صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

آقازاده در این قسمت بیشتر از گذشته به عواملی که سبب آن چه امروز نیما را ساخته است می‌پردازد. عقده‌هایی از دوران کودکی و اسم و فامیلی تحمیلی از نا پدری‌ای که با دل بستگی پیدا کردن به کسب مال اموال فراوان موجب دق کردن مادر نیما و تبدیل شدن خود او به یک هیولا شده است. هیولایی که امروز جز با خون با چیز دیگری سیر نمی‌شود.
تاریخ انتشار: ۱۴:۵۰ - ۱۰ آبان ۱۳۹۹
فرارو- قسمت نوزدهم سریال آقازاده به کارگردانی بهرنگ توفیقی و تهیه کنندگی و طراحی حامد عنقا، جمعه ۹ آبان ماه ۱۳۹۹ وارد شبکه‌ی نمایش خانگی شد.
 
برای خرید قانونی و دانلود حلال قسمت نوزدهم سریال آقازاده اینجا کلیک کنید
 
در قسمت نوزدهم نیما مقابل در خانه‌ی حاج رضا ظاهر می‌شود. ابوذر شریفی، پسر حاج مرتضی توسط دوست و همرزم نزدیکش حاج رضا تهرانی به دوست و همرزم دیگرش حاج امیر بحری سپرده می‌شود. چیزی در حدود سی سال قبل حاج مرتضی پیش از شهادت همسر و فرزندش را به حاج رضا می‌سپارد.
 
حاج رضا هم آن‌ها را به امیر می‌سپارد و به زعم خودش خیالش راحت می‌شود غافل از این که امیر نه تنها در وظایف پدری اش سستی می‌کند که رفته رفته عقاید و آرمان‌های دینی و انقلابی خودش را نیز از دست می‌دهد.
 
نیما رو در روی حاج رضا از کینه‌ی این سپرده شدن به دست امیر بحری می‌گوید و از سهمی که حالا می‌خواهد و از تقاصی که می‌خواد بگیرد، از همه.
 
حامد بی وقفه پی گیر پرونده‌ی نیما است. شب و روز و بدون فوت وقت. او هم زمان از چند جناح پرونده را پی گیری می‌کند و به نیما نزدیک می‌شود. معوقات بانکی نیما و بدهی اش بابت سهام بانک از یک طرف و زد و بند و برنده شدن غیر قانونی مناقصه و ماجرای زنده دل نیز از طرفی دیگر.
 
حامد بدون لحاظ کردن رابطه اش با راضیه او را سر جلسه‌ی بازجویی می‌نشاند و رابطه با زنده دل را با جزئیات گوش می‌کند و با مدارک ضمیمه‌ی پرونده می‌کند. پرونده‌ای که می‌خواهد با مدارکش به بازپرس ارائه کند تا حکم ممنوعیت خروج نیما را بگیرد.
 
نیما با توجه به توصیه‌ی حاج حسن و همچنین فشار‌هایی که از طرف رابطش با بانک احساس می‌کند به زودی تصمیم به خروج از کشور خواهد گرفت. این تصمیم نیما و تصمیم حامد برای جلوگیری از آن صحنه‌ی رویارویی بعدی دو آقازاده خواهد بود.
 
آقازاده در این قسمت بیشتر از گذشته به عواملی که سبب آن چه امروز نیما را ساخته است می‌پردازد. عقده‌هایی از دوران کودکی و اسم و فامیلی تحمیلی از نا پدری‌ای که با دل بستگی پیدا کردن به کسب مال اموال فراوان موجب دق کردن مادر نیما و تبدیل شدن خود او به یک هیولا شده است. هیولایی که امروز جز با خون با چیز دیگری سیر نمی‌شود.
 
پرداخت آقازاده به داستانش هنوز با همان شیوه‌ی گنگ و پریشان گویی خودش است، اما گاهی خودش نیز از این این در و آن در زدن‌ها خسته می‌شود و برای روشن کردن گذشته‌ی نیما او را بر سنگ مزار پدرش می‌نشاند و حرف‌هایی را در مونولوگ او می‌گذارد که هم خود نیما/ ابوذر می‌داند و هم حاج مرتضی/ پدرش.
 
این بی توجهی‌های آقازاده در پرداخت قصه همان چیزی است که ایدئولوژی زدگی سریال را بیشتر نمایان می‌کند. بی توجهی و سهل انگاری در اتفاقاتی کوچک و ساده که سبب می‌شود ارتباط مخاطب با شخصیت‌ها و رویداد‌ها قطع شود.
 
اتفاقاتی مانند دستگیری دوباره‌ی راضیه. شب قبل از دستگیری چند شرخر به خانه‌ی حاج رضا می‌آیند و حاج رضا به زحمت آن‌ها را راهی می‌کند و قائله را می‌خواباند. قائله‌ای که همه در خانه‌ی حاج رضا می‌دانند، اما صبح روز بعد هر کس به سراغ کار خودش می‌رود و این راضیه است که درب را برای کسانی که برای دستگیری اش آمده اند باز می‌کند!
 
به هر ترتیب آقازاده به یکی دیگر از نقاط عطفش و یکی دیگر از رویارویی‌ها و نبرد‌های دو آقازاده اش نزدیک شده است و قسمت بیستم قسمتی است که نتیجه‌ی این جدل مشخص خواهد شد.
ارسال نظرات