صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۹۹۷۹۷
تاریخ انتشار: ۱۳:۲۷ - ۰۲ دی ۱۳۹۵
فرارو-  صادق زیباکلام؛ چند وقتی می‌شود که ارکستر مجلسی بزرگ و نیرومند تبلیغاتی  اصولگرایان سمفونی «شکست برجام» یا درست‌تر گفته باشیم نقض آن توسط آمریکایی‌ها را به اجرا درآورده. صداوسیما رهبری ارکستر را بر عهده دارد و مخالفین برجام هر چه دارند را به میدان آورده‌اند. ازجمله از محبوبیت چهره‌های کمدین هم دریغ نمی‌کنند. چهره‌هایی که شهامت سیاسی‌شان حتی در حدی نیست که جرئت کنند به پاسبان سر کوچه‌شان دیر سلام کنند، یا وقتی به چهره یک مقام اصولگرا یا صاحب‌منصب حکومتی نگاه می‌کنند تعظیم و سر فرودآوردن فراموششان نمی‌شود، به خودشان اجازه می‌دهند گستاخ‌ترین جسارت‌ها را نسبت به وزیر خارجه‌مان آقای دکتر محمدجواد ظریف معمار ایرانی برجام نثار کنند.

چون می‌دانند باد قدرت از کدام سمت وزیدن گرفته والان زمان مجیزگویی و چسباندن نان تملق به تنور اصحاب قدرت در مسئله برجام است؛ اما بسیاری از مردم به نظر می‌رسد آن‌قدر از زمان تصویب برجام در معرض حملات یک‌سویه و در بسیاری از موارد بی‌پایه و اساس مخالفین برجام قرارگرفته‌اند که دیگر عادت کرده‌اند به‌جز مخالفت و مخالفت و بازهم مخالفت از جانب تندروها سخن دیگری در مورد برجام از آن‌ها نشنوند. تا بود که با خود مذاکرات مخالفت می‌کردند و بعد از برجام هم یکسره آن‌ها به باد حمله و انتقاد گرفته‌اند.

بهانه حملات این دور هم همان داستان همیشگی است: آمریکایی‌ها به تعهداتشان در برجام عمل‌نکرده‌اند. همیشه هم اخباری که مخالفین برجام در ایران به آن‌ها استناد می‌کنند همانند سایر اخبار مربوط به آمریکا مجعول، تحریف‌شده، یک‌سویه، نصفه‌نیمه و عنداللزوم دروغ می‌باشند. این بار هم تکرار همان سناریوی همیشگی است.

یک مطلبی را تحریف‌شده و ناقص در ارتباط با آمریکا مطرح کردند مبنی بر اینکه آمریکایی‌ها تحریم‌های جدیدی را علیه ایران تصویب کرده‌اند و بعد هم نتیجه‌گیری مطلوب خودشان: اوباما گفته بوده که اگر تحریم‌های جدیدی علیه ایران به تصویب رسد آن‌ها وتو خواهد کرد و دروغ گفته بوده و این تحریم‌ها را وتو نکرده. اگر کسی خواسته باشد که به این سناریوی جدیدی که تندروها به راه انداخته‌اند پاسخ دهد، باید اساس داستان را از پایه در ابتدا تصحیح نماید. مجبور است بگوید که اولاً «خسن» نبوده و «حسن» بوده؛ ثانیاً «خسین» نبوده و حسین است و... الی آخر.

منتهی همان‌طور که گفتیم مشکل فقط بر سر برجام نیست. هر موضوع دیگری هم که در رابطه با آمریکا باشد و شما بر روی آن دست بگذارید متوجه می‌شوید که مستقل از آنکه حقیقت چه بوده، تندروها همچون داستان برجام آن‌ها به‌گونه‌ای تحریف‌شده، ناقص و یک‌سویه درآورده‌اند که صرفاً در خدمت اغراض و اهداف آمریکاستیزانه‌شان قرار گیرد. به همین خاطر است که به نظر می‌رسد که مردم دیگر از داستان برجام و مخالفت‌های سیاسی و مغرضانه تندروها با آن به ستوه آمده باشند.

 فی‌الواقع می‌توان گفت که در طی این سه سال و خرده‌ای که روند مذاکرات هسته‌ای شروع شده، آن‌قدر تندروها با آن به مخالفت ایدئولوژیک برخاستند و در راستای آمریکاستیزی مانور داده‌اند که مردم دیگر از اصل‌وفرع برجام خسته شده‌اند. فرقی هم نمی‌کند چه خبر مثبت و چه اخبار یک‌سویه و تحریف‌شده تندروها.

 همین یکی دو هفته پیش بود که خبر مسرت‌بخش موافقت آمریکایی‌ها با فروش هواپیماهای بوئینگ اعلام شد. شاید اگر در یک شرایط و وضعیت دیگری خبر فروش بیش از ۸۰ فروند هواپیمای بوئینگ ایرباس از جانب آمریکا به ایران بیرون می‌آمد و معلوم می‌شد یکی از بزرگ‌ترین معاملات تاریخ صنعت هوایی رقم خورده، مردم ایران هیجان و احساسات بیشتری نشان می‌دادند؛ اما همچون آفتاب تنبل زمستانی اواخر آذرماه که هیچ رنگ و حرارتی ندارد، آن خبر هم هیچ گرما و هیجانی در محافل ایرانیان به وجود نیاورد.

مطبوعات طرفدار دولت سعی کردند آن را بزرگ کنند و در مقابل «جریان آمریکاستیز» مخالف برجام سعی کرد با سکوت از کنار آن عبور نماید. صداوسیما هم با همان سکوت از کنار آن گذشت. گویا خبر اساساً به کشور دیگری مربوط می‌شد و موضوع چندان به ایران ارتباطی پیدا نمی‌کرد. صدالبته که اگر عکس آن اتفاق افتاده بود، یعنی آمریکایی‌ها به طریقی جلوی فروش ایرباس را گرفته بودند، جریان آمریکاستیز به همراه صداوسیما در بوق و کرنا می‌دمیدند که «ایهاالناس دروغ‌گو بودن آمریکایی‌ها» و «خدعه و نیرنگ بودن و دروغ بودن برجام را ببینید».

از دو جریان دولتی مخالف و موافق برجام که بگذریم، مردم عادی هم هیچ شور و اشتیاقی نشان ندادند؛ اما چرا مردم عادی خیلی هیجان در خصوص این خبر که می‌تواند تأثیرات بسیار مهمی در روابط میان ایران و آمریکا داشته باشد، نشان ندادند؟

راستی را آن است که مردم ایران مدت‌هاست که اشتیاقشان را در قبال برجام و در قبال فعالیت‌های هسته‌ای کشور ازدست‌داده‌اند. عن‌قریب وارد چهاردهمین سالی خواهیم شد که شبح نه‌چندان میمون و مبارک مناقشه هسته‌ای بر سر مردم ایران به پرواز درآمده. سیزده سال است که بحران پرونده هسته‌ای بخشی از زندگی مردم ایران شده است. یک بحرانی ممکن است یک سال، دو سال یا ۴سال کشوری و مردمی را گرفتار نماید؛ اما مردم آن کشور امیدوارند که بالاخره نوری در انتهای تونل هست و کشورشان سرانجام از آن بحران بیرون خواهد بود. در جریان جنگ با عراق بالاخره مردم امیدوار بودند که روزی آن جنگ تمام می‌شد. یا سایر بحران‌ها و مشکلات دیگر؛ اما هسته‌ای و درست‌تر گفته باشیم بحران یا مناقشه هسته‌ای سیزده سال است که کشور را گرفتار خود کرده؛ و بدبختانه هیچ نوری هم در انتهای تونل نسبت به تمام شدن آن به چشم نمی‌خورد.

 بعد از بروی کار آمدن آقای روحانی و شروع دور جدید مذاکرات با آمریکایی‌ها، چقدر امیدوار بودیم که بعد از ۸سال رویارویی با غرب بر سر مناقشه هسته‌ای‌مان در دوران آقای احمدی‌نژاد، آن تحریم‌ها و مصیبت‌هایی که کشور را در سال‌های آخر زمامداری اصولگرایان در خود فروبرده بود، روزنه امیدی به نظر می‌رسید در انتهای تونل بحران هسته‌ای نمایان شده. چقدر به مذاکرات میان ظریف و جان کری دل‌خوش کرده بودیم.

هر بار که کار به بن‌بست نزدیک می‌شد و ظریف و کری ساعت‌ها دونفری پشت درهای بسته در ژنو، لوزان یا وین از سر شب تا دل صبح به مذاکره می‌نشستند چقدر دل در دلمان نبود که وقتی درب باز می‌شود آیا چمدان‌هایشان را برداشته‌ و دارند مذاکره را ترک می‌کنند‌، یا گره بازشده و بعدازظهر مذاکرات از سر گرفته خواهد شد. چقدر دیدوبازدیدهای عیدهایمان در نوروز۹۳و۹۴ خلاصه شده بود در این پرسش که «از مذاکرات چه خبر؟» چه شب‌ها که به همراه ویژه‌برنامه‌های زنده بی‌بی‌سی فارسی از مذاکرات هسته‌ای به صبح رساندیم و همراه با جان کری، وندی شرمن، آقای مونیز، محمدجواد ظریف، عباس عراقچی و مجید تخت‌روانچی فردا صبحش به خواب رفتیم.

 و چه شبی بود آن شب که بالاخره در تیرماه ۹۴، جانمان به لب آمد تا محمدجواد ظریف، به همراه خانم موگرینی و جان کری با‌ آن عصای بلند مسخره و پای شلش در برابر دوربین‌های تمامی رسانه‌های مهم و معتبر دنیا ظاهر شدند و اعلام کردند که درست در آخرین ساعات و آخرین لحظات طرفین به توافق تاریخی دست‌یافته‌اند. میلیون‌ها نفر از ایرانیان از خبر توافق تاریخی استقبال کردند. هزاران نفر آن شب به خیابان‌های تهران و شهرهای بزرگ آمدند و به رقص و پای‌کوبی پرداختند. به نظر می‌رسید که دوران تلخی، دوران تنش و مناقشه بر سر هسته‌ای سرانجام بعد از ۱۲ سال به پایان رسیده است.

توافقی صورت گرفته که هم ایران می‌تواند دست‌کم به بخشی از فعالیت‌های هسته‌ای‌اش ادامه دهد، هم غربی‌ها کنترل‌ها و نظارت‌های لازم را در خصوص فعالیت‌های هسته‌ای ما به دست آورده‌اند و لذا دیگر نگرانی از بابت برنامه‌های هسته‌ای ما ندارند؛ اما امروز بعد از گذشت قریب به ۱۶ ماه از آن توافق تاریخی که به‌تدریج به نام «برجام» معروف شد، به نظر می‌رسد که بسیاری از آن شور و هیچان، از آن امید و گشایش جای خود را به هاله‌ای از ناامیدی، افسردگی و سرخوردگی داده‌اند.

به‌نحوی‌که گفتیم خبر فروش بیش از ۸۰ فروند ایرباس آمریکا به ایران نتوانست یخی را بشکند و آبی را در دل مردم ایران گرم نماید. چرا این‌گونه شده؟ چرا بسیاری از مردم آن امید، آن شور و هیجان و آن انتظار بهتر شدن اوضاع بعد از توافق هسته‌ای را ازدست‌داده‌اند؟ چرا به نظر می‌رسد که مردم از داستان هسته‌ای، از داستان توافق هسته‌ای، از داستان برجام و اساساً هر چیز دیگری که مرتبط با هسته‌ای می‌شود، دیگر سرخورده شده‌اند و خیلی برایشان اهمیتی ندارد که چه تصمیمی گرفته شده و کدام سیاست قرار است اعمال شود؟

 شاید سخنی به‌گزاف نرفته باشد اگر گفته شود که حتی اگر به‌جای آنکه گفته شد، «آمریکایی‌ها موافقت به فروش ایرباس‌ها گرفته‌اند»، گفته می‌شد که «مشکلی به وجود آمده و فعلاً تصمیم فروش ایرباس‌ها به تعلیق درآمده»، ازنظر ایجاد واکنش در میان ایرانیان یکسان می‌شد و چندان تفاوتی برایشان نمی‌کرد؟ چرا این‌قدر بسیاری از ما ایرانیان نسبت به برجام و تحولات مرتبط با آن سرخورده و بی‌تفاوت شده‌ایم؟ چرا دیگر برایمان اهمیتی ندارد که فی‌المثل رئیس‌جمهور جدید آمریکا چه موضعی نسبت به برجام اتخاذ کرده یا کنگره یا سنا چه چیزی تصویب کرده‌اند؟ پاسخ بازمی‌گردد به خسته شدن روحی بسیاری از ایرانی‌ها از کل مناقشه هسته‌ای.

سیزده سال پیش بود که ماجرای هسته‌ای شروع شد و بسیاری از ایرانی‌ها روحاً و جسماً دیگر از داستان هسته‌ای و مسائل مرتبط با آن ازجمله برجام بعد از سیزده سال واقعاً خسته شده‌اند. سیزده سال پیش و اتفاقاً در یک چنین روزهایی بود که شایعه‌ای به راه افتاد مبنی بر اینکه ایران سرگرم فعالیت‌های هسته‌ای می‌باشد. سرانجام در سالگرد جشن انقلاب ۲۲ بهمن در سال ۱۳۸۲ آقای خاتمی در سخنرانی‌اش رسماً اعلام نمود که ایران مدت‌هاست که سرگرم فعالیت‌های صلح‌آمیز هسته‌ای می‌باشد.

 هیچ‌گاه هم البته مقامات رسمی ایران توضیحی ندادند که با توجه به اینکه ایران بعد از جنگ و از ابتدای دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی شروع به فعالیت‌های هسته‌ای نموده و با توجه به اینکه فعالیت‌هایش در چارچوب عهد و میثاق‌های بین‌المللی بوده، چرا پس مخفیانه فعالیت می‌کرده و آن را به اطلاع آژانس نرسانیده؟

 بعضاً گفته شد که بنا داشتیم پس از تکمیل نطنز و آب سنگین اراک، آژانس را در جریان قرار دهیم؛ بعضاً گفته شد که تا آن مرحله ما مجبور نبودیم که آژانس را در جریان بگذاریم؛ بعضاً گفته شد که چون می‌دانستیم غربی‌ها بانفوذی که در آژانس دارند کارشکنی خواهند کرد، می‌خواستیم بعد از پایان کار به آژانس اطلاع دهیم وقس‌علی‌هذا.

به‌هرحال پس‌ازآنکه مجاهدین خلق فعالیت‌های هسته‌ای ایران را به آگاهی آمریکایی‌ها رسانیدند، مناقشه هسته‌ای ایران رسماً شکل گرفت. رویکرد اصلاح‌طلبان در دو سال آخر دولت آقای خاتمی در قبال پرونده هسته‌ای‌مان سیاست «کج‌دار و مریز» بود. معتقد بودند که برنامه هسته‌ای کشور را به‌گونه‌ای می‌بایستی به‌پیش ببریم تا تبدیل به یک بحران و یک رویارویی میان ما و غرب نشود. بعضاً یک مقداری عقب‌نشینی کنیم، بعضاً یک مقداری پیشروی بمانیم، داوطلبانه غنی‌سازی را به مدت دو سال تعلیق نمودند وقس‌علی‌هذا.

اما آقای احمدی‌نژاد که در انتخابات ریاست جمهوری تیرماه ۸۴ به پیروزی شگفت‌انگیزی نائل شده بود، هنوز در پاستور مستقر نشده بود که سیاست اصلاح‌طلبان را در خصوص هسته‌ای بنیاداً دگرگون ساخت. او نه‌تنها سیاست «کج‌دار و مریز» را کنار گذارد، بلکه رسماً اعلام داشت که سیاست هسته‌ای قبلی «خیانت» بوده و او بنا دارد تا با تمام وجود و تمام سرعت برنامه‌های هسته‌ای کشور را به‌پیش ببرد.

غربی‌ها هم پرونده هسته‌ای ایران را از شورای حکام در وین به شورای امنیت در نیویورک انتقال دادند و به دنبال آن قطعنامه‌های شورای امنیت علیه ایران یکی پس از دیگری صادر شدند و تحریم‌های همه‌جانبه از اواخر دهه ۱۳۸۰ به جریان افتاد.

 آقای احمدی‌نژاد قطعنامه‌ها را «ورق‌پاره» خواندند و در خصوص تحریم‌ها هم گفتند که «تحریم‌ها باعث تقویت بنیان اقتصادی کشور خواهد شد» و در یک‌کلام هسته‌ای به‌سرعت در دوران حاکمیت همه‌جانبه اصولگرایان تقلیل یافت به یک ابزار و وسیله‌ای در دست تندروها به‌منظور گسترش آمریکاستیزی و دشمنی با غرب.

 در تمام ۸ سالی که اصولگرایان سکان هدایت کشتی سیاست خارجی ایران را در دست داشتند، از هسته‌ای در جهت تداوم ضدیت با غرب و بالأخص آمریکا بهره‌برداری می‌شد. صورت‌مسئله مناقشه هسته‌ای را اصولگرایان هرگز اجازه ندادند آن‌گونه که واقعاً می‌بود در ایران مطرح شود.

مشکل غرب با برنامه هسته‌ای ایران بر سر آن بود که آن‌ها نگران توان بالقوه ایران در جهت ساخت سلاح هسته‌ای بودند. هر کشوری که بتواند اورانیوم را سه درصد غنی‌سازی نماید که موردنیاز سوخت راکتورهای تولید برق می‌باشد، آن کشور هرگاه که اراده کند می‌تواند به فاصله یکی، دو سال اورانیوم را در حد بالای ۹۰ درصد که برای ساخت سلاح هسته‌ای موردنیاز است ایضاً غنی‌سازی نماید؛ بنابراین غربی‌ها نگران توان بالقوه غنی‌سازی ما و هر جنبه دیگری که می‌توانست در جهت ساخت سلاح هسته‌ای قرار بگیرد بودند.

البته این توان در خصوص هر کشور دیگری هم که چرخه غنی‌سازی را کامل می‌کند وجود دارد؛ اما سؤال اصلی آن بود که چرا این نگرانی در خصوص کشورهای دیگر که دانش غنی‌سازی را به دست می‌آورند وجود ندارد و چرا فقط در خصوص جمهوری اسلامی ایران این نگرانی وجود می‌داشت و غربی‌ها خواهان کنترل، محدودسازی و نظارت خیلی دقیق بر برنامه‌های هسته‌ای ما هستند؟

متأسفانه در تمامی دوران ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد که مناقشه هسته‌ای جریان داشت، اصولگرایان پاسخی که به این سؤال می‌دادند، پاسخی انحرافی می‌بود. پاسخ آن‌ها این بود که چون هسته‌ای باعث پیشرفت و ترقی گسترده‌ای در اقتصاد، صنایع و توسعه کشور می‌شود و چون غربی‌ها دشمن ما هستند، پس بنابراین نمی‌خواهند و نمی‌گذارند که ما به دانش هسته‌ای دست پیدا کنیم و یک‌شبه ره صدساله را در علم و فن‌آوری و رشد و توسعه کشور را طی کنیم.

بنابراین برای جلوگیری از پیشرفت و ترقی ایران و برای اینکه نگذارند ما موفق شویم تا از نیروی هسته‌ای بتوانیم در تولید برق استفاده کنیم بعلاوه به سایر فن‌آوری‌های پیشرفته هسته‌ای دست پیدا کنیم، لذا با برنامه‌های هسته‌ای ‌ ما مخالفت می‌ورزند.

درحالی‌که صورت‌مسئله از اساس چیز دیگری می‌بود. اصل مناقشه همان‌گونه که گفتیم نه بر سر دست‌یابی ایران به توان هسته‌ای می‌بود و نه بر سر پیشرفت‌هایی که درنتیجه برخورداری از توان هسته‌ای در کشور به وجود می‌آمد بلکه غربی‌ها نگران توان بالقوه ایران در جهت تولید سلاح هسته‌ای می‌بودند. ما تنها پاسخی که در قبال این نگرانی غربی‌ها ارائه می‌دادیم آن بود که «اسلام با تولید سلاح هسته‌ای مخالف است.»

 اینکه چرا این نگرانی در خصوص هیچ کشور دیگری وجود ندارد اما غربی‌ها نگران تولید سلاح هسته‌ای در ایران هستند بازمی‌گردد به سیاست ایران مبنی بر نابودی کشور اسراییل. غربی‌ها نگران توان بالقوه کشورهای دیگری که همچون ایران فعالیت هسته‌ای داشته و غنی‌سازی انجام می‌دهند، نمی‌باشند.

اگر برنامه‌های هسته‌ای می‌توانستند باعث جهش و پیشرفت‌های اقتصادی در کشورها شوند، کره شمالی، ترکمنستان، پاکستان، قرقیزستان، قزاقستان و برخی کشورهای دیگر که ازنظر پیشرفت‌های هسته‌ای خیلی جلوتر از ایران هم هستند امروزه می‌بایستی در ردیف کشورهای موفق صنعتی می‌بودند؛ اما کافی است این کشورها را با امثال مالزی، ترکیه، هند، برزیل، آرژانتین، کره جنوبی، تایوان، سنگاپور و... مقایسه کنیم تا معلوم شود که نه غنی‌سازی و نه هیچ‌یک از جنبه‌های دیگر هسته‌ای فی‌نفسه باعث رشد و شکوفایی هیچ کشوری نمی‌شوند.

 اما اصولگرایان هم سعی کردند که این‌گونه به مردم القاء کنند که هسته‌ای باعث پیشرفت‌های محیرالعقول برای کشور می‌شود و هم سعی کردند تا فعالیت‌های هسته‌ای کشور را در هاله‌ای از قداست انقلابی و عواطف و احساسات ناسیونالیستی قرار بدهند.

 به‌نحوی‌که مردم باور کنند که غربی‌ها با زورگویی می‌خواهند جلوی پیشرفت‌های ایران را بگیرند؛ می‌خواهند ایرانی‌ها را از حق برخورداری از دانش هسته‌ای محروم نمایند؛ می‌خواهند جلوی رشد و ترقی ایرانیان را بگیرند و همه این‌ها به‌واسطه آن است که مردم ایران می‌خواهند مستقل باشند؛ می‌خواهند بر روی پاهای خودشان بایستاند و نمی‌خواهند وابسته به غرب و آمریکا باشند.

 بهره‌برداری سیاسی اصولگرایان از مناقشه هسته‌ای در جهت پیشبرد اهداف و اغراض غرب‌ستیزی و آمریکاستیزی، بهاء سنگینی برای منافع ملی کشور در پی داشت. ایران در بسیاری از موارد به‌واسطه دشمنی و رویارویی با غرب مجبور می‌شد که همه‌چیز را خود از ابتدا طراحی کرده و بسازد درحالی‌که ما می‌توانستیم با همکاری آژانس و سایر کشورهای پیشرفته‌ هم از فن‌آوری‌های پیشرفته‌تر برخوردار شویم و مهم‌تر آنکه می‌توانستیم با هزینه‌های به‌مراتب کمتری برنامه‌های هسته‌ای‌مان را تکمیل نماییم.

هیچ‌کس نمی‌تواند برآورد نماید که برنامه‌های هسته‌ای‌ که مجبور شدیم همه قسمت‌های آن‌ها از صفر خودمان طراحی کنیم و بسازیم، بعلاوه قسمت‌هایی از آن‌ها با بهای سنگینی از بازار قاچاق بین‌المللی تهیه نماییم و بالاخره اینکه چند سال هم کل اقتصاد کشور با تحریم‌های کمرشکن روبه‌رو بود، چه هزینه هنگفتی بر اقتصاد کشور وارد ساخته.

ازآنجاکه کل برنامه‌های هسته‌ای‌مان از ۸۴ به این‌سو در شرایطی انجام می‌گرفت که در تخاصم با کشورهای غربی و تحریم‌ها روبه‌رو می‌بودیم، بنابراین جدای از آنکه مجبور بودیم همه‌چیز را خودمان طراحی کنیم و بسازیم، درعین‌حال مجبور بودیم همه‌چیز را هم مخفیانه و در اعماق زمین راه‌اندازی کنیم که اگر موردحمله هوایی غربی‌ها قرار گرفتیم نتوانند به‌راحتی تأسیسات ما را هدف قرار بدهند.

 به همین منظور مجبور شدیم در عمق ده‌ها متری زیرزمین ده‌ها هزار مترمربع تأسیسات گران‌قیمت در فردو بسازیم. تأسیساتی که علیرغم هزینه‌های هنگفتی که برای ساخت آن صورت گرفت امروزه و با توجه به توافق هسته‌ای که صورت گرفته، دیگر کارایی چندانی ندارند و عملاً به‌صورت «انبار» درآمده‌اند. ایضاً میلیاردها دلار که صرف ساخت 19 هزار سانترفیوژ گردید که بیش از دوسوم آن جمع شده و در انبار هستند تا ۱۰ الی ۱۵سال دیگر مورداستفاده قرار گیرند. حاجت به گفتن نیست که با توجه به پیشرفت فن‌آوری غنی‌سازی، سانترفیوژهای ۱۰ یا ۱۵ سال آینده آن‌قدر پیشرفته شده‌اند که سانترفیوژهای امروزی را می‌بایستی در موزه‌ها نگهداری نمود.

 علیرغم همه این ضرر و زیان‌ها که بسیاری از آن‌ها قابل‌پیشگیری هم می‌بودند، تندروها همچنان از برنامه‌های هسته‌ای کشور دست‌کم تا به روی کار آمدن دولت آقای روحانی و برجام دفاع می‌کردند. آن‌ها در اوج مناقشه هسته‌ای با غرب در دوران آقای احمدی‌نژاد، در سخنرانی‌ها و موضع‌گیری‌هایشان که در خصوص برنامه‌های هسته‌ای و ضرورت هسته‌ای شدن کشور اظهار می‌داشتند تبلیغ می‌کردند که «هسته‌ای چهره علمی و صنعتی کشور را زیرورو خواهد کرد»؛ «هسته‌ای باعث ارتقاء جایگاه ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک ایران در منطقه خواهد شد» و «چون غربی‌ها نمی‌خواهند که ایران پیشرفت نموده و به عضویت باشگاه هسته‌ای درآید، لذا با برنامه‌های هسته‌ای‌ ما مخالفت می‌ورزند.» اما ما چاره‌ای نداریم الا اینکه با تمام توان برنامه‌های هسته‌ای‌مان را پیش ببریم.

 اما یکی از اتفاقات مهمی که با بروی کار آمدن دولت آقای روحانی افتاد آن بود که برای نخستین بار در کنار روایت و قرائت رسمی دولتی از فعالیت‌های هسته‌ای کشور، دیگران هم توانستند در خصوص برنامه‌های هسته‌ای کشور به اظهارنظر بپردازند. علت به وجود آمدن وضعیت جدید هم در حقیقت مدیون و مرهون «تندروها» و مخالفین برنامه‌های هسته‌ای دولت آقای روحانی بالأخص مذاکرات مستقیم با آمریکایی‌ها می‌بود.

کاری که تندروها یا «دلواپسان» کردند بی‌نظیر بود. آن‌ها برای نخستین بار سیاست‌های رسمی هسته‌ای کشور را به چالش کشیدند و با آن به مخالفت پرداختند. تا قبل از آن سابقه نداشت که کسی بتواند از برنامه‌های هسته‌ای کشور انتقاد نماید؛ چه رسد به آنکه با آن‌ها مخالفت هم نماید. نزدیک به ۶ سال آقای دکتر سعید جلیلی با خانم کاترین اشتون به نمایندگی از ۱+5 مذاکره کردند و حتی یک‌بار محض نمونه آقای دکتر جلیلی به مجلس یا به هیئت دولت یا نهاد دیگری(چه رسد به مردم و افکار عمومی) در خصوص روند مذاکرات هیچ توضیحی ندادند.

هر اقدامی که مسئولین هسته‌ای کشور انجام می‌دادند و هر سیاستی که اتخاذ می‌کردند درست بود و به هیچ دستگاه و مقامی هم موظف به پاسخگویی نبودند. هسته‌ای به‌صورت یک ابزار سیاسی و ایدئولوژیک درآمده بود در خدمت رویارویی با غرب و آمریکا(مشابه همان کارکردی که در مقطعی جنگ بر عهده داشت). «هسته‌ای حق مسلم ما بود» که در جایگاه یک آرمان ملی و مقدس همگان می‌بایستی در برابر آن سر تعظیم فرود آورده و شکرگزار مسئولین می‌بودند به‌واسطه پیشبرد آن امر مقدس و ملی.

 اما با بروی کار آمدن روحانی و شروع روند جدی مذاکرات هسته‌ای برای نخستین بار میان ایران و آمریکا، آن پارادایم، جایگاه و منزلت قبلی که نسبت به فعالیت‌های هسته‌ای در طی یک دهه گذشته به وجود آمده بود به‌سرعت شروع به ترک برداشتن و نهایتاً دچار فروپاشی شد. شماری از تندروها و طرفداران دولت قبلی تحت عنوان «دلواپسان» برای نخستین بار با سیاست‌های رسمی هسته‌ای کشور به مخالفت برخاستند.

مشکل هم ازاینجا شکل گرفت که منتقدین مذاکرات یا «دلواپسان» متوجه نبودند که در مخالفت با محمدجواد ظریف و تیم مذاکره‌کننده دولت روحانی، آن‌ها در حقیقت دارند شاخه‌ای را می‌برند که خود بر روی آن نشسته‌اند. اگر قرار شود که سیاست‌های هسته‌ای روحانی موردانتقاد قرار گیرد، چرا سیاست‌های هسته‌ای اصولگرایان در زمان آقای احمدی‌نژاد ایضاً موردنقد قرار نگیرد؟ و چنین شد که «دلواپسان» بانی خیر شدند و باعث شدند تا برای نخستین بار سیاست‌های هسته‌ای کشور در بوته نقد قرار گیرد.

برای نخستین بار بعد از گذشت یک دهه از آغاز مناقشه هسته‌ای با غرب، پرسش‌های مبنایی و اصولی در خصوص سیاست‌های هسته‌ای کشور مطرح شدند. به‌تدریج آشکار می‌شد که علت مخالفت و نگرانی غربی‌ها از برنامه‌های هسته‌ای‌مان به‌واسطه آن نیست که «هسته‌ای باعث زیرورو شدن رشد و توسعه اقتصادی ایران می‌شده و ازنظر علمی یک‌شبه باعث می‌شده تا ما ره صدساله را طی کنیم.» به‌تدریج این پرسش مطرح می‌شد که در مقابل آن‌همه هزینه‌های هنگفتی که به‌صورت مستقیم برای هسته‌ای خرج شده بعلاوه هزینه‌های سنگینی که در قالب تحریم‌ها بر اقتصاد کشور وارد شده، به‌راستی و در عالم واقعیت «هسته‌ای کدام دستاورد را برای پیشرفت و توسعه کشور در برداشته؟»، «هسته‌ای چه گلی بر سر رشد و توسعه کشور زده است؟» آن دستاورد عظیمی که عضو «کلوپ هسته‌ای» شدن برای ایران در بر می‌داشته، در عالم واقعیت، کدام بوده است؟

ما از کدام پرستیژ، احترام و اعتبار بین‌المللی و یا در سطح منطقه، امروز به‌واسطه توانمند شدنمان در فن‌آوری هسته‌ای برخوردار گشته‌ایم که تا دیروز و تا قبل از هسته‌ای شدن از آن بی‌نصیب بودیم؟ جدای از مسائل سیاسی، ژئوپلیتیکی، اقتصادی به‌علاوه ملاحظات ابتدایی «هزینه - فایده»، یکسری پرسش‌های مبنایی هم در خصوص گسترش بی‌برنامه فعالیت‌های هسته‌ای کشور ظهور کردند.

ازجمله اینکه آیا ما از منابع کافی اورانیوم خام در کشور برخوردار هستیم که این‌همه داریم بر روی ساخت و گسترش سانترفیوژهای مان سرمایه‌گذاری می‌کنیم؟ آیا این احتمال وجود ندارد که با تمام شدن ذخایر اورانیوم موجود در کشور ما مجبور شویم که از خارج اورانیوم خام وارد کنیم؟ و بالاخره پرسش‌های مبنایی پیرامون «هزینه – فایده» فعالیت‌های هسته‌ای‌مان.

از جمله اینکه بهاء برق تولیدشده در نیروگاه بوشهر چه میزان است؟ میانگین هزینه تولید برق در کشور ۸۰ تومان برای یک کیلووات ساعت می‌باشد. با توجه به این واقعیت که هزینه برق تولیدشده در نیروگاه بوشهر به‌مراتب بیشتر از ۸۰ تومان برای یک کیلووات ساعت می‌باشد، آیا مردم رضایت دارند به پرداخت آن هزینه بیشتر؟

مشابه همین پرسش در خصوص هزینه اورانیوم غنی‌شده و یا سایر محصولات هسته‌ای است که در داخل کشور تولید می‌شوند با قیمت‌های جهانی آن به وجود آمدند؛ یعنی همان پرسش مبنایی کلاسیک اقتصاد آزاد: چرا مصرف‌کننده ایرانی می‌بایستی بهاء بیشتری برای تولیدات ساخت داخل بپردازد وقتی همان محصولات را می‌تواند با بهاء به‌مراتب کمتری از بازار جهانی تهیه کند؟

 بحث‌هایی که در مخالفت و موافقت با روند مذاکرات هسته‌ای مطرح شدند، دست‌کم این فایده را داشتند که معلوم شد برخلاف تبلیغات حکومتی، هسته‌ای نه یک امر قدسی است و نه خیلی از تبلیغاتی که برای پیشبرد آن به‌صورت یک‌جانبه از جانب نظام صورت می‌گرفته اساس و بنیادی می‌داشته.

آن بحث‌ها تنها فایده‌ای که داشتند آن بود که در تجزیه‌وتحلیل نهایی مشخص می‌شد که کارکرد هسته‌ای بیش از آنکه اقتصادی و معطوف بر منافع ملی می‌بوده باشد، سیاسی و ایدئولوژیک می‌بوده. هسته‌ای بیش از آنکه در خدمت پیشرفت و ترقی علمی، صنعتی و اقتصادی کشور باشد، در خدمت پیشبرد سیاست‌های غرب‌ستیزانه و آمریکاستیزانه اصولگرایان تندرو درآمده بوده.

 اگر هنوز تردیدی در خصوص اهداف هسته‌ای وجود می‌داشت، رویکرد جریانات تندرو از فردای توافق هسته‌ای و برجام هیچ شک و شبهه‌ای بر جای نمی‌گذارد که «دعوا بر سر لحاف ملانصرالدین» بود. دعوا بر استفاده از مناقشه هسته‌ای در خدمت غرب‌ستیزی و آمریکاستیزی بود و نه بهره‌برداری از آن در جهت رشد و توسعه و پیشرفت‌های اقتصادی کشور.

جریان تندرو از فردای برجام با تمام توان سعی کرد نشان دهد که برجام یک دروغ، یک خدعه و یک نیرنگ بزرگ از جانب آمریکایی‌ها بیشتر نبوده. تندروها شبانه‌روز تبلیغ کردند که آمریکایی‌ها به تعهداتشان عمل‌نکرده‌اند؛ دروغ گفته‌اند؛ تحریم‌ها را برنداشته‌اند بلکه تحریم‌های بیشتری هم تصویب کرده‌اند. آنچه برای آمریکاستیزان اهمیت داشت نه حل‌وفصل مناقشه هسته‌ای بود، نه تلاشی در جهت بیرون آوردن کشور از جاه ویل هسته‌ای که اصولگرایان در دوران احمدی‌نژاد کشور را با سر درون آن انداخته بودند و نه هیچ‌یک از ملاحظات منافع ملی. تنها نکته‌ای که برایشان در جریان مناقشه‌ای که به مدت سیزده سال کشور را در خود فرو برده بود اهمیت داشت آن بود که نشان بدهند به آمریکا نمی‌شود اطمینان کرد.

اکنون بهتر می‌توان درک نمود که چرا بسیاری از مردم بالأخص اقشار و لایه‌های تحصیل‌کرده‌تر جامعه از مسئله مناقشه هسته‌ای و برجام واقعاً دیگر خسته شده‌اند. چراکه متوجه شده‌اند که اصل دعوا و مناقشه نه بر سر موضوع هسته‌ای که بر روی مسئله آمریکاستیزی و اصرار بر تداوم دشمنی با آمریکا می‌باشد. مناقشه هسته‌ای در حقیقت بهانه‌ای و ابزاری بود برای گسترش و تداوم دشمنی با آمریکا. همچنان که از فردای توافق هسته‌ای و آغاز برجام آمریکاستیزان علی‌الدوام بر روی طبل تداوم دشمنی با آمریکا می‌کوبند و گویی تنها ناراحتی‌شان آن است که برجام باعث شده که از موضوع هسته‌ای دیگر چندان نتوان در جهت آمریکاستیزی بهره‌برداری نمود.

 اکنون شاید بهتر بتوان درک نمود که چرا تندروها از پیروزی راست افراطی یعنی دونالد ترامپ در انتخابات آبان ماه استقبال کردند. چراکه او در برنامه‌های انتخاباتی‌اش اعلام کرده بود که برجام را اجرا نخواهد کرد. ترامپ معتقد است که همه امتیازها را آمریکایی‌ها داده‌اند و ایران امتیازی نداده است.

این هم حکایتی است که مواضع تندروهای آمریکایی و اسراییلی با مواضع تندروهای خودمان علیه برجام نزدیک به یکدیگر هستند و جملگی می‌خواهند تا آن‌ها فلج سازند. تندروهای خودمان هرگز به این پرسش ساده پاسخ ندادند که اگر برجام آن‌گونه که آن‌ها استدلال می‌کنند به نفع آمریکا و اسراییل است، پس چرا تندروهای هردو کشور این‌قدر با آن مخالف‌اند؟ اگر حل مناقشه هسته‌ای و تنش‌زدایی با آمریکا به نفع ایران نیست، پس چرا تندروهای آمریکایی و اسراییلی که به چیزی کمتر از محو ایران اسلامی رضایت نمی‌دهند، این‌همه با برجام و تنش‌زدایی میان ایران و آمریکا مخالفت می‌ورزند؟

 واقعیت آن است که برجام هم به نفع ایران است، هم به نفع آمریکا و هم به نفع اتحادیه اروپا. تندروهای آمریکایی دقیقاً به همان دلیلی با برجام مخالفت می‌ورزند که تندروهای خودمان از همان ابتدای به مخالفت با هرگونه تنش‌زدایی با آمریکا برخاستند. برجام باعث می‌شود که روابط میان ایران و آمریکا از تنش و دشمنی فاصله گرفته و برود به سمت تنش‌زدایی. نه ایران ستیزان در آمریکا و نه آمریکاستیزان در ایران به‌هیچ‌روی از تنش‌زدایی میان دو کشور استقبال نمی‌کنند.

اگرچه انگیزه‌های آنان متفاوت است. تندروهای آمریکایی و اسراییلی از اساس خواهان سرنگونی و تغییر جمهوری اسلامی ایران هستند. بالطبع هر گامی که در جهت تنش‌زدایی میان ایران و غرب برداشته شود آن‌ها را از خواسته اصلی‌شان دور می‌کند؛ اما برای تندروهای خودمان، آمریکاستیزی بدل به هویت ایدئولوژیکشان شده. اگر به هر دلیلی «پدیده آمریکاستیزی» کم‌رنگ شود و ایران و آمریکا به سمت تنش‌زدایی پیش بروند جریان آمریکاستیز با بحران هویت روبرو می‌شود. به‌بیان‌دیگر، علت وجودی خود را دیگر بر روی کدام جهان‌بینی قرار دهند و دیگر چه رسالتی برای خود قائل شوند؟

 اگر ایران و آمریکا بتوانند در خصوص مناقشه هسته‌ای که دو کشور را تا پای برخورد نظامی با یکدیگر هم پیش برد به توافق برسند، در آن صورت عقلاً و منطقاً این پرسش مطرح می‌شود که چرا در خصوص موضوعات دیگر که زمینه‌های مشترک همکاری میان دو کشور بسیار زیادتر از هسته‌ای هم می‌باشد نتوانند به توافق برسند(ازجمله در افغانستان علیه طالبان، در عراق و سوریه علیه داعش، در یمن علیه القاعده و...)؟ 

طبیعی است که چنین وضعیتی برای آمریکاستیزان بیک کابوس می‌ماند و غیرقابل‌قبول. از دید آن‌ها برجام صرفاً در حد برداشتن برخی از تحریم‌های مالی، آزادسازی اموال و حساب‌های بانکی ایران در خارج از کشور و بالاخره صدور مجدد نفت ضرورت دارد و برایشان اهمیت پیدا می‌کند. هر گام دیگری که منجر به تنش‌زدایی بیشتری میان دو کشور شود مردود بوده و با آن مخالفت خواهند کرد. همچنان که هنوز جوهر امضاء برجام خشک نشده بود که پرونده آزمایش موشک‌های ایران را با نوشتن شعار «اسراییل باید نابود شود» آن‌هم به زبان عبری را گشودند تا مبادا کسی گمان نماید که ایران و غرب در مسیر تنش‌زدایی قرارگرفته‌اند.

 می‌ماند اصرار تندروها مبنی بر مقصر جلوه دادن آمریکایی‌ها به‌عنوان ناقض برجام. چرا بااینکه مشخص است که آمریکاستیزان ایران به‌هیچ‌روی تمایلی به تنش‌زدایی با غرب و آمریکا ندارند، درعین‌حال ماشین تبلیغاتی تندروها این‌همه اصرار دارد تا آمریکایی‌ها را ناقض برجام معرفی نماید؟ این دیگر اظهر من الشمس است که آن ها نه‌تنها هیچ استقبالی از موفقیت برجام نمی‌کنند بلکه از برداشتن هر گامی و انداختن هر سنگی به سمت تنش‌زدایی با غرب هم خودداری نمی‌کنند.

پس چرا این‌قدر اصرار دارند تا آمریکایی‌ها را پیمان‌شکن و ناقض برجام معرفی نمایند؟ پاسخ این پرسش چندان پیچیده نیست. جریان آمریکاستیز بااینکه همان‌طور که گفتیم با هر حرکتی که منجر به تنش‌زدایی به آمریکا شود مخالفت خواهد ورزید، مع‌ذلک به چند دلیل ترجیح می‌دهد تا مردم ایران باور کنند که آمریکایی‌ها ناقض برجام بوده‌اند. نخست آنکه تبلیغاتش در مورد اینکه نمی‌شود و نمی‌بایستی به آمریکایی‌ها اعتماد کرد درست از آب درآمده.

متقابلاً ساده‌لوحی و کوته‌بینی منتقدین آمریکاستیزان بر ملا می‌شود. با عهدشکن و مقصر نشان دادن آمریکایی‌ها معلوم می‌شود که آنچه تندروها از ابتدای و همواره در مورد «شیطان بزرگ» می‌گفتند درست‌تر و به حقیقت نزدیک‌تر بوده تا آنچه اصلاح‌طلبان، میانه‌روها، غرب‌زده‌ها، لیبرال‌ها، روشنفکران وابسته و سایر معلوم‌الحال‌ها می‌گفته‌اند. با مقصر نشان دادن آمریکا در حقیقت جریان آمریکاستیز دارد به منتقدینش پاسخ می‌دهد که به آمریکا نمی‌شود و نمی‌بایستی اعتماد نمود و راه درست همان است که آمریکاستیزان از ابتدای انقلاب در پیش گرفتند و در یک کلمه خلاصه می‌شود در تداوم دشمنی با غرب و در رأس آن با آمریکا.

آنچه جریان آمریکاستیز به نظر می‌رسد که هنوز متوجه‌اش نشده ترک برداشتن گنبد آمریکاستیزی در میان کسر قابل‌توجهی از اقشار و لایه‌های تحصیل‌کرده‌تر جامعه بالأخص نسل‌های بعد از انقلاب می‌باشد. این درست است که مردم از مناقشه هسته‌ای دیگر خسته شده‌اند، اما از دشمنی و ستیز ایدئولوژیک و بی‌هدف با غرب و آمریکا که نزدیک به چهار دهه است به‌جز خدشه‌دار کردن اهداف اصلی انقلاب اسلامی از یکسو و از سویی دیگر پایمال کردن منافع ملی کشور حاصل دیگری در بر نداشته به‌مراتب خسته‌تر و بی‌انگیزه‌تر شده‌اند.


ارسال نظرات