bato-adv
کد خبر: ۲۳۱۷۲۴

وحشت خانوادگی از تهدیدهای خواستگار فراری

پسر جوانی که پس از شنیدن جواب رد از خانواده دختر مورد علاقه‌اش شبانه به خانه آنها حمله و با شمشیر دختر ۱۶ ساله را مجروح کرده است، همچنان به تهدیدهایش ادامه می‌دهد. این در حالی است که با گذشت چند ماه از حادثه، هنوز ردی از او به‌دست نیامده است.
تاریخ انتشار: ۱۰:۵۵ - ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۴
پسر جوانی که پس از شنیدن جواب رد از خانواده دختر مورد علاقه‌اش شبانه به خانه آنها حمله و با شمشیر دختر ۱۶ ساله را مجروح کرده است، همچنان به تهدیدهایش ادامه می‌دهد. این در حالی است که با گذشت چند ماه از حادثه، هنوز ردی از او به‌دست نیامده است.
 
به گزارش همشهری، اين حادثه حوالي نيمه شب 26مرداد سال گذشته رخ داد. پسر جوان از وقتي هليا 16ساله را ديده بود، يك دل نه صد دل عاشقش شده و تصميم گرفته بود با او ازدواج كند اما خبر نداشت كه هليا و خانواده‌اش راضي به اين ازدواج نيستند. براي همين وقتي جواب رد شنيد، نقشه هولناكي طرح كرد كه دختر نوجوان را تا يك قدمي مرگ برد.
 
سعيد، پدر هليا درباره حادثه مي‌گويد: خانه ما در جاده مخصوص كرج است. روبه‌روي شهرك سينمايي. سال گذشته بود كه متوجه شدم جواني كه به‌طور موقت در شهرك سينمايي مشغول به‌كار بود، خواستگار دخترم شده است. ظاهرا او دخترم را هنگام رفت‌وآمد به مدرسه ديده و عاشقش شده بود. بعد هم تصميم گرفته بود همراه پدر و مادرش براي خواستگاري بيايد.
 
مرد ميانسال ادامه مي‌دهد: شبي كه آنها براي خواستگاري آمده بودند، براي انجام كاري راهي مشهد بودم. همسرم با من تماس گرفت و گفت كه پسر جوان همراه خانواده‌اش به خانه‌مان آمده‌اند تا هليا را خواستگاري كنند. چيز زيادي درباره او نشنيده‌ بودم. چون آنها را نمي‌شناختم و از طرفي هليا سن و سال كمي داشت، مخالفت كردم و گفتم كه حاضر نيستم با اين خانواده وصلت كنم. آنها يك‌بار ديگر هم آمدند اما جواب من و حتي هليا منفي بود و ما نمي‌خواستيم دخترمان با مردي غريبه ازدواج كند. پس از جواب منفي ما بود كه تهديدهاي پسر جوان شروع شد و در نهايت دست به اقدامي وحشتناك زد.
 
هليا كه حالا دختري 17ساله است و اين روزها به‌خاطر وحشت از تهديدهاي خواستگار فراري‌اش جرأت خارج شدن از خانه را ندارد، درباره شب حادثه مي‌گويد: از وقتي به ابوالفضل جواب رد دادم، تهديدهاي او شروع شد. در راه مدرسه تعقيبم مي‌‌كرد و مي‌گفت كه اجازه نمي‌دهد با كسي ديگر ازدواج كنم.
 
من اما تهديدهايش را جدي نگرفتم تا اينكه حدود ساعت 11شب 26مرداد وقتي در خانه خوابيده بودم، با شنيدن صداي شكستن شيشه در ورودي از خواب پريدم. آن شب فقط من و مادرم كه در آن زمان باردار بود در خانه بوديم. ابوالفضل با شكستن شيشه در ورودي، توانسته بود در را باز كند و وارد خانه شود. مادرم جيغ مي‌‌كشيد و كمك مي‌خواست. ابوالفضل در چشم بر هم زدني خودش را به اتاق من رساند. شوكه شده بودم و نمي‌توانستم حركت كنم. ناگهان يك شمشير از زير پيراهنش بيرون كشيد و درحالي‌كه مي‌گفت نبايد جز او با كسي ديگر ازدواج كنم، تيغه آن را روي گلويم گذاشت و پس از آن ديگر چيزي نفهميدم.
 
فقط متوجه شدم كه پتويم غرق در خون شده است. وقتي ابوالفضل فرار كرد، از حال رفتم و زماني كه به‌هوش آمدم در بيمارستان بودم. خوشبختانه زخمي كه روي گلو و دست‌هايم به‌وجود آمده بود، عميق نبود و من از خطر مرگ نجات پيدا كردم و پس از آن ماجرا را به پليس خبر داديم و مأموران كلانتري 154تهران به آنجا آمدند اما ابوالفضل فرار كرده بود.
 
پدر هليا ماجرا را اينطور ادامه مي‌دهد: دخترم مدتي در بيمارستان بستري بود و بعد مرخص شد. با اينكه ما شكايت كرديم و قاضي هم دستور احضار متهم را صادر كرد، اما پسر جوان فراري شده بود و ما هم هيچ نشاني‌اي از او نداشتيم. حالا چند‌ماه از اين ماجرا مي‌گذرد و ابوالفضل هنوز دستگير نشده است.
 
چند‌ماه پيش بود كه او پيغامي براي دخترم فرستاد كه در آن نوشته بود قصد دارد كار ناتمامش را تمام كند. از ترس اينكه بلايي سر دخترم بيايد، اجازه ندادم ديگر به دبيرستان برود و او حالا ماه‌هاست كه در خانه است. حتي روي در خانه نرده محافظ گذاشته‌ام تا ابوالفضل نتواند دوباره وارد خانه‌مان شود. هليا پس از حادثه، جرأت نمي‌كند از خانه خارج شود.
 
او داخل خانه زنداني شده و هر كاري كه بيرون داشته باشد ما برايش انجام مي‌دهيم. حالا چند ماهي است كه از خانه بيرون نيامده و شب‌ها كابوس مي‌بيند. دخترم به درس و مدرسه علاقه داشت، اما وحشت از خواستگار فراري باعث شده كه از درسش هم بيفتد. روز گذشته وقتي براي پيگيري پرونده به كلانتري رفتم، گفتند كه قانون كارش را انجام مي‌دهد و حالا تنها درخواست ما رسيدگي سريع‌تر به پرونده و دستگيري خواستگار فراري است.
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv