احمد پور نجاتی به مناسبت روز خبرنگار در روزنامه اعتماد نوشت:
«اگرچه دردسر مي دهم، اما چه مي توان کرد، نشخوار آدميزاد حرف است. آدم حرف هم که نزند دلش مي پوسد. ما يک رفيق داريم اسمش «دمدمي» است. اين «دمدمي» حالا بيشتر از يک سال بود موي دماغ ما شده بود که؛ کبلايي تو که هم از اين روزنامه نويس ها پيرتري هم دنيا ديده تري، هم تجربه ات زيادتر است الحمدلله به هندوستان هم که رفته يي، پس چرا يک روزنامه نمي نويسي؟ مي گفتم؛ عزيزم، دمدمي، اولاً همين تو که الان با من ادعاي دوستي مي کني، آن وقت دشمن من خواهي شد. ثانياً از اينها گذشته حالا آمديم روزنامه بنويسيم، بگو ببينم چه بنويسيم؟ يک قدري سرش را پايين مي انداخت، بعد از مدتي فکر سرش را بلند کرده مي گفت؛ چه مي دانم، از همين حرف ها که ديگران مي نويسند. معايب بزرگان را بنويس، به ملت، دوست و دشمنش را بشناسان.
مي گفتم؛ عزيزم، والله بالله اينجا ايران است. در اينجا اين کارها عاقبت ندارد. مي گفت؛ پس يقين تو هم مستبد هستي، پس حکماً تو هم بله... باري چه دردسر بدهم. آنقدر گفت و گفت و گفت تا ما را به اين کار واداشت. حالا که مي بيند آن روي کار بالاست، دست و پايش را گم کرده، تمام آن حرف ها يادش رفته. تا يک فراش قرمزپوش مي بيند دلش مي تپد، تا به يک ژاندارم چشمش مي افتد، رنگش مي پرد...» (فرازي از کتاب چرند و پرند، مجموعه نوشته هاي علي اکبر دهخدا در روزنامه صوراسرافيل)
اين همه تکرار و تشابه، گويي نه يک قرن پيش، بلکه همين روزهاست که مرحوم علي اکبر دهخدا براي «حرفه روزنامه نگاري» اوضاع و احوالي را توصيف مي کند که بيش از هر چيز به سرنوشت ترحم انگيز و گريزناپذير شخصيت اسطوره يي «سيزيف» شباهت دارد.
«روزنامه نگاري» کار بسيار آسان و جذاب و نان و آب دار و خوش آينده يي است، اگر در خدمت اصحاب قدرت و مکنت باشد. لابد ملاحظه فرموده ايد در اين سال ها، «آن روزنامه نگاري» را که مثل آب خوردن، وزير شد، و «آن خبرنگاري» را که وکيل شده است، پس چرا گروهي از بهترين روزنامه نگاران اين مرز و بوم هم اکنون زنداني اند؟ چرا کم يا بيش همواره سايه نحس دلهره ناامني شغلي و عذاب وجدان خودسانسوري و کابوس پرونده سازي بر زندگي و خواب و بيداري روزنامه نگار، همچون بختک سنگيني مي کند؟ پس چرا «انجمن صنفي روزنامه نگاران» به عنوان گسترده ترين نهاد صنفي قانوني و غيردولتي روزنامه نگاران ايران با بيش از سه هزار عضو و پس از 11 سال فعاليت قانوني، با يک دستور دو سطري و اقدام شبانه، پلمب مي شود؟
مگر انجمن صنفي روزنامه نگاران چه کرده است؟ آيا دفاع و پيگيري حقوق صنفي و قانوني اعضاي يک حرفه، تلاش براي صيانت از امنيت شغلي آنان، کوشش براي ارتقاي صلاحيت ها و توانمندي هاي حرفه يي روزنامه نگاران و نيز فراهم ساختن اندک امکانات از اينجا و آنجا براي آسان سازي فعاليت روزنامه نگاري گناه کبيره است؟ خيانت است؟، البته ماجراي پلمب ساختمان انجمن صنفي روزنامه نگاران که اين شب ها در قالب يک اقدام قضايي و با دستور دادستان انجام شده، صرف نظر از اينکه با چه مستند قانوني و به چه دليل
- که البته هنوز معلوم نيست - صورت گرفته باشد، نخستين مورد مواجهه دستگاه هاي رسمي کشور با اين تشکل قانوني نيست. گام نخست را براي به تعطيلي کشاندن اين انجمن، دولت نهم برداشت اما از آنجا که بهانه جويي هاي به ظاهر قانوني وزارت کار دولت نهم، پايه و مايه استوار و حقوقي نداشت، سرانجام نتوانست موجوديت «انجمن صنفي روزنامه نگاران ايران» را به مخاطره اندازد.
مگر مي شود به همين آساني، بي اعتنا به پيامدهاي زيانبار نابود کردن يک تشکل صنفي قانوني و تضييع حقوق به رسميت شناخته شده بيش از سه هزار عضو آن، که همگي بخش اصلي بدنه رسانه ها و مطبوعات کشور را مي سازند، مثل آب خوردن آن را تعطيل کرد؟، البته شايد صدايي از آن سوي تاريکي بگويد؛ «آري، مي شود. ما کرده ايم. خواهيم کرد. خواهيد ديد،»
اما صدايي که از روشنايي به گوش مي رسد، صدايي که دغدغه حيثيت نظام و اعتبار انقلاب را دارد، صدايي که دلواپس انگ خفقان و سانسور و محدوديت براي آزادي هاي قانوني و امنيت حرفه يي اصحاب انديشه و اطلاع رساني مستقل و حقيقت جويانه است و سرانجام صدايي که نمي خواهد وجهه درخشان انقلاب اسلامي که با شعار استقلال و آزادي به جهانيان معرفي شد، مخدوش شود، پاسخ مي دهد؛ هرگز،
آخر اين چه شيوه شبهه ناک و رمزآلود و ناموجهي است که برخي از نهادهاي مجري قانون ترجيح مي دهند به خيال خود «آسان ترين و سريع ترين» راه را - هرچند با ناديده انگاشتن و دور زدن مجاري قانوني- انتخاب کنند؟، آيا هيچ نهاد نظارتي و کنترل کننده وجود ندارد که نه به قصد دفاع از حق قانوني انجمن صنفي روزنامه نگاران، بلکه براي جلوگيري از مخدوش شدن اعتبار يک نهاد قانوني و قضايي، بپرسد؛ «چرا و به چه دليل و با چه مستند قانوني؟،» آيا افکار عمومي يا دست کم بخشي از افکار عمومي يعني سه هزار عضو يک تشکل قانوني حق ندارند و تا اين حد براي آنها ارزش قائل نيستيد که با چند جمله کوتاه- البته مستدل و قانوني- به آنها توضيح بدهيد و چه بسا قانع شان کنيد؟،
مي دانم که نمي توانيد. اما به عنوان يک شهروند ايراني که دل در گرو سرنوشت ايران و انقلاب و نظام اسلامي دارد و عمر ناچيز خود را در عرصه هاي خدمت فرهنگي و سياسي و اجتماعي در همين نظام گذرانده، عرض مي کنم که؛ من جرب المجرب حلت به الندامه؛ چرا عاقل کند کاري که باز آرد پشيماني؟ نکند آنچه را «پلمب» مي کنيد، خود «قانون» باشد، هرگز گمان مبريد فضاي غبارآلود سياسي- امنيتي موجود، آتش تهيه مناسبي براي يکسره کردن پروژه هاي ناتمام است.
حضرات، اينها که ملاحظه مي فرماييد مردمانند. مردمان همين سرزمين اهورايي، اينک مجال پاياني اين نوشته را براي گراميداشت روز خبرنگار- روز شهادت يک خبرنگار به دست فرقه طالبان، - مغتنم مي شمارم و ياد و خاطره روزنامه نگاران متعهد و زنداني شده را عزيز مي دارم و به همگنان و ياران و بستگان خانوادگي و حرفه يي آنان درود مي فرستم. «پرنده، مردني ست، پرواز را به خاطر بسپار»