اگرچه هوش از موضوعاتي است كه در حوزه روانشناسي بسيار مورد بحث قرار گرفته است، تعريف استانداردي درباره آن وجود ندارد.
شايد بتوان به صورت كلي هوش را توانايي آموختن و كاربرد مهارتهايي تعريف كرد كه براي سازگاري موفقيتآميز با نيازهاي فرهنگ و محيط فرد لازم است.
وجه اشتراك بيشتر آزمونهاي هوشي آن است كه ضريب هوش (آيكيو) انسان را اندازهگيري ميكند. ضريب هوشي (آيكيو) به تنهايي نميتواند هوش كلي افراد را اندازهگيري كند.
زيرا آيكيو اساسا استعداد تحصيلي را اندازهگيري ميكند. به گفته هاوارد گاردنر، روانشناس مشهور دانشگاه هاروارد، هوش يك توانايي يكبعدي نيست.
هوشهاي چندگانه وجود دارند. نظريه هوش چندگانه گاردنر توجه بسياري را جلب كرده است. او هفت نوع اصلي هوش را معرفي كرد. توني بوزان، نويسنده و محقق مشهور انگليسي معتقد است كه 10نوع هوش اوليه وجود دارد:
- هوش كلامي يا زباني: به درك معناي واژهها و استدلال از طريق كلمات اشاره دارد. شاعران، نويسندگان و سخنوران چيرهدست به ميزان زيادي اين توانايي را دارند. موفقيت تحصيلي به اين هوش بستگي دارد و بخش اعظم آزمونهاي پيشرفت و آيكيو اين توانايي را ميسنجيدند. در جوامع امروزي اين هوش محور توجه است.
- هوش عددي: نوعي توانايي رياضي - منطقي است. دانشمندان، حسابداران و فيزيكدانان بيش از ديگران از اين توانايي بهرهمندند و موفقيت تحصيلي به آن بستگي دارد. بخش اعظم آزمونهاي آيكيو و پيشرفت براساس اين توانايي بوده است. در جامعه تحسينبرانگيز است، ولي دور از دسترس پنداشته ميشود.
-هوش فضايي: نوعي توانايي تجسم و عمليات فضايي است. بدون آن نميتوان اشكال پيچيده را دستكاري يا خلق كرد. صفحهآراييها، ساخت نمونهها، ساختارها و طرحهاي گرافيكي به اين هوش وابسته است. از طريق اين هوش ميتوان نقشه را خواند و به مقصد رسيد. مهندسان، ملوانان، معماران، مجسمهسازان، نقاشان، باغبانان و جراحان برجسته به وفور از اين هوش بهره ميبرند.
- هوش ميانفردي: توانايي مربوط به ارتباط با افراد و درك آنها. اين هوش، به درك بهتر احساس و افكار ديگران منجر ميشود. هوش بينفردي شايد پيچيدهترين توانايي و ضروريترين ابزار براي موفقيت در زندگي باشد، مگر اينكه موفقيت صرفا كسب مدالهاي جهاني المپياد ارزيابي شود. فروشندگان موفق، سياستمداران، معلمان، مشاوران، رهبران مذهبي و رهبران ديگر گروهها بايد هوش ميانفردي بالايي داشته باشند.
- هوش درونفردي: هوش ميانفردي توانايي درك و سروكار داشتن با ديگران است، بنابراين هوش درونفردي توانايي درك و سروكارداشتن با خود است. نام ديگر اين هوش، بينش شخصي است. درك خود براي همه ما بسيار مهم است. افرادي كه با خود سازگارند هوش بينفردي زيادي دارند و كساني كه با خود در جنگاند، در اين بخش كاستي دارند. اين هوش ضرورتا توام با ديگر هوشها نيست. براي مثال برخي از افراد هوش عددي و كلامي بالايي دارند، اما رفتارهاي خودتخريبي زيادي از خود نشان ميدهند. هيچ يك از استعدادها و تواناييهاي ممتازشان در ديگر حيطهها به شادي آنان نميانجامد. زيرا يا هوش بين فردي آنان نقص دارد يا اينكه كاملا كاربردي (عملياتي) نيست. به منظور موفقيت در زندگي، بايد از خطاهاي خود آگاه شويم و آرزوها و ويژگيهاي شخصي خود را ارزيابي كنيم. البته مشاوره با افراد متخصص به رشد هوش ميانفردي و بين فردي كمك ميكند.
-هوش فيزيكي: هوش فيزيكي توانايي استفاده درست از بدن و حركات بدن است. برخي بر اين باورند كه ورزشكاران افراد باهوشي نيستند و بايد از طريق بازي كردن در گروه ورزشي پيشرفت كنند. اما در حقيقت، ورزشكاران ماهر، هوش فوقالعادهاي دارند. ورزشكاران المپيك باهوشاند. هوش بدني توانايي بالا و پيچيدهاي محسوب ميشود، زيرا نيازمند محاسبات زياد، حركات هماهنگ، تعادل ظريف، وضعيت مناسب اندام و فضاسازي در جهت هماهنگي با بدن شخص است.
-هوش حسي: منظور از اين هوش، توانايي استفاده از حواسي مانند بينايي، شنوايي و بويايي است. بسياري از ما توانايي استفاده كامل از حس خود را نداريم. ميبينيم، ولي مشاهده نميكنيم؛ ميشنويم، ولي گوش نميدهيم؛ و لمس ميكنيم، اما احساس نميكنيم. ما در فضايي مهآلود زندگي ميكنيم. براي آزمون اين گفته يك چشم خود را ببنديد. ملاحظه كنيد با يك چشم چه ميزان كمتر ميبينيد. در واقع ما براي مديريت محيط از حسهاي خود به طور كامل بهره نميگيريم.
-هوش معنوي: اين هوش توانايي به وجود آوردن زندگي متعادل با جهان، طبيعت و محيط اطرافمان است. يعني توانايي زندگي هماهنگ با همه انسانها و موجودات ديگر. هوش معنوي يعني باوركردن قدرت خداوند، علاقه به انسانيت و پذيرش حضور يك قدرت والاتر. ثمره اين هوش، عشق عالمگير، مهرباني و ملاطفت به عنوان بخشي از ويژگي شخص است.
-هوش خلاقانه: توانايي توجه به موضوعات، اتفاقات و مسايل به شيوهاي كاملا تازه و بديع حاصل اين هوش است. افكار خلاق در مقابل افكار متعارف قرار ميگيرند. گاهي بعضي از راهحلها تنها ميتواند از يك ذهن خلاق نشات بگيرد. وقتي ميگوييم مشكلي قابل حل نيست، منظورمان اين است كه مشكل از طريق منطق متعارف قابل حل نيست، اما شايد اين مشكلات با رويكرد متفاوت به مشكل قابل حل باشد. مثالي از قانون جاذبه زمين ميزنيم. همه مردم ميبينند كه سيب از درخت ميافتد، اما نيوتن افتادن سيب از درخت را از دريچه ديگري ديد و نيروي جاذبه را كشف كرد.
-آزمونهاي آيكيو و كلامي براساس تفكر و منطق متعارف است. در تفكر و منطق متعارف براي هر پرسش تنها يك پاسخ وجود دارد. اگر شما آن پاسخ خاص را بدهيد، نمره ميگيريد.
تفكر خلاق يعني دادن پاسخهاي متفاوت؛ پاسخهايي كه از روي عادت به ذهن ما نميآيند. به همين دليل معمولا افراد خلاق در دوران تحصيل مشكلاتي دارند. آنها اغلب به پاسخهايي فكر ميكنند كه براي ديگران نامعقول و عجيب است.