bato-adv
کد خبر: ۱۴۲۵۵۰

اگر مجبور شدید به این شعبه سری بزنید، عمه خود را همراه ببرید

تاریخ انتشار: ۰۲:۳۹ - ۰۸ اسفند ۱۳۹۱
مطلب زیر را یکی از خوانندگان برای فرارو ارسال کرده است


واردشعبه شدم پرنده پرنمی زد فضابه اندازه ای بزرگ بود(شاید 3برابر شعبه های شلوغی مثل 22و13) که عمه کتی ام برای رسیدن به انتهای سالن به نفس نفس افتاد گفتم شما همینجابشین من الان میام ولی خوشحال شدیم که کارمون امروز انجام می شه.

 به واحد فنی ، واستراحت پزشکی رفتم ، یکی ازخانومها بادمپایی درحالی که شلنگ تخته مینداخت شیرینی رولت رومیز رئیسش روبرداشت وخنده کنان به پشت میزش رفت ، باخودم فکرکردم حضورمن وصله ناجوریه که جمع خودمانی اشان رابهم زد ،ولی چه عجب نمردیم وکارمند تامین اجتماعی شاد هم دیدیم ، تواین فکر بودم که صدای زشتی از همون خانوم بلند شد ، چته ؟ تو چرا اونجا وایسادی؟ رفتم سمت همون خانوم ، سلام عرض کردم عذر می خوا....، نگذاشت حرفم تموم بشه، گفت اون مدارکو کامل کن بیا.

بسمت نوشته های پشت شیشه رفتم،همه جور نوشته بود، اگهی ترحیم دیروز و تبریک سفرمکه و..، هیچ کدوم مربوط به قبل از زایمان همسرم نبود، گفتم ببخشید، سری تکون داد و دستش دراز کرد و آه ممتدی کشید، من مدارک رو بهش دادم گفت شناسنامه بچه؟ مگه نگفتم مدارک روکامل کن، گفتم ببخشید همسر من هنوز زایمان نکرده، دوباره (اهی) کشید و با دست به رئیسش اشاره کرد که برم اونجا.

طرزنشستن رئیس منو یاد جزایر قناری و فیلم سرقت از بانک انداخت، گفتم سلام اقای رئیس، سری تکون داد و همزمان شروع به صحبت با خانوم دیگه کرد، شروع کردم بگم که مشکل من اینه و..، اصلا نگاه من نمی کرد تو لابلای حرفام یه اتاق 2 ازش شنیدم فکرکردم بهتره حرفم رو تموم کنم تا جوابم رد بده بعد برم اتاق 2، با یه بی احترامی بمن گفت، گوش نمی دی ها، گفتم من یه سوال کردم منتظر جواب شدم، گفت چرا گوش نمی دی مرتیکه، گفتم پروندت...، حیرت کردم حقیقت این بود که منو سنگ قلاب کرده بود، اصلا گوش نداده بود چی میگم، جوابی که داد هیچ ربطی به من نداشت.

سوالم رو نوشتم2 خط شد، بردم مشاوره، گفتند فقط از واحد خودش بپرسید (واحد7) ،یعنی اقای گو....، گفتم الان اونجا بودم ...، نوشته رو بردم نونوایی نونوا بمن نون داد، بردمش قصابی ،قصاب بمن .....، خلاصه رئیس شعبه، رئیس رو که دیدم حس خوبی بمن داد صورتی مومن داشت، فکرکردم بخاطرخدا هم که شده پیگیری می کنه، اما ، نگاهم نکرد وسط 2 دقیقه حرفام تلفن به زنش کرد، من واقعا بریدم ، کاغذ 2سطری که، منه ناسلامتی نیمچه تحصیل کرده (فوق لیسانس عمران ازدانشگاه تهران ) را وادار کرده بود بنویسم که فقط جواب اره یا نه اونها رو بشنوم، بی هیچ حرفی جلوش گذاشتم، نگاهی کرد و گفت اینو از کارشناس ما می پرسیدی خوب، من حیرت کردم، گفتم من میگم جواب نمی دن، گفت البته ما وظیفه نداریم ایین نامه رابرای شما توضیح بدیم، من حیرت کردم، کی ازشما توضیح خواست؟ جوابم یک کلمه است.

گفت ببین مملکت همینه من دیروز تصادف کردم و....، رئیس جمهورش هم بیاد همینه، تو هم هر جا دوست داری شکایت کن، گفتم یعنی شما کارمندتون رو صدانمی زنید بیاد ،گفت زیادی حرف می زنی، نه، برو هر کاری میخوای کن ، دستامو بالا بردم گفتم خدایا، این لحظه تو شاهدی برمن چه گذشت، به شخصیتم توهین شد ،حق منو بگیر، تو شاهدی پس چه جای غصه، خدایا به تلافی بندت راضی نمی شم، اما بهشون فهمی بده که بفهمن مردم ولی نعمت اند یعنی چه.

رئیس گفت ما از خدا هم نمی ترسیم، به حرف گربه سیاهه بارون نمی یاد بفرمایید بیرون ...،

عمه کتی هنوز نشسته بود، داشت بایه پیرمرده اختلاط می کرد منه که دید گفت ببین تو رو خدا دیروز این باجه (درخواست جمع اوری سابقه) یه کاغذ داده به این آقا، پیرمرده ادامه داد پسرم یک هفته است دارم میام، همیشه خلوته، ولی کسی کاری انجام نمی ده.

اینقدرتن صدا و لحن اش برام دلنشین بود که همه ماجرای خودم  رو فراموش کردم، ادامه داد باجه جمع اوری سوابق گفت برو اتاق2 امضا رو بگیر و بیا ، شاید  3دقیقه طول نکشید وقتی برگشتم، نبود، گفتن متصدی رفته نهار و نماز ، نیم ساعتی نشستم، دستشوی ام گرفته بود، بسختی رفتم و برگشتم ، خبری نبود رفتم پیش رئیس، گفت منتظرباشید میان بفرمایید، گفتم چشم، ولی من یه مقدارحالم خوب نیست میبینید که، پیرمرد لبخندی زد، من تازه متوجه عصا وشرایط لرزش دستش شدم، ادامه داد 1.5 ساعت طول کشید تا مسئول مربوطه آمد، کارمن رو ظرف 1دقیقه انجام شد.

من پیرمرد و بوسیدم و دست عمه کتی رو گرفتم و خداحافظی کردم، عمه کتی گفت چیه مادر رگ غیرت گل کرد یا فکر کردی هوایی می شم، گفتم قربونت برم باید برگردم سرکار، ولی چه خوب شد شما همرام بودی، غم هام رو شستی، حداقل فهمیدم سیستم اینجا اشکال داره، نه من و اون پیرمرد.

 امیدوارم جناب مسئول سایت اجازه ماندن این متن رو در سایت بدن، شاید دست ما بر خلاف نظر برخی دیگران، که میگن به جایی بند نیست، به مطمئن ترین جا، بدست خدا، بدست هم، بند باشه و خواندن این مطالب تلنگری باشه به رعایت بهتر حقوق مردم توسط برخی مسئولین، بااردات به مسئولین شریف و پاک انقلابی و مردم عزیز
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
پرطرفدارترین عناوین