صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۱۲۶۹۵
عروس خون‌بس كه اجراي حكم قصاصش به طور موقت متوقف شده‌است، جزييات زندگي‌اش و آنچه را از او يك متهم به قتل ساخت، توضيح داد.
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۴ - ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱


عروس خون‌بس كه اجراي حكم قصاصش به طور موقت متوقف شده‌است، جزييات زندگي‌اش و آنچه را از او يك متهم به قتل ساخت، توضيح داد.

 مريم، زن 28ساله كه از سال 85 در زندان مركزي شيراز به سر مي‌برد بعد از متوقف شدن حكم قصاص، تلاش خود را براي جلب رضايت اولياي‌دم آغاز كرده‌ است اما به خاطر اصرار خانواده خودش بر اجراي حكم، هنوز نتوانسته اولياي‌دم را راضي به گذشت كند.

 مريم متهم است شش سال قبل دختري جوان را كه فكر مي‌كرده با شوهرش رابطه دارد و باعث هتك‌حرمت خواهرش شده‌، به قتل رسانده است.

 او در اعترافات اوليه‌اش گفت: قرار بود اين دختر را به خانه بكشيم و مردي كه هم‌جرم من است با او رابطه داشته باشد و ما فيلمبرداري كنيم اما من با او دعوا كردم و هلش دادم. دخترك بيهوش شد و بعد هم‌جرمم او را با دست خفه كرد. من هم خانه را آتش زدم و فرار كردم.

اين زن بعد از مدتي اعترافش را پس گرفت و گفت به تنهايي دست به قتل زده‌است اما در دادگاه يك‌بار ديگر نام مرد جوان را آورد و او را هم‌دست خودش معرفي كرد.

عروس خون‌بس در 16سالگي براي پايان دادن به درگيري‌هاي خونبار دو قبيله، به اجبار ازدواج كرد. او در گفت‌وگويي در مورد چرايي اصرار خانواده‌اش بر قصاص و ازدواجش در زندان توضيح داد. البته اين پرونده پيچيدگي‌هاي زيادي دارد و آنچه مي‌خوانيد روايت متهم از ماجراست.

روزهايت را در زندان چطور مي‌گذراني؟
فكر مي‌كنيد آدمي كه بايد هر يكشنبه و چهارشنبه منتظر اجراي حكم قصاصش باشد و چشمش به بلندگوي زندان باشد كه اسمش را بخوانند، چه حالي مي‌تواند داشته باشد. اولياي‌دم به اجراي احكام مي‌آيند و اصرار دارند حكم اجرا شود. من اينجا زندگي ندارم.

چرا خانواده‌ات اصرار دارند تو اعدام شوي؟
آنها مي‌گويند چرا در دادگاه اسم‌ جاري و برادرشوهرم را به عنوان متهم پرونده نياوردم تا آنها بتوانند انتقام بگيرند. تنها به من فشار مي‌آوردند اين كار را بكنم چون قبول نكردم مي‌گويند بايد اعدام شوي.

اين دو نفر چه نقشي در قتل داشتند؟
نقشي در قتل نداشتند، جاري‌ام فقط مردي را كه هم‌جرمم است به من معرفي كرد. برادرشوهرم هم اصلا در اين ماجرا دخالت نداشت.

پس اصرار خانواده‌ات براي معرفي آنها به خاطر چيست؟
من عروس خون‌بس بودم. من را به قبيله‌اي دادند كه با قبيله من درگيري داشتند و در سال‌هايي كه اين درگيري ادامه داشت، خيلي آدم از هر دو قبيله كشته ‌شدند.

 وقتي كه قتل اتفاق افتاد، مادرم گفت: بايد اسم جاري‌ات و شوهرش را هم بياوري اما من قبول نكردم. اگر اسم آنها را مي‌آوردم دوباره كشتار شروع مي‌شد. قبيله من خونخواهي مي‌كرد و مي‌گفت دختر ما را شما به زندان انداختيد و به اين راه كشانديد.

 بنابراين تصميم گرفتم سكوت كنم. ضمن اينكه شوهرم من را طلاق داده ‌بود و اين سرشكستگي بزرگي براي خانواده من و پدرم كه بزرگ قبيله بود، محسوب مي‌شد. وقتي كه من در دادگاه اسم برادرشوهر و جاري‌ام را نياوردم، آنها بهانه‌اي براي انتقام‌گيري نداشتند و مجبور به سكوت شدند همين موضوع خانواده‌ام را ناراحت كرد.

چرا آن دختر را كشتي؟
من نمي‌خواستم بكشمش. فقط مي‌خواستم كاري كنم كه پايش را از زندگي‌ام بيرون بكشد. البته جاري‌ام مردي را كه از اقوامش بود، به من معرفي كرد و گفت: او حاضر است كمك كند تا آن دختر را به خانه بكشيم و از او فيلمبرداري كنيم.

خانواده‌ام مي‌گفتند: بايد اسم جاري‌ات را بياوري و بگويي او تو را تشويق كرد در حالي‌كه اين درست نبود. جاري‌ام فقط آن مرد را به من معرفي كرد. مرد جوان در قتل نقش داشت، اما جاري‌ام هيچ ‌نقشي نداشت و من هم نمي‌خواستم بي‌دليل اسم او را در پرونده مطرح كنم. البته در اداره آگاهي نامش را آوردم و مواجهه حضوري هم شديم اما در دادگاه نامش را نياوردم.

گفته مي‌شود برادرت در زندان به تو حمله و شليك كرده‌است، چرا او اين كار را كرد؟
وقتي من زنداني شدم خانواده‌ام من را طرد كردند. من خيلي تنها شدم. خانواده‌ام مي‌گفتند بايد اعدام شوي چون مطابق خواسته ما عمل نكردي. براي زنده ماندن دست‌وپا مي‌زدم و دنبال كسي مي‌گشتم كه كمكم كند تا اينكه دوست پدرم كه رقابتي هم با او داشت، از من خواستگاري كرد. او مرد ثروتمندي بود و از قاضي ناظر زندان خواسته ‌بود كه پيام خواستگاري‌اش را به من برساند.

 آن مرد سي‌سال از من بزرگ‌تر بود و مي‌دانستم با او خوشبخت نخواهم شد. در نهايت با اين شرط كه او برايم از اولياي‌دم رضايت بگيرد، قبول كردم كه با آن مرد ازدواج كنم. او هم مقابل قاضي ناظر زندان قول داد از اولياي‌دم رضايت بگيرد و قبول كرد تا يك‌ميليارد تومان هم ديه بپردازد. پدرم كه ماجراي ازدواج من را شنيد عصباني شد و به برادرم گفت: به زندان برو و خواهرت را بكش، اين‌طوري سرمان را بالا مي‌گيريم و مي‌گوييم خودمان كشتيمش و اين بي‌آبرويي را از بين مي‌بريم.

 من و برادرم رابطه خوبي با هم داشتيم، برادرم تنها كسي بود كه گاهي به ديدنم مي‌آمد. وقتي آمد، خوشحال شدم و به طرفش رفتم، او به من شليك كرد و تا پاي مرگ رفتم و برگشتم. بعد از آن ديگر هيچ‌كدام از اعضاي خانواده‌ام را نديدم. آنها مي‌خواستند من كشته شوم چون مطابق خواسته‌شان عمل نكردم تا بتوانند از قبيله مقابل انتقام بگيرند و از طرفي ازدواج كردم تا با كمك شخصي ديگر از قصاص نجات پيدا كنم.

در حال حاضر مدعي هستي قاتل فرد ديگري است، چرا اين حرف‌ها را در دادگاه نگفتي؟
من در دادگاه گفتم همدست داشتم و آن مرد را معرفي كردم اما چون در مرحله دادسرا يك‌بار گفته ‌بودم اين مرد در قتل نقشي نداشته، دادگاه او را تبرئه كرد. براي قاضي دادگاه سوال نبود كه چرا برادر بزرگم به اين مرد حمله كرده و شش گلوله به او زده ‌است و چرا اين مرد شكايت نكرد و بعد با هويت جعلي به زندگي‌اش ادامه داده است.

چرا تو در مرحله دادسرا از اعترافت برگشتي و گفتي همدستت نقشي در قتل نداشت؟
افراد خاصي به ديدنم آمدند. آنها صاحب منصب بودند و اين مرد هم با آنها نسبت داشت و من فكر مي‌كردم آنها به من كمك مي‌كنند. به همين خاطر به خواسته آنها خودم قتل را گردن گرفتم.

چرا خودت با اولياي‌دم صحبت نكردي تا بتواني رضايت بگيري؟
با برادر بزرگ مقتول كه در واقع بزرگ خانواده ‌است و همه حرفش را قبول دارند صحبت كردم. گفتم: بيا رضايت بده تو كه مي‌داني من قاتل خواهرت نيستم. گفت: مي‌دانم و به اندازه‌اي كه براي خواهرم ناراحتم، براي تو هم ناراحت هستم اما حداقل يك‌بار خانواده‌ات از ما بخشش بخواهند بعد ما مي‌بخشيم. هرچه من اصرار كردم فايده نداشت. او گفت: كافي ‌است يك‌بار خانواده‌ات بگويند، آن وقت ما مي‌بخشيم.

يعني مادرت هم مي‌خواهد تو اعدام شوي؟
مادرم را عاشقانه دوست دارم. او تنها كسي است كه براي من گريه مي‌كند و ناراحت است اما باز مي‌گويد نمي‌شود تو اعدام نشوي. چرا اسم جاري‌ات را نياوردي و كاري كردي كه ما نتوانيم انتقام بگيريم پس بايد اعدام شوي.

يعني اگر تو اعدام شوي، قبيله‌ات راضي مي‌شوند؟
اگر من اعدام شوم، دوباره كشتار شروع مي‌شود و قبيله‌ام به قبيله شوهرم حمله مي‌كنند و دوباره از هر دو طرف افرادي كشته مي‌شوند و كسي هم جلودارشان نيست. هر دو قبيله مي‌دانند من قاتل نيستم و يك مرد، دخترك را كشته‌ است اما مي‌گويند اگر پاي مرد وسط بيايد، بي‌آبرويي مي‌شود. اگر هم آزاد شوم، خودم را مي‌كشند. بهترين حالت اين است كه در زندان بمانم اما من ديگر طاقت ندارم.

فكر مي‌كني كار درستي كردي اعترافاتت را پس گرفتي؟
من اعترافم را پس گرفتم و همين باعث شد هم‌جرمم تبرئه شود اما همه واقعيت‌ را نمي‌توانم بگويم چون مي‌دانم مادرم نابود مي‌شود. او تنها كسي است كه من به خاطرش زندگي مي‌كنم. پدرم فوت شده و اگر مادرم هم بميرد، من نمي‌دانم بايد چه كنم. به همين دليل هم واقعيت‌هايي را فقط به وكيلم گفته‌ام.

برچسب ها: عروس خون بس شیراز
ارسال نظرات
ناشناس
۱۶:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۶
باورت ميشود؟
اين جا ايران است.
ومردم هنوز در جامعه ي قبايلي دوران پارينه سنگي زندگي مي كنند و ادعاي تمدن و فرهنگشان گوش فلك را پاره كرده است
ناشناس
۱۴:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۶
داستان زندگیش مثه فیلماست ، به نظر من چه اعدامش بکنن چه نکنن به حالش فرقی نمی کنه ، زندگی با این باورها و رسوم قبیله ای تفاوتی با مرگ نداره
آرمن
۱۰:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۶
واقعا عجب مملكتي تازه ميخوايم جهان رو هم مديريت كنيم