صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۰۶۷۴۵
جاگدش بگاواتي
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۹ - ۱۷ اسفند ۱۳۹۰

در طول دو دهه اخیر، شرکت‌های مختلف، به ویژه آن دسته از شرکت‌ها که در کشورهای توسعه‌یافته مستقر هستند، به طور روزافزون و اغلب از سوی نهادهای غیردولتی (NGO) عملگرا تحت فشار قرار دارند تا تعهدات ویژه‌ای را در قبال جامعه خود بر عهده بگیرند؛ تعهداتی که تحت عنوان «مسوولیت‌ اجتماعی شرکت‌ها» (CSR) به آن اشاره می‌شود. همچنین در یک دهه اخیر، با رواج نگاه علمی به مفهوم CSR، بررسی این موضوع به پای ثابتی در دانشکده‌های مدیریت برجسته دنیا تبدیل شده است.

با این وجود، اینکه چنین تعهداتی از شرکت‌ها مطالبه می‌شوند و گهگاه نیز تصدیق می‌شوند، عقلانی‌بودن آنها را اثبات نمی‌کند یا در مورد شیوه‌های برعهده‌گرفتن آنها چیزی نمی‌گوید. ضمن آنکه همچنان سه پرسش کلیدی در مورد مفهوم «مسوولیت اجتماعی شرکت‌ها» مطرح است: آیا شهروندان و نیز سازمان‌های غیردولتی (NGO) محق هستند که شرکت‌ها را برای اجرای برنامه‌های نوعدوستانه و دارای اهداف اجتماعی تحت فشار قرار دهند؟

آیا رونق اجرای چنین برنامه‌هایی از سوی شرکت‌ها، می‌تواند کارآمدی مناسبی در راه دستیابی به اهداف اجتماعی داشته باشد؟

و بالاخره اینکه آیا افزایش اجرای برنامه‌های متنوع دارای اهداف بشردوستانه از سوی یک شرکت‌، می‌تواند منافع غیرمستقیمی در رونق کسب‌و‌کار خود شرکت داشته باشد؟

مواردی که زیرمجموعه «مسوولیت اجتماعی شرکت‌ها» یا همان CSR قرار می‌گیرد را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد: آنچه شرکت‌ها بهتر است در راستای کمک به اهداف اجتماعی انجام دهند، مثلا به یک NGO حمایت از حقوق زنان کمک کنند یا در دهکده‌ای مدرسه بسازند و آنچه شرکت‌ها نباید انجام دهند، مثلا، نباید جیوه‌های پسماند خود را داخل رودخانه‌ها بریزند یا نباید مواد خطرناک را داخل زمین دفن کنند).

مورد دوم کاملا متعارف است و دولت‌های اغلب کشورها نیز بر آن نظارت می‌کنند (و اخیرا نیز پرسش‌هایی درباره شیوه‌ رفتارِ شرکت‌هایی طرح می‌شوند که کشور میزبان آنها قواعد تنظیمی در این رابطه ندارد).

اما آیا تعهدات CSR واقعا خوب و مطلوب هستند؟ میلتون فریدمن و دیگر منتقدان اغلب پرسیده‌اند که آیا بشردوستی ربطی به کسب‌وکار دارد یا نه؟ پیش از ظهور شرکت‌ها، اغلب تجارتخانه‌های خانوادگی همچون «روث‌شیلد» وجود داشتند. طبیعتا پولی که این تجارتخانه‌ها به دست می‌آوردند، به طور کامل به خانواده‌ مالک تعلق می‌گرفت.

اگر قرار بود فعالیت‌های بشردوستانه‌ای انجام شود، خود خانواده این کار را بر عهده می‌گرفت؛ زیرا این خانواده بود که تصمیم می‌گرفت پول خود را کجا و چگونه خرج کند. اینکه تجارتخانه یا سهامداران یا دیگر شرکای آن پولی برای این کار خرج می‌کردند یا نه، موضوعی فرعی بود.

با ظهورِ شرکت‌های تجاری، تجارتخانه‌های بزرگ خانوادگی ناپدید شدند، اما نباید این اتفاق را چنین تعبیر کرد که شرکت‌ها همان موسساتی هستند که باید در کارهای بشردوستانه مشارکت کنند؛ اگرچه واضح است که سهامداران مختلف شرکت می‌توانند هر میزان از درآمد خود از شرکت یا دیگر منابع درآمدی‌شان را صرف کارهای بشردوستانه کنند. به اين ترتيب باید به جای CSR، نوعی PSR داشته باشیم، یعنی «مسوولیتِ اجتماعی شخصی»

حتی می‌توان گفت که درخواست ‌کردن CSR، معادل با نوعی «رفعِ مسوولیت» نیز هست؛ زیرا با این کار، انسان از زیر بار مسوولیت شخصی برای انجام کار خیر شانه خالی می‌کند. این روی دیگر سکه‌ سرزنش‌کردن شرکت‌ها بابت همه اتفاقات ممکن است؛ اتفاقاتی همچون چاقی یا سوختگی پوست به‌خاطر ریختنِ قهوه؛ که این دو اتفاق واقعا موضوع پیگیری‌های قانونی در سال‌های اخیر بوده‌اند.
جایگزین کردن CSR با PSR منفعت اضافه دیگری نیز دارد: رویکردهای گوناگون و بسیاری نسبت به بشردوستی وجود خواهد داشت. البته نه مثلِ «مائو» که دوست داشت یک صد گل بشکفند تا بتواند آنها را از ریشه قطع کند. برعکس، PSR بیشتر شبیه استعاره جورج بوش پدر است: «هزاران نقطه نورانی».

به علاوه، نمی‌توان دریافت که چگونه سهامداران و شرکای یک شرکت می‌توانند به طور دموکراتیک موضعی یکسان اتخاذ کنند و بگویند شرکت چگونه باید به مسوولیتِ اجتماعی خود عمل کند. هر یک از آنها احتمالا دیدگاه خویش نسبت به CSR را بهترین دیدگاه ممکن خواهد دانست.

انگیزه‌های مختلف شرکت‌ها از اجرای برنامه‌هایی با اهداف اجتماعی
البته استدلال‌های نیرومندی نیز در دفاع از CSR وجود دارند. نخست، واقعیت سیاسی این است که جامعه طوری با شرکت‌ها برخورد می‌کند که گویی هر «شرکت»، یک «شخص» است. این تلقی، به دلایل مختلفی، یک واقعیت حقوقی هم هست. جامعه به‌طور فزاینده‌ای می‌خواهد که این «شهروند‌_‌شرکت‌ها»، درست مثلِ آدم‌های حقیقی کارهای بشردوستانه بکنند. شرکت‌ها هم با توجه به این واقعیت می‌خواهند چنین مسوولیتی را برعهده بگیرند، صرفا به این خاطر که چنین انتظاری از آنها می‌رود.

از طرفی، بر عهده ‌گرفتن این CSRها باعث می‌شود تا تصویری «خوب» و «مطلوب» از شرکت در اذهان شکل گیرد؛ درست همان‌طور که میلیاردرهای بزرگی مانند «بیل گیتس» و «وارن بافت»، توانسته‌اند به واسطه حمایت از برنامه‌های مختلف دارای اهداف اجتماعی و نوع‌دوستانه، از خود تصویرِ میلیاردرهای «خوب» را ارائه دهند.

دوم، بسیاری شرکت‌ها CSR را نوعی استراتژی دفاعی موثر علیه NGOهای قدرتمند عمل‌گرا همچون «صلح سبز» (Green peace) می‌دانند؛ زیرا این NGOها از ابزارهای مختلفی مثلِ آشوب‌افکنی‌های اینترنتی و بایکوت استفاده می‌کنند تا به نفع مطالبات عمل‌گرایانه خود، شرکت‌های مورد نظرشان را «اخاذی» کنند. هرچه یک شرکت CSRبیشتری برعهده بگیرد، تلاش‌های یادشده از سوی NGOها ناکام‌تر خواهند شد ــ یا شاید حتی کاملا خنثی شوند.

برای مثال تجربه‌های کاملا متضاد شرکت‌های کوکاکولا و پپسی را در نظر بگیرید. NGOها، شرکت کوکا را به خاطر انحراف‌های فرضی از استانداردهای کاری و محیط زیستی هدف حمله‌های خود قرار دادند، اما در عوض، پپسی با وجود آنکه با شرکت تلفن و تلگراف آمریکا و CIA همکاری کرد تا در شیلی رییس‌جمهور سالوادور آلنده را از قدرت دور کند، اما امروز يك شركت محبوب است؛ زیرا CSRهای متنوع و بسیاری را تقبل کرده و از این راه، دلِ NGOها را به دست آورده است.

به عنوان یک مثال دیگر، می‌توان به فروشگاه‌های زنجیره‌ای «وال_‌مارت» اشاره کرد که گویا این درس را خوب فراگرفته است. اتحادیه‌ بین‌المللی کارگران خدماتی (SIEU) در سال 2005 «کشیکِ وال_‌مارت» را با بودجه سالانه 5 میلیون دلار ایجاد کردند و هدف‌شان این بود که وال‌مارت را بدل به «کارفرما، همسایه و شهروند‌شرکت بهتری» کنند. وال‌مارت نیز به تدریج تسلیم برخی از مطالبات خاصِ SEIU شد.

دست آخر، CSR می‌تواند صرفا ابزاری تبلیغاتی باشد. در این مورد، انتخاب هزینه‌های CSR، درست مثلِ تبلیغات، مستقیما بر تولیدِ درآمدهای افزوده متمرکز است و بیشتر شدن فروشِ شرکت را هدف قرار می‌دهد. نمونه خوش‌خیم آن، حمایت مالیِ آدیداس از تورنمنت‌های تنیس است، اما نمونه‌ بدخیم آن، اهدای پول از سوی شرکت «فیلیپ موریس» (یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان دخانیات در دنیا و صاحب مارک‌های تجاری معروفی همچون مارلبورو و مریت) به موزه‌ها، ارکستر سمفونی‌ها و سالن‌های اپرا است تا هنرمندان این نهادها را به نوعی بخرد؛ هنرمندانی که ممکن بود در غیر این صورت برای ممنوع‌کردن استعمال سیگار فعالیت کنند.

همه این توجیهات عقلانی برای CSR، پیشنهاد می‌کنند که بر عهده گرفتن بشردوستی را باید به تصمیم هر شرکت خاص واگذار کرد، درست همان‌طور که این کار را به وجدان هر فرد وامی‌گذاریم تا خود در مورد مسوولیت اجتماعی‌اش و کارهای مورد نیازی که باید انجام شود، تصمیم بگیرد. تلاشِ برخی از NGOها و فعالان اجتماعی برای تحمیل یک قالب مشخص و صلب از CSR تنها منعکس‌کننده اولویت‌های خود آنها و کاری اشتباه است و باید از آن امتناع کرد.

بر عکس، الگوی CSR را می‌توان راهکار کوفی عنان، دبیر پیشین سازمان ملل در نظر گرفت؛ راهکاری که به «معاهده جهانی» موسوم بود. عنان ده اصل راهنما با گستره‌ وسیع را ارائه داد و سپس دست شرکت‌های امضاکننده‌ معاهده را باز گذاشت تا با تصمیم و انتخاب خود، از هر کدام از آن ده اصل که می‌خواستند، حمایت کنند.
ارسال نظرات