فرارو - دنیاطلبان بی وفای کوفی، عصر عاشورا، پس از پایان دادن به قتل فجیع و ناجوانمردانه حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) و فرزندان و یارانش،دست به غارت اموال و شتران قافله کربلا زدند؛ در این میان، خیمه های اسرا را نیز سوزاندند.
عمر سعد، فرمانده لشکر ابن زیاد، عصر عاشورا سر مطهر امام حسین (ع) را همراه شمر ابن ذی الجوشن، یار سابق امام علی که در جنگ صفین در رکاب امیر مومنان شمشیر می زد، به سوی کوفه نزد ابن زیاد فرستاد تا موجبات شادمانی اش را فراهم آورد.
اسرا، به سرپرستی حضرت زینب کبری(س) که در عاشورا هم برادرش و هم دو فرزنش را از دست داده بود،شب یازدهم محرم را در میان خیمه های سوخته سپری کردند و در نیمروز دوازدهم، در حالی که از سوی سپاه کفر، به زنجیر کشیده شده بودند، به گونه ای اهانت آمیز و شرم آور، از کنار اجساد مطهر شهدا عبور داده شدند و به سوی کوفه رهسپار.
در اثر تبلیغات دروغین ابن زیاد، بسیاری از مردم کوفه تصور می کردند که حسین و یارانش بر خلیفه بر حق زمان طغیان و خروج کرده اند و مستحق جنگ سرکوب بوده اند و به سزای اعمالشان رسیده اند!
با دعوت یاران ابن زیاد، هنگام ورود کاروان اسرای کربلا، مردم بسیاری برای دیدن آنان در دروازه کوفه گرد آمدند.
در این جا، زینب سلام الله علیها، رسالت خویش را آغاز کرد.
سخنان زینب خطاب به مردم کوفه
این دخت بزرگوار و داغدیده امیر مومنان علی علیه السلام، خطاب به مردم کوفه سخنانی ایراد کرد که به یک معجز می ماند؛ چرا که بانویی زجر دیده که از نزدیک در جریان قتل فجیع دو برادرش، دو فرزندش، برادر زاده هایش و سایر یاران حسین بوده و سپس از سوی دشمن غارت شده و آن گاه زنجیر بر گردن، همراه با سایر بانوان اسیر و فرزند برادرش که در تب بیماری می سوخت، عادتا نمی توانست بر خویش مسلط باشد و چنین شجاعانه در تقبیح و تحقیر دشمن، چنان پر شور سخن گوید.
زینب کبری خطاب به مردم کوفه، که اکنون برخی از آنان به حال پشیمانی افتاده اند و می گریند، پس از حمد و ثنای پروردگار چنین گفت:
اما بعد، اى مردم كوفه ! اى اهل خدعه و نیرنگ! آيا براى گرفتارى و مصیبت ما گريه مى كنيد؟ پس اشك چشمانتان خشك مباد و ناله هايتان تمامی نیابد!
شمایان، همانند آن زنی هستید كه رشته خود را بعد از آن كه محكم تابيده شده باشد، آن را باز کند. شما ايمان خود را دستمايه فریب و مكر و خيانت گرفته اید؛ در شما صفتى جز دوری از حق و لاف و گزاف زدن و ننگ و عار نیست. سينه هاتان انباشته از كينه است و از دهانتان، همانند کنیزان، چاپلوسی می تراود و همانند کافران و دشمنان دین، چشمک می زنید.
شما مردمان، گياهى را مانيد كه در منجلاب و از مدفوع مى رويد، كه قابل خوردن نيست، يا به نقره اى می مانيد كه گور مرده را به آن آراسته اند.
آگاه باشيد كه بد كارى بود آن چه را كه (برای روز رستاخیز) پيش فرستادید؛ آن چه فرستادید موجب غضب و خشم الهى بود و شما در عذاب آخرت، جاويدان خواهيد بود.
ای مردم، ايا گريه می کنید و ناله سر می دهید؟!
آری، به خدا سوگند كه گريه بسيار و خنده كم بايد كنيد زيرا به ننگ و عار روزگار آلوده شديد كه اين پليدی را به هيچ آبى نتوان شست.
آلودگی گناه كشتن فرزند خاتم پیامبران و بزرگ جوانان بهشت را چگونه توان شست؟! كشتن كسى كه پناه شما بود و در هنگام نزول بلا، فرياد رس شما و در مقام حجت با خصم، رهنماى شما و در آموختن سنت رسول الله، صل الله عليه و اله ، بزرگ شما.
آگاه باشيد كه بد گناهى بود كه به جا آورديد، هلاكت و دروى از رحمت الهى بر شما باد و به تحقيق كه به نوميدى گرایید كوشش شما و زيانكار شد دست هاتان.
شما در معامله ای کردید، زیانکار شدید و به غضب خداى عزوجل گرفتار آمدید.
شما به زودی به داغ ذلت و پستی و فرومایگی گرفتار خواهید آمد.
واى بر شما اى اهل كوفه!
آيا مى دانيد كدام جگر رسول خدا صلى الله عليه و آله را پاره پاره نموديد و چه بانوان محترم و عزیز چون گوهر از پرده برون افکندید و كدام خون رسول خدا را ريختيد و كدام حرم او را ضايع ساختيد؟
به تحقيق كه كارى قبيح و داهيه اى ناپسند روا داشتید كه سزاوار سرزنش است؛ شما ظلمى به اندازه و وزن زمين و آسمان ها مرتکب شدید.
آيا در شگفتید که آسمان خون باريده است؟! و البته عذاب روز باز پسين، خوار كننده تر است و در آن روز شما را ياورى نخواهد بود.
پس به واسطه آن كه خدايتان مهلت داد سبك نشويد و از حد خويش خارج نگرديد؛ زيرا خداوند بزرگ، عجله ای برای انتقام و خونخواهی ندارد.
بدانید که قطعا خداوند برای شما در کمینگاه نشسته است( تا داد ما مظلومان را از شما ظالمان بستاند)
راوىتگران این خطابه می گویند که مردم، با شنیدن این سخنان، همگی، دست بر دهان، می گریستند.
سخنان زینب خطاب به ابن زیاد
با ورود کاروان اسرا به شهر، ابن زیاد دستور داد آنان را به کاخ بیاورند و نیز امر کرد که سر بریده حضرت اباعبدالله را در طشتی نزد او حاضر کنند.
مورخان واقعه کربلا می گویند در حالی که حضرت زینب کبری(س) اندوهگین بود و جامه ای کهنه بر تن داشت، در گوشه ای از مجلس نشست و گروهی از کنیزکان اطراف ایشان را گرفتند.
ابن زیاد پرسید این زن کیست؟ کسی جواب نداد، دگر بار پرسید، پاسخی نشنید. سومین بار، یکی از کنیزان گفت این زینب دختر فاطمه(س)، دختر رسول خدا (ص) است. ابن زیاد چون بنشیند رو به سوی او کرد و گفت: حمد و سپاس خدای را که رسوایتان ساخت و شما را کشت و دروغتان را آشکار ساخت!
اما زینب در پاسخ حاکم لعین کوفه چنین فرمود: حمد و ستایش خدای را که ما را به محمد صلی الله علیه و آله، پیامبر خویش، گرامی داشت و از هر پلیدی و آلایشی پاکیزه داشت. همانا رسوا میشود فاسق و دروغ میگوید فاجر و ما به حمد خدا از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.
ابن زیاد، خطاب به دختر بزرگوار علی(ع) گفت: نظرت در باره آن چه خداوند با برادر و اهل بیت تو ( در کربلا) کرد، چیست؟!
زینب پاسخ داد: از خدا، در آن چه اتفاق افتاد، جز نیکی و خیر و زیبایی ندیدم! چه آن که خاندان رسول کسانی اند که خداوند برای تقربشان به خود و رفعت مقامشان نزد خویش،برایشان شهادت را مقدر ساخته است. آنان، بدین سبب، به آن چه خدا برایشان و از آنان خواسته بود اقدام کردند اما زود باشد که خداوند تو و ایشان را در مقام پرسش بیاورد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت کنند؛ آن گاه خواهی دید که غلبه و پیروزی و رستگاری از آن کیست. مادرت به عزایت بنشیند، ای پسر مرجانه!
ابن زیاد از شنیدن سخنان آکنده از شهامت و اعتماد به نفس این شیر زن داعدیده و اسیر در خشم شد. گویا قصد آزار یا قتل آن بانوی مکرمه را کرد اما اطرافیان او، مانع شدند.
اما ابن زیاد، برای آزردن روحی حضرت زینب، گفت: خدا با کشته شدن برادر طغیانگر تو و خویشاوندان سرکش تو، دل مرا شفا داد.
جناب زینب با شنیدن این جملات گزنده، گریست و در پاسخ، فرمود: بزرگ ما را کشتی و اصل و فرع ما را قطع کردی و از ریشه برکندی. اگر شفای تو در این بود پس شفا یافتی، من در شگفتم از کسی که شفای او به کشتن ائمه خود حاصل میشود و حال آن که میداند که در آن جهان از وی انتقام خواهند کشید.
سخنان امام سجاد علیه السلام در کوفه
پس از سخنان زینب کبری خطاب به مردم کوفه، امام سجاد علیه السلام برخاست و به مردم اشاره کرد که سکوت کنند. سپس حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر رسول خدا درود فرستاد و فرمود: ای مردم! هر که مرا میشناسد، میداند من کیستم و هر کس مرا نمیشناسد، خود را به او معرفی میکنم.
من علی بن الحسین بن علی بن ابی طالبم. فرزند آن کسی هستم که حرمت او را شکستند، نعمتش را گرفتند، اموالش را به غارت و یغما بردند و اهل بیتش را اسیر کردند. من پسر آن کسی هستم که او را کنار رود فرات، بیآن که کسی را کشته باشد، به قتل رساندند. من فرزند کسی هستم که با زجر کشته شد و همین افتخار برای ما کافی است.
ای مردم! شما را به خدا سوگند؛ آیا به یاد دارید که برای پدر من نامه ها نوشتید و چون به سوی شما آمد، با او حیله و مکر کردید و او را کشتید؟ مردم! هلاکت بر شما باد با این ذخیرهای که برای آخرت خود فرستادید. چه فکر و اندیشه زشت و ناپسندی دارید! شما چگونه روی آن را دارید که به رسول خدا نگاه کنید، هنگامی که به شما بگوید «فرزندان مرا کشتید و هتک حرمت من کردید. شما از امت من نیستید.»
صدای گریه از هر سوی برخاست؛ برخی از کوفیان به یکدیگر، به شماتت می گفتند «هلاک شدید و خودتان نفهمیدید.»
حضرت سجاد فرمود: مشمول رحمت خدا باشد کسی که نصیحت مرا بپذیرد و وصیت مرا در راه خدا و اهل بیتش حفظ کند، چون پیروی از ما پیروی از رسول خداست.»
مردم یک صدا گفتند: ای پسر پیغمبر! ما همه گوش به فرمان تو و مطیع تو و نگاهدار عهد و پیمانت هستیم و هرگز از تو روی نمیگردانیم. هر چه امر کنی، اطاعت میکنیم. با هر که با تو بجنگد میجنگیم، با هر که با تو از در دوستی وارد شود، دوستی میکنیم تا از یزید خونخواهی کنیم و از کسانی که به تو ظلم و ستم کردند، بیزاری جوییم.
امام سجاد(ع) پاسخ داد: هیهات! هیهات! ای فریبکاران دغل باز که جز خدعه و مکر خصلتی در شما نیست! آیا میخواهید آن چه را که با پدران من کردید با من نیز بکنید؟ به خدا قسم محال است، زیرا هنوز جراحاتی که از شهادت پدرم بر دل من وارد آمده، بهبود نیافته است، مصیبت جدم رسول خدا و پدر و برادرانم فراموشم نشده و تلخی آن از کام من بر نخاسته است. از شما میخواهم که نه یاریمان کنید و نه با ما بجنگید!
پس از آن، اشعاری به این مضمون خواند که «اگر حسین کشته شد عجیب نیست، چون پدرش علی بن ابیطالب که از او بهتر و بزرگوارتر بود، نیز کشته شد. پس شما ای اهل کوفه، از مصیبتهایی که به حسین رسید، شادمان نباشید. مصیبت او از همه مصائب بزرگتر بود. آن حسینی که در کنار رود فرات کشته شد؛ جانم فدای او باد! کیفر قاتلین او بیشک، آتش جهنم خواهد بود.»
امام سجاد و بانوی گرامی کربلا، سپس در شام و در حضور یزید و برای مردم نیز سخنانی ایراد کردند که در کنار حضور عزتمندانه و شجاعانه شان، تاثیر به سزایی در رسوا ساختن یزید و در هم ریختن نقشه های شومشان علیه اسلام و خاندان رسول(ص) داشت.
این دو بزرگوار، در حقیقت، کامل کننده ی رسالت سید شهیدان در حراست از کیان دین خدا ایفا نمودند.
و اینک، ما در پاسداشت خون های بر زمین ریخته در کربلا، فرا تر از اندوه و عزا، وظیفه ای جز نکوداشت عملی دین خدا نداریم.
سلام بی پایان بر آنان باد!
واقعا چطور به این تحلیل رسیدی!!!!!!!!