سیما افشاری قربانی اسید پاشی در شهر دهدشت برای انجام عمل پیوند قرنیه و جراحی پلاستیک و پوست به بیمارستانهای فارابی و مطهری تهران منتقل شده است.
به گزارش آنا، عصر یکشنبه 30 شهریور که خبر اسیدپاشی به «سیما» دختر دهدشتی در استان کهگیلویه و بویراحمد منتشر شد، دوباره خاطرات روزهای درد و رنج آمنه بهرامی در ذهن تداعی میشد. این بار سیما قربانی سوء ظن یک زن بود. او حالا در بیمارستانی در تهران بستری است اما نگران آبرویی است که فکر میکند در دهدشت از او برده اند.
طبقه اول اورژانس بیمارستان فارابی، انتهای بخش اورژانس زنان، اتاق شماره 13 «سیما افشاری» 25 ساله بر روی تخت شماره 25 در انتظار است. صورت و دستهایش سوخته و چشم های سیاه و زیبایش که حالا به آتش اسید چروکیده و سوختهاند اشک آلود می شود.
او از روز حادثه گفت، از لحظهای که خواب بود و با پیامهای «پریسیما» (زن اسیدپاش ) بیدار شد که در پیامهایش خطاب به سیما نوشته بود «به خاطر تو تا شهر دهدشت آمده ام... چقدر تو بی معرفت هستی... می خواهم تو را ببینم و...» تصمیم جدی گرفت تا به دیدارش برود و ..
سیما می گوید: عباس (همسر زن اسیدپاش) دوست برادرم بود که روابط خانوادگی محدودی با ما داشت و چون برادرم راننده آژانس او بود، هر از گاهی به منزل ما رفت و آمد میکردند. بخاطر همین رفت و آمدها، همسرش تصور میکرد، عباس مرا برای ازدواج انتخاب کرده و دوست دارد. طوری که حدود یکی دو ماه با من تماس تلفنی داشت و هر بار از من میپرسید میخواهی با شوهرم ازدواج کنی؟ من هر بار تاکید میکردم و میگفتم «من هیچ ارتباطی با شوهرت ندارم و راجع به من فکرهای اشتباه و قضاوت بیجا نکن و به خانه شوهرت برگرد و به زندگیت ادامه بده، چون از مدتی قبل با همسرش قطع رابطه کرده بود و در منزل پدرش زندگی میکرد.»
بغض گلوی سیما را می گیرد ولی میگوید: «پریسیما» هرروز با من تماس میگرفت و به من فحش و ناسزا میداد. به مادرم توهین میکرد و حتی تهدیدم میکرد که می زنمت و میکشمت اما من هربار تلفن را قطع میکردم و بارها تلفن را به مادر و برادرم میدادم تا آنها با وی صحبت کنند اما حرف نمیزد تا اینکه روز حادثه لحن صحبتهایش با من تغییر کرد و با محبت و مهربانی با من حرف میزد. میگفت «عزیزم من دوستت دارم، میخوام ببنیمت، تو خیلی خوبی، تو خیلی مهربونی...» می گفت «دیگر شوهرش را دوست ندارد و می خواهد با فرد دیگری ازدواج کند، می گفت به خاطر من از همسرش جدا نشده است.»
اشک سیما جاری میشود در چشمهایی که حالا دیگر سویی ندارد. از او می خواهیم برای بدتر نشدن وضع چشمهایش دیگر ماجرای آن روز را ادامه ندهد اما او می گوید: « من گناهی نکرده ام ولی آبرویم را از دست دادم، زیباییام رفته و سرنوشت و آینده ای ندارم» انگار می خواست بدون اینکه لحظه ای از آن روز ناگفته بماند همه ماجرا را برایمان بازگو کند.
سیما با اشک جاری روی گونههای سوختهاش ادامه داد: روز حادثه با خودم قرآن به همراه برده بودم و برایش قرآن خواندم. به همان قرآن هم قسم خوردم که رابطه و احساسی نسبت به همسرش ندارم و دارد اشتباه میکند. حدود یک ساعت با ملایمت و خوبی با هم گفتو گو کردیم. روز حادثه به همراه خاله اش در پارکی در نزدیکی میدان اصلی شهر (میدان امام حسین) با هم دیدار کردیم. پریسیما میگفت «می خواهم با شوهرم تماس بگیرم تا به همراه خواهر شوهرهام در اینجا حاضر شوند و به من ثابت کنند که با تو رابطه ای نداشته است.» خیلی با پری سیما حرف زدم تا به زندگی با همسرش ادامه بدهد. او گفت «بعد از اینکه شوهرم آمد و مطمئن شدم خبری نیست با وی خواهم رفت. حتی گفت، شب به خانه شما میآییم که همه سوء تفاهم ها بر طرف شود.» من هم به او گفتم « امشب ما مهمان داریم اما فردا ظهر ناهار درست میکنم با شوهرت به منزل ما بیایید.»
سیما تکرار میکند «من ازش خواستم به شوهرش بدبین نباشد و به زندگیش برگردد اما در همین لحظه خاله اش چند بار تذکر داد که پری سیما زودتر کارت را انجام بده، بریم. وقتی پرسیدم منظورت چیه از اینکه هربار تکرار میکنی کارش را انجام دهد؟ گفت: میخواهم زودتر حرفهایتان را تمام کنید تا برویم و درحالی که پری سیما با من حرف میزد، خاله اش بی تاب و بی قرار بود.
سیما ادامه می دهد: وقتی عباس شوهر «پریسیما» به همراه 3 خواهرش بعد از یک ساعت آمدند، در فاصلهای دورتر از ما روی نیمکت نشستند. در همین حین زمانی که پری سیما با دو خواهر شوهر داشت روبوسی و احوالپرسی میکرد، یکی از خواهرشوهرها و خالهها مقابل دید مرا گرفتند و یک آن دیدم ماده ای به صورتم پاشیده شد که تمام صورتم سوخت و چشمانم را آتش زد. وقتی با دست صورتم را گرفتم و چرخیدم دوباره اسید را به پشتم پاشید، به طوری که تمام کمرم هم سوخت!
سیما می گوید: حدود 7 الی 8 دقیقه فریاد می زدم و از عباس و پری سیما کمک می خواستم اما چون سوختگی بود هیچ کس نزدیکم نمی شد کسی حتی دست به من نمی زد تمام لباس هایم ذوب شده بود چشمانم پوست بدنم همه اعضا و جوارحم می سوخت تا اینکه عباس مرا در چادری پیچید و به بیمارستان رساند که در همان جا پلیس از او پرسید چه کسی اسید پاشیده و او همسرش را معرفی کرد! پلیس عباس را هم بازداشت کرد و همان شب مرا به بیمارستان طالقانی اهواز منتقل کردند.
برادر بزرگترش داوود می گوید: سیما یک هفته در بیمارستان طالقانی اهواز بستری بود که هیچ نوع رسیدگی به خواهرم نکردند. با این که میگفتند بیمارستان سوانح و سوختگی اهواز مجهز به امکانات پیشرفته است اما به خاطر نبود امکانات و عدم رسیدگی پزشک و پرستار مجبور شدم با مسئولیت خود خواهرم به تهران منتقل کنم.
داوود که از عدم رسیدگی پرنسل و دریافت هزینه سنگین بیمارستان طالقانی اهواز ناراحت و عصبانی بود تاکید میکند: چشم چپ سیما در ابتدای ورود به بیمارستان اندکی بینایی داشت اما آنقدر تعلل کردند که ممکن است آسیب دیده باشد. بیمارستان اهواز اجازه ترخیص بیمار را نمیداد و بخاطر همین هم هزینه 4میلیون و 680هزار تومان از ما برای بستری دریافت کردند و حتی با اینکه بیمه تامین اجتماعی هم داشتیم اما در هنگام پرداخت وجه آن را قبول نکردند که مجبور شدم از دوست و آشنا پولی برای ترخیص قرض بگیرم. انگار نمیخواستند سیما را از بیمارستان خارج کنیم و هربار سنگی جلوی پای ما می انداختند.
سیما با ناراحتی صحبتهای برادرش را قطع میکند می گوید: ما وضع مالی مناسبی نداریم. مادرم سرطان معده و مری دارد. حتی هزینه های درمان سرطان مادرم را به زور تهیه میکنیم. برادر سیما از رسیدگی و مراقبت کادر درمانی بیمارستان فارابی تهران بسیار ابراز رضایت می کند. می گوید: حتی اگر خواهرم در این بیمارستان دو چشم خود را هم از دست دهد، بازهم از این بیمارستان و پرسنلش راضی و سپاسگزارم.
داود میگوید: در این بیمارستان خیلی به خواهرم رسیدگی میکنند به طوری که حتی برای تشکیل پرونده هم خود پرسنل اقدام کردند و اجازه ندادند ما به هیچ چیزی دست بزنیم. در حالی که در اهواز هر روز خواهرم را پیش متخصص چشم میبردم و با ریختن یک قطره میگفت ببرید فردا بیمار را بیاورید.
سیما گفته های برادرش را تایید میکند: «از وقتی به تهران آمدم حالم بهتر است. تاحدی که الان میتوانم هاله و سایهای از صورت شما(خطاب به خبرنگار) را ببنیم در حالی که آنجا اینطور نبود.
سیما گفت: تنها منبع درآمد خانواده ما کار برادرم در آژانس است و حالا هم از مردم برای درمان من پول قرض گرفته است. نمیدانم چطور باید از پس این هزینه های سنگین بستری و درمان برآییم!
از داوود می پرسیم چطور می خواهید هزینه های درمان سیما را تهیه کنید، پاسخ می دهد:مجبورم کلیه ام را بفروشم. یک پیکان هم که ابزار کار و تامین معاش خانواده است و یک خانه کلنگی در دهدشت داریم، میفروشیم تا خواهرم درمان شود.
برادر سیما گفت: من به سختی ذره ذره آبرو برای خود و خانواده ام جمع کردم، در حالی که اینها با این اتفاق تمام آبروی ما را تخریب کردند و حتی نیروهای انتظامی با اینکه از خواهر من بازجویی به عمل نیاورده بود در گفتگو با برخی رسانه ها اعلام کرده بود که خواهر من باهمسر آن خانم رابطه داشته و او هم به قصد انتقام این کار را انجام داده است. در حالی که حتی اگر چنین گفته های نادرست هم صحت داشت بازهم حق خواهر من مجازات شخصی آنان نبود. این مملکت قانون و مقررات برای مجازات دارد و نباید مردم خود پس از قضاوت حکم را اجرا کنند.
ناهید خواهر سیما،اینبار می گوید: رسانه ها و مردم شهر با آبروی ما بازی میکنند و ما از مقامات قضایی می خواهیم به این پرونده رسیدگی کنند تا در آینده زنان و دختران شهر ما امنیت اجتماعی داشته باشند. چون اگر قانون به این ماجرا رسیدگی نکند این رفتار در بین برخی زنان نیز نهادینه میشود و آنان نیز یاد می گیرند، چون دریافته اند که با اسید پاشی مبارزه و مقابله نمی شود.
خواهر سیما، خواستار اجرای اشد مجازات برای زن مجرم می شود و میگوید؛ چرا دادسرا آنقدر زود و با قید وثیقه خاله مجرم را آزاد کرده است وقتی در گذشته نیز سابقه اسید پاشی در این خانواده وجود داشته است و اگر با این رفتار اشتباه برخورد قانونی صورت نگیرد در بین سایر زنان کشور نیز رواج خواهد یافت.
حرفهای همه که تمام شد، سیما گریه هایش شدت بیشتری می گیرد. خطاب به ما می گوید: زیبایی چهره و چشمهایم، سرنوشت و آینده و جوانی ام را از من گرفتند و من بی گناه قربانی یک سوءظن اشتباه و قضاوت نادرست شدم. خود زن به من گفت که همسرش را دیگر دوست ندارد خودم دیدم که از وقتی آمد با مرد دیگری تماس تلفنی داشت حتی بعد از اسیدپاشی با یک موتوری در انتظارش بود و از صحنه دورش کرد. در حال خداحافظی از خانواده سیما بودم که صدایم کرد و دستم را گرفت و گفت مردم شهر با ابروی من بازی می کنند حالا با چه رویی به آن شهر برگردم. بخاطر همین باید بلایی که برسر من آورده بر سرش بیاورم و همانطور که زجر و عذابم داد باید برای خودش نیز تکرار شود حتی باید خون هایی که تا این لحظه از بدن من خارج شده و دردهایی که در تن و بدنم حس کردم او هم لمس کند.
محمدسلیمانی پزشک معالج سیما می گوید: بیمار در اثر اسیدپاشی دچار سوختگی شدید به ویژه در ناحیه چشمها شده است که البته چشم راست وضعیت نسبتا بهتری نسبت به چشم چپ دارد و ممکن است در آینده دید چشم راست بهبود یابد.
او سخن پزشکان و روساء بیمارستان طالقانی اهواز مبنی بر تخلیه کامل چشم چپ سیما در لحظات اول را رد میکند و می گوید: چشم چپ بیمار دچار سوختگی شدیدی در ناحیه قرنیه و آب مروارید شده است اما هنوز تخلیه نشده بود و فقط عروق خونرسان به چشم بسیار آسیب دیده است به طوری که خون به چشم نمیرسیده و باتوجه به اینکه چشم و مغز جزو اعضایی از بدن هستند که به سختی خود را ترمیم میکنند روز دوشنبه اولین عمل بر روی چشم سیما انجام شد.
متخصص چشم سیما، به او نسبت به بهبود سلامتی امیدواری میدهد و گفت: خوشبختانه طبق انتظارات پزشکان نتیجه عمل چشم سیما مثبت و مطلوب ارزیابی شده است اما باید منتظر ماند تا ببینیم شانس برگرداندن بافتهای آسیب دیده چشم تا چه حد امکان پذیر است.
دکتر سلیمانی برای خانواده سیما به طور شفاف روند عمل را توضیح میدهد و تاکید میکند: سعی کردیم بافتهای پرعروق چشم را از قسمت پشت به جلو و در نواحی بسیار آسیب دیده که کمبود خون رسانی دارد، منتقل کنیم بر همین اساس یک لایه از پیوند پرده جنینی را بر روی چشم چپ سیما قرار دادیم و چشم راست نیز با استفاده از دارو تحت کنترل و درمان است.
ولی این را هم در نظر بگیرید که چرا یک نامحرم به گفته خود این خانوم به خانه شان تردد داشته
شاید اگر فرهنگ ایرانی اسلامی رعایت میشد این اتفاق براش نمی افتاد