صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۷۳۶۶۹
علیرضا مستاصل از این گفت که پشیمان است. تاکید داشت روح الله داداشی را نمی‌شناخت. سعی نمی‌کرد خودش را تبرئه کند. هر چند گاه و بیگاه اظهاراتی می‌کرد که در تناقض با اصل ماجرا و یا در تناقض با حرف‌های شریک جرمش بود. رفتاری که باعث می‌شد مامور حاضر در اتاق بین حرف‌هایش بپرد و آن‌ها را تصحیح کند. از او درخواست کردیم روی کاغذ پیامی برای جوانان هم سن و سال خود بنویسد. او برایمان نوشت:
تاریخ انتشار: ۱۴:۱۷ - ۰۴ بهمن ۱۳۹۹

قاتل روح‌الله برایمان متنی نوشت که می‌تواند درسی برای خیلی از جوان‌ها باشد.

سعید اکبری در خبرآنلاین نوشت: امروز سالروز تولد مرحوم روح الله داداشی است. قهرمان پولادین ایران که خیلی زود دار فانی را وداع گفت. او در سن ۳۰ سالگی، وقتی هنوز طعم پولاد سرد را بیش از شیرینی زندگی چشیده بود، چشمانش را بست و به خواب ابدی فرو رفت. چند روز بعد از مرگ روح‌الله و دستگیری قاتل او، مردم سوالات بیشماری داشتند. همه دوست داشتند بدانند او کیست؟ آیا این درست است که یک نوجوان توانسته قوی‌ترین مرد ایران را به کام مرگ بکشاند؟ آن‌ها در شرایطی این سوال را می‌پرسیدند که باور نمی‌کردند حتی تیزترین چاقوی روی زمین بتواند اینگونه کوه عضله ایران را زمین‌گیر کند.

تمام این سوالات در ذهن من هم وجود داشت. در گیر و دار روز‌های پرابهام و سوالات بیشمار، این فرصت دست داد تا همراه با اسماعیل حیدرپور بتوانیم وارد زندان رجایی شهر شویم. قرار بود اولین گفت‌وگوی اختصاصی با علیرضا ملاسلطانی را انجام دهیم؛ جوان ۱۷ ساله‌ای که حالا کل ایران علیه‌اش بودند. ابتدا با پسری گفتگو کردیم که شریک جرم بود. نامش را یادم نیست، اما مدام اینطرف و آنطرف را نگاه می‌کرد. حرف‌هایی می‌زد که متناقض با داستان اصلی ماجرا بود که در رسانه‌ها کم و بیش منتشر شد.

به خوبی صحبت‌های او را به یاد ندارم چراکه تمام تمرکزم روی گفت‌وگوی اصلی بود؛ یعنی گفتگو با علیرضا. بعد از مصاحبه اول، به اتاقی هدایت شدیم که یکی از ماموران به همراه علیرضا آنجا حضور داشتند. قد و قامت نسبتا بلندی داشت. کمی بی‌تاب بود. بعد از سلام وعلیک سر وقت مصاحبه رفتیم و او کل قصه را واو به واو تعریف کرد. از این گفت که ماجرا برنامه ریزی شده نبوده. از این گفت که به خاطر یک کل کل ساده و به دلیل جوانی کردن به قوی‌ترین مرد ایران چاقو زده.

علیرضا مستاصل از این گفت که پشیمان است. تاکید داشت روح الله داداشی را نمی‌شناخت. سعی نمی‌کرد خودش را تبرئه کند. هر چند گاه و بیگاه اظهاراتی می‌کرد که در تناقض با اصل ماجرا و یا در تناقض با حرف‌های شریک جرمش بود. رفتاری که باعث می‌شد مامور حاضر در اتاق بین حرف‌هایش بپرد و آن‌ها را تصحیح کند. از او درخواست کردیم روی کاغذ پیامی برای جوانان هم سن و سال خود بنویسد.

او برایمان نوشت: «می تونم بگم از کاری که کردم خیلی خیلی پشیمونم. من نمی‌خواستم این اتفاق بیفته، چون نمی‌خواستم چاقو به دست بگیرم. من موقعی که از ماشین خارج شدم چاقو در دستم بود. با چاقو اون مرحوم رو زدم. شاید اگه چاقو در ماشین یا دستم نبود آن قتل صورت نمی‌گرفت. از همه جوانان هم سن و سالم می‌خواهم به خاطر خدا و پدر و مادرشان چاقو دستشان نگیرند. از همه مردم و ورزشکاران و دوستان مرحون روح الله داداش عذرخواهی می‌کنم. امیدوارم که خداوند بزرگ منو مورد افو (عفو) قرار بده. علیرضا ملا سلطانی از کرده خود پشیمانم باز هم می‌گویم کاش چاقو با خودم حمل نمی‌کردم.»

این دقیقا عین متنی است که علیرضا برایمان نوشت. نامه‌اش پیش اسماعیل ماند و تصویری از آن پیش من. جوانی که حالا، ۹ سال بعد از حکم قصاصش، می‌تواند با این نوشته‌ها و با سرنوشتی که داشت، برای هم سن و سال‌هایش یک «عبرت» باشد. ورزش ایران به خاطر او، بهای سنگینی داد، ولی قصاص علیرضا هنوز هم می‌تواند درس عبرتی باشد برای جوان‌هایی که از مسیر درست زندگی خود خارج شده‌اند. علیرضا به تنهایی مقصر نبود. در اواسط مصاحبه گیج می‌زد. به خوبی پیدا بود هنوز نمی‌دانسته چه خطای بزرگی از او سر زده. علیرضا نوجوانی بود اگر در شرایط محیطی دیگری بزرگ می‌شد، امروز زنده بود.

بعد از مصاحبه، وقتی زندان رجایی را ترک کردیم، ساعتی در کرج ماندم. زندگی آزادانه. دیدار با دوستان. یک ناهار مشترک و لحظاتی که به گمانم علیرضا دوست داشت حتی ثانیه‌هایی از آن را تجربه کند.

ارسال نظرات