکل نیست، نحوهیِ برخورد و استفاده از تصانیف گذشتگان بهگونهای است که آه از نهاد آدمی بلند میکند.
همیشه میراث ماندگار موسیقی ایرانی چنین بختی ندارند که همچون آثار «فرهاد»، بازماندگانش در پی حراست و احیای حقوق مادی و معنوی آن، برآیند. تا جاییکه مصرانه پیگیریها ادامه یابد، تا آنچنان که شایسته است از آثار وی در صدا و سیما استفاده شود، حتی اگر درنهایت از طرق قانونی، صدا و سیما را مجبور به عدمِ پخش آثار و تصانیف کنند.
با این اوصاف، بازسازان تصنیفها و نواهای گذشته به خود اجازه میدهند، در عین حال که از ثمرهی هنرِ گذشتگان، بدون رعایت حقوق مادی و معنوی، بهره ببرند، بلکه اخلاق و مرام هنرمندانه را نیز زیر پا بگذارند و با سلیقهی - بخوان بدسلیقگی- خود اثری را بازسازی کنند، چراکه سرودن و ساختن تصنیفی که احیاناً چند ماهی بر حافظهی گوشیهای همراه جا خشک کند هم بیزحمت نیست، چه رسد به ساخت تصنیفی ماندگار، که در حافظهی چندین نسل باقی بماند.
مشیء سوداگرانه تنها در برخورد با آثار تجسمی و عتیقهجات محدود نیست، بلکه به چنین زمینههایی نیز سرایت کرده است. بهراستی اگر هنردوستی، و تشخص هنرمندانهای بود چرا بهجای قلع و قمع کردن این تصنیف - بههر دلیل و محذوریتی که داشتند - کوششی در جهت خلق تصنیفی نو نکردند؟
اما چرا چنین برخوردی با تصنیف «به اصفهان رو» شده است؟ چرا بهطور کامل این تصنیف پخش نمیشود؟ از موارد دیگر چنین برخوردی، در برنامهی سیمای اصفهان (احتمالاً بههمین نام)، که صبحها از شبکهی اصفهان پخش میشود، دیده شده، که، فقط بیت اول این تصنیف پخش میشود؛ شبیه عنوانبندی ابتدای سریال «سایهی سلطان».
این شکل پخش کردن تصنیف همچنان از شبکهی اصفهان تکرار میشود؛ نمونهی دیگر، جمعهی گذشته (دهم شهریور)، میانبرنامهای در برنامهی «زندهرود» بهنام «بهیاد استاد جلال تاج اصفهانی» پخش شد؛ دوباره همین قضیه تکرار شد! برنامهای که قرار است بزرگداشت استاد آواز اصفهان باشد، فقط بیتِ اول تصنیف استاد پخش شد و سپس نسخهی تحریفشده - تصنیف با صدای سالار عقیلی بر روی تصاویری از اصفهان قدیم پخش شد!
واقعاً این چگونه یادآوری و بزرگداشتی است از استادی که، تصنیفش فقط بیت اولش - به زعم آنها- قابلیت پخش دارد؟ چه چیزی درونمایهی شعر «بهار» است که میبایست سانسور شود؟ اگر واقعاً محتوای کلام - در نگاه مسئولین ذیربط - قابلیت پخش ندارد، چه اصراری است که تنها بیتِ اول این اثر پخش شود؟ چرا بهجای این تصنیف، سفارش تصنیفی در ستایش رفتن به اصفهان و زندهرود مردهاش نمیدهند!
اگر چه نمونههای بسیاری تصنیف و ترانه از شبکهی اصفهان و بهخصوص این آخری دربارهی اصفهان ساختهاند و کارگر نیفتاده، و الحق هیچ کدامشان اندازهی بیتِ اول تصنیف «به اصفهان رو» کشش و جذابیت لازم را نیافته است. آیا یکی از علل ماندگاری این تصنیف، محتوا و گیرایی کلام «بهار» نیست که دیگر تصانیف از آن بیبهرهاند و شمایل محافظهکارانهشان، مانع بروز خلق اثری منحصر بهفرد شده است.
نگاه تغزلی که در شعر «بهار» نیز، موج میزند، ریشهای عمیق در شعر ایرانی دارد که سلیقه و نگاهِ مخاطب ایرانی را از این حیث، سالهای متمادی پرورده و صیقل داده، این لزوماً معنای ابتذال نمیدهد از اینرو گرایش تغزلی این شعر، نمیتواند بهانهای برای حذف باقی این شعر و تصنیف گردد.
« به اصفهان رو»(نسخهی بیکم و کاست)
به اصفهان رو، که تا بنگری بهشت ثانی
به زنده رودش، سلامی زچشم ما رسانی
ببر از وفا کنار جلفا، به گلچهرگان سلام مارا
شهر پر شکوه، قصر چلستون، کن گذر به چارباغش
گر شد از کفَت، یار بیوفا، کن کنارِ پل سراغش
بنشین در کِریاس، یادِ شاه عباس، بستان از دلبر مِی
بستان پیدرپی، مِی از دست وی، تا کی؟ تا بتوانی
ساعتی در جهان خرم بودن،بیغم بودن،بیغم بودن
با بتی دلستان همدم بودن،محرم بودن، باهم بودن
ای بت اصفاهان{اصفهان}، زان شراب جلفا، ساغری در ده مارا
ما غریبیم ای مه، بر غریبان رحمی کن خدارا
در ذیل شعری که در عنوانبندی پایانی سریال «سایهی سلطان»، با صدای سالار عقیلی شنیدهایم را برای مقایسه با شعر ملک الشعرای بهار آوردهام. بهراستی قریحهی ناب «بهار» چگونه دست کاری شده . شاعر سرخورده از استبداد رضاخان، که به اصفهان تبعید شده بود. شاعری آزادیدوست و ظلمستیز که در فراز و نشیبهای دوران مشروطه زیسته، اگرچه پس از آن، خود و همقطارانش با سرکوب و اختناق روزافزون دورهی رضاخان، هر یک به سرانجامی تلخ دچار گشتند.
در شعر «به اصفهان رو» خیالانگیزی شهر اصفهان محملی است برای التیام سرگشتگی اجتماعی شاعری که در تبعید و زمانهای دشوار بسر میبرد. دورانی که مفاهیم اجتماعی و سیاسی نیز، در شعر ایرانی رسوخ کرده، تا جاییکه تصنیفسرای یگانه، «عارف قزوینی»، سردمدار امتزاج مفاهیم تغزلی با اجتماعی - سیاسی تصانیفهای عاشقانه - اجتماعی بینظیری سروده و ساخته بود.
در تصانیف مشهور «بهار» نیز همنشینی مفاهیم تغزلی با مسائل و دغدغههای زمانهاش در تصانیفی چون «زمن نگارم»، «باد صبا» و «خزان» مشهود است. از وی تصانیف مشهور دیگری نیز برجای مانده، از جمله «مرغ سحر» که یکسره اجتماعی است و «شب وصل» و «ترک آشیانه» که مایهی عاشقانه در آنها نمود بیشتری دارد.
در باب کیفیت شعر ذیل، تنها به این بند و مقایسهی آن در شعر «بهار» اکتفا میکنیم، بندی در شعر ذیل بدینگونه وجود دارد: «عاشق تو کو؟، بیوفا بگیر، از لبِ شیرین سراغش» که احتمالاً تحتتأثیر «گر شد از کفَت، یار بیوفا، کن کنارِ پل سراغش» سروده شده؛ اما در تصنیف جدیدا ساخته شده، مشخص نیست چرا بیوفا که همان معشوق است باید سراغ عاشق را بگیرد از لبِ شیرین، یعنی خودش!
اما در شعر «بهار»، مایهیِ عاشقانهیِ پیِ معشوق بودن، با یکی از عناصر ملموس شهر اصفهان یعنی «پُل» بهزیبایی درآمیخته و بهکار رفته است. در باقی ابیات شعر ذیل نیز، جلوهی سفارشی و تبلیغاتی آن اجازه نمیدهد کلیت اثر بر یک سازهی معنایی و مفهومی یکدستی استوار باشد.
به اصفهان رو(نسخهی دست کاری شده)
به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی
به زنده رودش سلامی زچشم ما رسانی
بنشین لب زنده رودش که یابی نشانی
از نغمهای خفته در گوشهی اصفهانی
به اصفهان رو که ازعاشقی دارد نشانی
به زندهرودش سلامی زسوی ما رسانی
نگینی بر انگشتر دنیا، عقیقی به بازار تماشا
برخیز و بیا، باغ لاله را، تازه بین به چارباغش
عاشق تو کو؟، بیوفا بگیر، از لبِ شیرین سراغش
خاک زرینت، شهر دیرینت، ملک مهرآیینت
باغ نسرینت، خواب شیرینت، فصل فروردینت
برخیز و بیا، باغ لاله را، تازه بین به چارباغش
عاشق تو کو؟، بیوفا بگیر، از لبِ شیرین سراغش
فرش آیینرو، شهر جادو، در تو پنهان، نقشِ جهان
تاقِ رنگین کمان، باغِ مینو، راحتِ جان، قلبِ ایران
به اصفهان رو تا که بنگری بهشت ثانی
به زنده رودش سلامی زسوی ما رسانی
سخن در این زمینه بسیار است، بهویژه درک شخصیت هنری استاد جلال تاج اصفهانی، که یکی از ویژگیهای وی آشنایی با شعر پارسی و استفادهی بهجا و بامناسبت آن بود، ناگزیر در اینجا به این مقدار بسنده میکنیم. درواقع، ضمن احترام به سراینده نام آشنای تصنیف سریال سایه سلطان، مقصود ما، تلنگری برای اهتمام جدیتر برای حفظ و نگهداری اصالت آثار موسیقی بهجای مانده از گذشته است، چهبسا مطالعهی شکلگیری تصانیف گذشته میتواند برای علاقهمندان و ترانهسازان حال، مفید واقع گردد.
درنقد ادبی جناب ملکی به نظر سه چیز مشهود است
۱بی سوادی-۲ بی ادبی-۳ فرصت طلبی
۱-ایراد بی اساس بر شعر می گیرد ولی خواننده را متهم می کند
۲-در نقد مبتذل خود از هر تهمت و توهینی استفاده کرده اند
۳- به شیوه قدیمی که با خورده گرفتن به اصطلاح جسورانه به افراد به مراتب بالاتر از خود قسط نامدار شدن دارد
این نویسنده بی هنر یک بیت شعر تاکنون گفته است که به شعر اقای کاکایی مبتذل می گوید؟؟؟
آقای عقیلی هم باید در انتخاب آهنگهایی که میخونه دقت کنه و احترام اساتید را حفظ.
بنظر شما خوانندكان عزيز علتش؟؟؟؟
من مدتها دنبال كسي و جايي بودم تا از او بخواهم در تريبونهاي خود دربارة استفتده صحبت كنند و آن را منع كنند.ازجمله چندبار در برنامههاي راديو 7 كه مربوط به موسيقي بود پيغام گذاشتم اما مطرح نشد.
قبل از اين كامنت هم همينجا كامنتي گذاشتم و دربارة موارد ديگري از بازخواني ترانههاي قديمي نوشتم و به همان موضوع سنفوني بتهون هم اشاره كردم. اما به خاطر دوستي و آشنايي با تاج اصفهاني لازم ديدم يك نكته را يادآور شوم:
تاج مردي مرد بود.بسيار نجيب و بزرگوار بود.بسيار كريم و بخشنده و انسان بود. او از جملة كساني بود كه آدمي را به گوهر انساني در اين موجود ناطق و دوپا اميدوار ميسازند.از كساني كه انسان را به انسان بودن خود دلخوش ميكنند. تاج مردي بزرگ بود. بسيار بزرگ و بزرگوار.شايد نقصهايي هم داشته كه من نديدم و نميدانم. اما در آخر عمر در عسرت به سر ميبرد.كلمة «عسرت» درست همان كلمهاي است كه او به كار بردند! آن زمان استاد به صورتي غيررسمي و بدون حقوق و حتي تقريباً به صورتي نيمه پنهان در محلي به نام دانشكدة فارابي در كوچة تبريزيهاي اصفهان موسيقي تدريس ميكردند. يكي از هواخواهانشان (كه نميشناسمش) هر روز بعد از ظهر استاد را با اتومبيل آرياي نقرهاي رنگ خود به محل مزبور ميآورد و غروب هم ايشان را به منزلشان باز ميگرداند. من نوزده بيست ساله و از دوستداران استاد بودم.گاهي همراه به محل درس استاد ميرفتم و ايشان را ميديدم. يكروز تنگ غروب، زماني كه منتظر بوديم تا آن شخص براي بردن استاد بيايد، همراه استاد روي سكوي سنگي كنار در دانشكدة فارابي نشسته بوديم و صحبت ميكرديم.يادم هست آخرين بارقة آفتاب به پيشاني بلند استاد ميتافت. در ميان صحبت ناگهان اشك به چشمان استاد دويد.با سرفهاي نيمهكاره بغضشان را فروكشتند و مرا به نام خواندند و فرمودند:فلاني! من از ادارة فرهنگ و هنر حقوقي ميگرفتم كه قطعش كردند و حالا در عسرت زندگي ميكنم!
خانة ايشان در ابتداي كوچهاي به نام خود استاد بود كه ادارة فرهنگ و هنر و راديوي اصفهان هم در ميانة آن كوچه قرار داشتند. اما بعد، وقتي نام ادارة فرهنگ و هنر به فرهنگ و ارشاد اسلامي تغيير يافت.اسم كوچه هم از تاج به ارشاد مبدل شد.آن زمان استاد براي يادآوري حقوقشان و دريافت آن به ارشاد مراجعه فرموده بودند اما يكي از «برادران» آن روزگار، ايشان را از جلو در بازگردانده و گفته بود: مگر حكومت اسلامي به مطربها هم حقوق ميدهد؟!!!!!!!
بنظر من ما مردم مقصريم
دولتها مي اَيند و ميروند اما ما مردم بايد مفاخرمان را ارج بنهيم و حداقل از احوال اَنها و احيانا" نيازهاي معنوي يا مادي بي خبر نباشيم