سنگینی طناب دار را حس میکند.عرق سردی روی پیشانیش نشسته و نفسهایش به شماره افتاده است. صدای مردی را میشنود که میگوید اینجا پایان راه است و حالا باید تقاص گناهی را که انجام دادهای پس بدهی. در همین زمان است که چهارپایه از زیرپایش کشیده میشود. این صحنه کابوسی است که مرد جوان ٩سال تمام آن را در خواب میبیند و میداند اگر خیرین کمک نکنند، این کابوس شوم به واقعیت تبدیل خواهد شد.