صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۲۰۵۵۵
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۶ - ۲۸ دی ۱۳۹۳
شکاف میان ابرثروتمندها و باقی ما دارد از مهار خارج می‌شود. هم‌اکنون یک‌درصد بالای جمعیت در انگلستان درآمدی بیش از همتایان خود در هرکجای اروپا دارند. آنچه در پی می‌آید مقاله‌ای است از دنی دورلینگ در گاردین که ١٠مورد از تکان‌دهنده‌ترین واقعیات را درباره نابرابری فهرست کرده است. این مقاله در اصل خلاصه‌ای است از ایده‌های کتاب جدید وی «نابرابری و آن یک‌درصد.»

١- یک‌درصد بالا دیگر شامل اغلب پزشکان و معلم‌های برتر نمی‌شود.
یک زوج بدون فرزند برای آنکه در زمره یک‌درصد بالای درآمدی در انگلستان باشند، باید حداقل ١٦٠هزارپوند در سال درآمد داشته باشند. با کمی‌کمتر از این مبلغ یک آدم مجرد می‌تواند در زمره یک‌درصد درآید و یک زوج دارای فرزند نیز برای یک‌درصدی شدن به مقداری بیش از این نیازمند است. دیگر به‌ندرت می‌توان درمیان پزشکان عمومی‌کسی را یافت که درآمدش برای آنکه در زمره یک‌درصد برتر درآید کافی باشد و این به‌رغم صعود درآمدی عظیم آنها طی یک دهه گذشته است؛ درآمد سرمایه‌دارهایی که در مرتبه‌ای بالاتر از آنها جای دارند بسیار بیشتر است. پردرآمدترین معلم‌های برتر نیز سابق بر این در زمره یک‌درصد بالای درآمدی بودند. افزایش درآمد آنها از اغلب معلم‌ها بیشتر بوده است، اما آنها نیز جای خود را به سرمایه‌داران، مدیران، حسابداران و وکلا واگذار کرده‌اند. آن یک‌درصد می‌توانند شهریه دانشگاه فرزندان‌شان را پیش پرداخت کنند. باقی ما برای همین شهریه زیر بار قرض می‌رویم. در سال‌های اخیر پزشکان و معلمان بالای جدول نیز بیش‌از‌پیش به باقی ما شبیه می‌شوند. یک‌درصد بالا همیشه وجود داشته است اما در گذشته دامنه گسترده‌تری از مردم را دربر می‌گرفت، از جمله آنهایی را که به‌‌خاطر شغل‌شان بیشتر مورد احترام بودند. نکته دیگر اینکه سهم درصد بالا از مجموعه درآمدها بیش از پیش در حال افزایش است. زمانی که بچه بودم سهم یک‌درصد بالا از درآمدهای ملی یک‌سوم مقدار کنونی بود و در هیچ کجای اروپا سهم آنها بیشتر از انگلستان نیست.

٢- لندن منزلگاه یک‌درصد بالاست.
تعداد سرانه به‌اصطلاح «افراد با درآمد خالص فوق بالا» (UHNWI) در لندن بیش از هرجای دیگر این کره خاکی است. اینها مردمی ‌هستند که سوای خانه خودشان به اندازه ٣٠میلیون‌دلار (٢١میلیون‌پوند) دارایی دارند. یکی از کارگزاران املاک به نام فرانک نایت اخیرا گزارش داده است که ٤٢٢٤خانواده فوق بالا در لندن زندگی می‌کنند و انتظار می‌رود که تا سال٢٠٢٤ این رقم به پنج‌هزار برسد. جاذبه لندن برای این افراد صرفا گذشته آن، حیات شبانه آن یا منطقه زمانی راحت آن نیست، بلکه نظام مالیاتی سهل‌گیرانه آن است. به قول پیپا مالگرم که زمانی مشاور اقتصادی جورج بوش بود: «ایجاد مانع در پناهگاه‌های مالیاتی همچون سوئیس، این گزینه‌های قدیمی ‌را از فهرست سرمایه‌گذاری‌های جدید خارج کرده است. نتیجه آنکه حجم عظیمی‌از سرمایه‌های جهانی به انگلستان سرازیر شده است.»امروزه در میان نخبگان ثروتمند لندن شاهد بزرگ‌ترین تجمع میلیونرهای روس در خارج از مسکو نیز هستیم و دست‌کم دو‌هزار‌نفر از آنها نیز در زمره فوق بالاها هستند. ارزیابی دقیق ثروت آنها غیرممکن است؛ چرا که بخش زیادی از آن مخفی است. اما از کمک‌های مالی بسیاری از آنها به حزب محافظه‌کار چنین برمی‌آید که مستقیما از تداوم سیاست‌های آن حزب درخصوص مالیات اندک - بالاخص مالیات بر ثروت - منتفع می‌شوند. این‌طور نیست که روس‌ها فقط ملک بخرند.

٣- ابرثروتمندها می‌توانند طبقات پایین‌تر را مادون انسان ببینند.
آدم مشکل می‌تواند ثروت عظیمش را توجیه کند مگر آنهایی که در مراتب پایین‌تر جای دارند کمتر از خود مستحق این ثروت بداند. وقتی شکاف طبقاتی خیلی بزرگ می‌شود، اگر آنها را کمتر از خود توانمند و خاص ببیند اوقاتش آسوده‌تر می‌گذرد. وقتی اوایل سپتامبر٢٠١٤ بروکس نیومارک، وزیر (سابق) جامعه مدنی، به آنها که در خیریه‌ها مشارکت داشتند توصیه کرد که به‌جای اینکه دلمشغول علل احتمالی مشکلات باشند «بافتنی‌شان را ببافند»، داشت همین رویکرد را نشان می‌داد، یعنی اینکه «سر عزیزت رو درد نیار.» بدبخت‌ترین‌های آن سر طیف را ممکن است اصلا آدم به حساب نیاورند. این از یافته‌های تحقیقی بود که در دانشگاه پرینستون به انجام رسید و طی آن از فعالیت مغزی چندین دانشجوی دانشگاه به هنگام مشاهده تصاویری از مردم مختلف تصویربرداری MRI انجام گرفت. محققان دریافتند که عکس‌های مردم بی‌خانمان و معتادان به مواد مخدر در برانگیختن آن نواحی‌ای از مغز که معمولا به هنگام فکرکردن شخص درباره سایر مردم یا خودش فعال می‌شود ناکام می‌مانند. برعکس، دانشجویان (که اغلب از خانواده‌های مرفه بودند) چنان به این عکس‌ها واکنش نشان می‌دادند که انگار «پایشان به کپه‌ای از کود خورده است.» هرقدر نابرابری اقتصادی در کشوری بیشتر باشد مردم آن کشور بیشتر مستعدند که مقام اجتماعی یکدیگر را به محض رودررو شدن سبک و سنگین کنند. برخی سریعا سرشان را پایین می‌اندازند؛ برخی دیگر به کسانی که نیازی به محترم‌شمردن‌شان نمی‌بینند از بالا نگاه می‌کنند. روانشناسان اجتماعی برکلی و آمستردام به مطالعه در احوال غریبه‌ها در موقعیت‌هایی پرداخته‌اند که طی آن یکی در صحبت با دیگری از یک تجربه دشوار شخصی، نظیر مرگ اعضای خانواده صحبت به میان می‌آورد. آشکار شد که هرقدر شکاف اجتماعی میان این دونفر بیشتر باشد، شفقت کمتری نشان داده می‌شود. این قبیل رفتار و پذیرش آن به‌عنوان رفتاری بهنجار در جاهایی که یک‌درصد بالا بیشترین سهم را برده‌اند بسیار شایع‌تر است.

٤- در ١٥سال گذشته نابرابری اوج گرفته است.
اگر قرار بود حداقل دستمزد با همان سرعت افزایش حقوق مدیران اجرایی شرکت‌های FTS E ١٠٠ [نمایه مشترک ١٠٠شرکت بازار بورس لندن] از ١٩٩٩ به این‌سو افزایش یابد، هم‌اکنون باید به عوض ٦/٥٠پوند در ساعت، ١٨/٨٩پوند در ساعت می‌بود. به‌هر‌حال، رسانه‌ها به دلایلی، به‌ندرت از مدیران اجرایی درباره شکاف درآمدی میان آنها و فقیرترین کارکنان موسسات‌شان چیزی می‌پرسند. نتیجه ضمنی ناگفته این امر آن است که کارکنان با دستمزد پایین می‌بایست کلاهشان را هم به هوا بیندازند که اصلا شغلی دارند و اینکه همان چیزهایی هم که دارند از رأفت آن یک‌درصد بالایی و مهارت‌های عالی آنها در زمینه رهبری دارند. اگر واقعا آن یک‌درصد بالا همزمان با ثروتمندترشدن‌شان مشاغل بیشتری ایجاد می‌کردند، آمریکا و انگلستان پر می‌شد از فرصت‌های شغلی برای مردم عادی. در عوض در آلمان است که نرخ بیکاری در یک دوره ٢٠ساله پایین مانده است، یعنی در کشوری که یک‌درصد بالای آن نصف حقوق و پاداش همتایان خود در آمریکا را دارند. در کشورهایی که یک‌درصد بالا تحت وارسی قرار می‌گیرند، کار پردرآمدترین اشخاص تاثیر بیشتری بر رفاه عموم مردم دارد. یا دست‌کم آنکه کمتر مایه بدبختی است.

٥- مالیات‌گیری بیشتر، سد حرص و طمع می‌شود.
برای کاستن از نابرابری در ثروت، مالیات بر ثروت را عرضه می‌کنند، چنانکه یک‌قرن پیش مالیات بر ارث عرضه شد. اما اگر قرار است که نابرابری مهار شود، یک نرخ بالای مالیات بر درآمد لازم است. این نرخ بالا در سوئیس و آلمان طی نیم‌قرن اخیر کاهش نیافته است؛ در هر دوی این کشورها، سهم یک‌درصد بالای درآمدی در قیاس با دهه١٩٦٠ اندکی کمتر است. در آمریکا و انگلستان که بیش از همه شاهد کاهش مالیات ثروتمندها بوده‌اند، یک‌درصد بالا بیشترین نفع را برده‌اند. مالیات ثروتمندها از نابرابری درآمدی می‌کاهد، نه با افزایش عایدی بلکه با منصرف کردن طمعکارها از پول بیشتر. وقتی نرخ مالیات بر درآمدهای بالای ٢٠٠هزار یا ٢٥٠هزارپوند در سال ٦٠ یا ٧٠درصد باشد، دیگر معنایی ندارد به کارمندان حقوقی بیش از این مبالغ پرداخت شود.

شرکت‌ها می‌توانند با نپرداختن حقوق بسیار بالا به معدودی از افراد، مبالغ عظیمی‌صرفه‌جویی کنند. اگر بانک بار کلی چندصد‌نفر را با حقوق‌های بیش از یک میلیون پوند در سال استخدام نمی‌کرد، بلکه میزان معقولی، هرچند باز هم زیاد، برای حقوق آنها در نظر می‌گرفت، می‌توانست در شعب محلی خود که در معرض خطر تعطیلی هستند چندهزارنفر دیگر را به استخدام در‌آورد. به‌همین ترتیب بی‌بی‌سی هم اگر به معدودی چهره مشهور کمتر حقوق پرداخت می‌کرد، می‌توانست با استفاده از تهیه‌کنندگان بیشتر برنامه‌های بهتری بسازد و چندی است که این روند را آغاز کرده است. توزیع درآمدی منصفانه‌تر بی‌آنکه بر هزینه‌ها بیفزاید تعداد بیشتری را بهره‌مند می‌کند و پاداش این کار هم بهره‌وری بیشتر است.

٦- تداوم نابرابری مستلزم اجحاف در حق فقراست.
دولت ائتلافی همین حالا هم نرخ بالای مالیاتی را به ٤٥درصد کاهش داده است و حالا هم برنامه دارد که از مزایای مقرر برای فقرا بکاهد. تحت برنامه‌های مالی کنونی با کاهش بیش‌از‌پیش مالیات بر درآمد، در آینده یک‌درصد بالایی بیشتر هم پاداش می‌بینند. مابقی آن ٢٠درصد بالا می‌توانند به افزایش مختصری در درآمد خالص خود در سال‌های منتهی به ٢٠١٦ امیدوار باشند و ٨٠درصد بقیه فقیرتر می‌شوند. این ارقام مبتنی بر پیش‌بینی‌های خود «اداره مسوولیت بودجه» است. در این بین، صندوق بین‌المللی پول آمارهایی منتشر کرده است که نشان می‌دهد طرح‌های جورج آزبورن سهم دولت از تولید ناخالص داخلی را تا سال٢٠١٥ به پایین‌ترین حد در میان کشورهای اروپای غربی خواهد رساند؛ برای نخستین‌بار، به حدی پایین‌تر از آنچه در آمریکا شاهدش هستیم.

٧- از صرفه‌جویی در مخارج بیش از همه کودکان متضرر می‌شوند.
تغییراتی که درخصوص مالیات، مزایای اجتماعی و مخارج در حال انجام است سخت‌ترین ضربه را به خانواده‌های صاحب فرزند وارد می‌کند. بنا به آمارهای کمیسیونر کودکان برای انگلستان، یک‌سوم خانوارها از این زمره‌اند، اما آنها دو‌سوم زیان‌ها را متحمل می‌شوند. به طور میانگین، زوج‌های بدون فرزند چهاردرصد، زوج‌های صاحب فرزند ٩درصد و خانواده‌های تک-والد ١٤درصد از درآمد خالص‌شان را از دست می‌دهند. اما یک‌درصد بالایی صاحب فرزند با هیچ کاهشی مواجه نمی‌شوند. ضرری که آنها از بابت مزایای تعلق گرفته به فرزندان متحمل می‌شوند، نه فقط با کاهش مالیات‌ها جبران می‌شود بلکه بسیار بیش از اینها هم نصیب‌‌شان می‌شود. یک‌درصد بالای انگلستان می‌توانند هزینه تحصیل فرزندان را، که تحت فشار بسیار انجام می‌گیرد، بپردازند. این کار الزاما این بچه‌ها را خوشحال نمی‌کند. بسیاری‌شان شاید ترجیح بدهند که به عوض یک مدرسه شبانه‌روزی که با گشاده‌دستی پول خرجش می‌شود تا بیشترین نمرات امتحانی را از آنها بیرون بکشد یک زندگی معمول خانوادگی داشته باشند. از آنها انتظار می‌رود که به «بهترین» دانشگاه‌ها راه پیدا کنند و به نوبه خود یک شغل بسیار پردرآمد کسب کرده و همین کار را برای فرزندان خودشان انجام دهند. وضع‌و‌حال آنها لزوما غبطه خوردن ندارد، اما بسیار پرهزینه است و هزینه‌اش را هم دیگران می‌پردازند، آن‌هم تا حدودی از طریق ریاضت اقتصادی. دانستن اینکه هزینه‌های یک‌درصد بالای انگلستان برابر با مخارج ١١٠٠خانواده سلطنتی است، راه خوبی برای درک حد و اندازه این هزینه‌ها است.

٨- برابری در بسیاری دیگر از بخش‌های جهان، نه در حال کاهش، که در حال افزایش است.
در سوئیس و هلند، سهم یک‌درصد بالا از درآمد ملی به مقادیر بی‌سابقه‌ای کاهش یافته است. نابرابری از سال١٩٩٠ در برزیل و از سال٢٠٠٠ در سوئد کاهش داشته است. حتی در انگلستان نیز نابرابری‌های درآمدی از سقوط مالی سال٢٠٠٨ به این‌سو به سطوح اوایل دهه٩٠ کاهش یافته است – به شرط آنکه یک‌درصد بالا را از محاسبات کنار بگذاریم. فقط همین اقلیت کوچک است که همچنان در حال فاصله‌گرفتن از باقی جمعیت است. از سال٢٠٠٥ به این‌سو، نابرابری اقتصادی در سطح جهان درحال کاهش بوده است، باز هم به این شرط که ثروت و درآمد ثروتمندترین‌ها را نادیده بگیریم. داریم با یک دوراهی مواجه می‌شویم: یکی از این دو راه به یک‌‌طبقه متوسط جهانی دربرگیرنده اکثریت منتهی می‌شود. راه دیگر آن است که اغلب ما به یک‌طبقه خدمات‌رسان جهانی تبدیل شویم که در خدمت برآورده کردن نیازهای اقلیت بسیار کوچکی از افراد ابر ثروتمند در‌آمده است. در بهار امسال، سازمان اوکسفام فاش کرد که ٨٥نفر از ثروتمندترین آدم‌های دنیا به اندازه نیمی‌‌از کل جمعیت زمین ثروت دارند. چندهفته بعد از آن، مجله «فوربس» برآورد فوق‌الذکر را به‌روزرسانی کرده و عدد ٦٧ را به دست داد. هنوز چندروزی نگذشته بود که این برآورد را در وب‌سایت خود تصحیح کرد و به ٦٦عدد رساند. ثروت مولتی‌میلیاردرهای جهان در سال٢٠١٤ با چنین سرعتی رشد می‌کرد. این حباب‌های سریعارشدیابنده همیشه می‌ترکند و هرچقدر که بزرگ‌تر باشند پایان کارشان افتضاح‌تر است.

٩- تمرکز ثروت در میان اقشار بالا دوام‌پذیر نیست...
تمرکز ثروت به اقتصاد آسیب می‌رساند. تمرکز ثروت، فعالیت‌ها را به امور مالی و سایر خدمات معطوف به ابرثروتمندها - نظیر اماکن تفریحی، هتل‌ها و همه‌جور فعالیت‌های خدماتی - می‌کشاند و از کار واقعا‌تولیدی دور می‌کند. یک اقتصاد مختلط خیلی بهتر است؛ اقتصادی که در آن تولید همچنان نزدیک به محل مصرف انجام می‌گیرد. تکیه‌زدن بر صنایعی که تعداد زیادی کارگر با دستمزد پایین دارند نیز مضر است. اگر رستوران رفتنتان را به نصف برسانید اما به‌خاطر مزیت‌های رستوران دوبرابر بپردازید، آن‌وقت، آشپزها، ظرفشورها و گارسون‌ها هم می‌توانند دستمزد بیشتری بگیرند، آنچنان که در سوئیس می‌بینیم. در هیچ‌جای اروپا به اندازه انگلستان کارآموز بدون دستمزد «استخدام» نمی‌کنند، از جمله در صنعت مالی این کشور، اینطور نمی‌توان یک اقتصاد بازار چالاک و سرزنده داشت. اقتصاددان‌های ‌هامبورگ، گوتینگن و‌ هاروارد اخیرا روندها را در ٩کشور پردرآمد از سال١٩٦١ مورد مطالعه قرار دادند و آشکار کرده‌اند که با پردرآمدترشدن اقشار بسیار بالا، رشد کلی اقتصاد بیش‌از‌پیش کند می‌شود. موضوع فقط این نیست که ثروتمندها پول کمتری در صندوق پرداخت‌ها برای دیگران باقی می‌گذارند، بلکه وقتی یک‌درصد بالا سهم بیشتری را از آن خود می‌کنند، وقتی کارکنان با دستمزد بخور‌و‌نمیر سر می‌کنند، وقتی کارآموزها برای هیچ‌و‌پوچ خودشان را از کت‌و‌کول می‌اندازند، پرشدن صندوق نیز کندتر انجام می‌گیرد.

١٠. اما هیچ‌کس نمی‌داند چه‌وقت این بار کج یله می‌شود.
از آخرین سقوط ناگهانی ثروت یک‌درصد بالا، دقیقا یک‌قرن می‌گذرد. در سال‌های ١٩١٢ و ١٩١٣ نابرابری به اوج خود رسید. طبقه‌بندی محل اسکان مسافران تایتانیک مظهری بود از سازمان‌یابی جامعه آن زمان انگلستان. آن جهان را رویدادهای بیرونی تغییر داد: جنگ جهانی اول، قیام عید پاک ١٩١٦، انقلاب ١٩١٧ روسیه و آنفلوآنزای آشوبناک ١٩١٨ که ٥٠میلیون‌نفر را در سراسر جهان به کشتن داد. مالیات‌ها سریعا افزایش یافتند. اتحادیه‌های کارگری، سیاستمداران، حق‌رای‌های همگانی، حرص‌و‌طمع بانکدارهای دهه٢٠ و سقوط اقتصادی سال١٩٢٩ کار را تمام کردند. تا سال١٩٣٩، درآمد خالص یک‌درصد بالا، به نصف رسیده بود. این‌روزها برای خریدن املاک لندن که با حرص‌و‌طمع یک‌درصد بالا قیمت‌هایشان اوج گرفته است، مشتری کافی وجود ندارد. شرکت‌ها آنقدر فروش ندارند که بذل‌و‌بخشش به معدود آدم‌های صدر آنها توجیهی داشته باشد و بانک‌ها نیز قانونا یا اخلاقا نمی‌توانند آنقدر سود کسب کنند که بتوانند به هریک از ٢٠٠٠بانکدار بیش از یک‌میلیون‌پوند در سال پرداخت کنند. نزدیک به نیمی ‌از رای‌دهندگان در اسکاتلند تمایلی به جدایی از اتحادیه نشان ندادند زیرا از نظر آنها لندن و نابرابری‌هایش چیزی باثبات و ماندگار است.

نارضایتی و خشم فزاینده و تغییر نگرش‌ها در قبال ثروتمندان قابل مشاهده است، اما نمی‌توان رویداد مشخصی را مشاهده کرد که بتوان بعدها نقطه‌عطف نامید، درست همان‌طور که یک‌قرن پیش هم نمی‌توانستیم. اما این رویداد در شرف وقوع است. شاید هم آن را از سر گذرانده‌ایم. ببینید چطور پرداخت‌ها به صدرنشین‌های بی‌بی‌سی کاهش یافته است و اینکه هیچ بانکداری امروزه به اندازه باب دایاموند در چندسال پیش پول نمی‌گیرد. زبان و احساسات اخلاقی در حال تغییر است. ما با اعلام خشم و بیزاری از میزان کنونی نابرابری نشان می‌دهیم نابرابری قابل‌قبول نیست و طرفدارانش منفور و مطرودند. نابرابری عظیم اقتصادی همانقدر زننده است که نژادپرستی، زن‌ستیزی و نفرت از معلولان جسمی ‌و ذهنی؛ و همانقدر هم مضر؛ و همانقدر نیز متکی به جمع کوچکی از طرفدارانش؛ کسانی که معتقدند عده‌ای معدود می‌بایست بیشتروبیشتر‌و‌بیشتر داشته باشند، چون که حقشان است.

دنی دورلینگ . ترجمه: خسرو آقایی
ارسال نظرات
ناشناس
۱۳:۵۵ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
پزشكان عمومی و معلمان برتر جز یك درصد بالای درآمدی بودند!!!!!! دلم میخواد سرمو بكوبم به میز!
حمید
۱۱:۲۰ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
کار خلاف
ناشناس
۱۱:۰۱ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
این سخنان خطرناکه! برای جامعه ما لطفا دیگه تکرار نشه فرارو!
عارف
۱۰:۳۴ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
آقا نکته رو داشتین؟!؟ پزشکای عمومی و معلمها یه روزی جزو یک درصد بالای ثروتمندان انگلیس بودند!!!!!!!!!!!!!! لطفا مقایسه نفرمایید که فشارتون میافته
خنده رو
۱۰:۳۲ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
طرف ثروتمند بوده زمین خریده پنج میلیاد تومن، ماشین خریده 500 میلیون تومن و هزار چیز دیگه، دلار میکشه بالا قیمت ملک آقا میشه سه چهار برابر و همین طور قص علی هذا. یکیم که نداشته حالا هم نداره داراییش یک سوم هم شده اینه که ثروتمندا میشن ابرثروتمند و فقرا هم ...
PEYMAN
۱۰:۱۵ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
اگر در انگلستان و امریکا این نابرابری بتدریج و قانونی رخ میدهد و این خود باعث ایجاد شغل و پیشرفت آنها میشود در ایران به قیمت نابودی یک ملت یک شبه ب ز ها و م ر ها و.... برسرملت آوار میشوند.
بهرحال این که بدتر است که حالا شما تیتر زدید که در انگلستان و امریکا فلان و بهمان؟؟؟؟!!!!
و این به من خواننده مقاله میخواهد این را القا کند که آنجا هم کعبه آمال نیست و این مفاسد عظیم و قبیه را توجیه بنماید.
درحالیکه آنها با این تحلیل احتمالا از همین امروز برای درست کردن منحنیهای اقتصادیشان دست به مار شده اند ولی ما کما فی السابق در خواب نازیم تا یک سونامی بیاید و ما را با خود ببرد. شاید آموقت بیدارشدیم؟؟؟!!!
ناشناس
۱۰:۱۴ - ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
از قدیم گفتن پول، پول میاره